برای رسیدن به موفقیت شاید باید همانند افراد بزرگ و موفق فکر کنیم؟ اما افراد موفق چه طرز فکر خاصی دارند؟
به گزارش آلامتو و به نقل از بیزینس ترند؛ ما برای از بین بردن سوسکها و عنکبوتها پول خرج میکنیم، در حالیکه تایلندیها این پول را برای خوردن آنها خرج میکنند. این تفاوت در شیوهی اندیشیدن است که فرهنگهای مختلف را از هم متمایز میکند. همین موضوع در مورد افرادی که موفق هستند و آنهایی که نیستند نیز صدق میکند. تغییر بزرگ همیشه زادهی تفکرِ بهاصطلاح «خارج از جعبه» بوده است.
آشنایی قبلی با یک موضوع، اغلب بدون اینکه بفهمیم، جعبهی تفکر ما را تبدیل به یک زندان میکند، سد راه موفقیت احتمالی ما میشود و احساس رضایت را از ما میگیرد.
تعمق دربارهی شیوههای شخصی تفکر، ارزیابی و به چالش کشیدن آنها، کاری مفید و برای ترقی ما ضروری است.
حال هفت راه متفاوت اندیشیدن به شیوهی انسانهای موفق را به شما معرفی میکنم:
افراد موفق به دنبال کنجکاوی خود میروند، نه علایقشان.
معروفترین نصیحت در مورد زندگی این است که بروید دنبال علاقهتان. این نصیحتی متداول و عاقلانه است. فقط یک مشکل دارد؛ آن هم این است که این کار به حرف ساده است، اما در عمل اینطور نیست. اینطوری میشود که بخش اعظمی از عمر خود را صرف این تلاش بیهوده میکنیم. برای اینکه بتوانیم دنبال علاقهمان برویم، اول باید ببینیم علایقمان کداماند و این همان جایی است که اغلب ما به کمک نیاز داریم. دنبال علاقه رفتن بدون اطلاع از اینکه اصلاً علایق ما چه هستند، مثل سوفله درست کردن بدون دانستن طرز تهیهی آن است!
الیزابت گیلبرت، نویسندهی «بخورید، شکرگزار باشید، عشق بورزید»، به تازگی خیلیها را از سردرگمی نجات داد. او میگوید علاقهتان را فراموش کنید، ببینید کنجکاویتان شما را به کدام سمت میبرد: «علاقه چیز کمیابی است؛ یک رابطهی یکشبه است.
عشق و علاقه پرحرارت است، میسوزاند. هر روز نمیتوانید پیدایش کنید … اما در تک تک روزهای زندگی من چیزی بوده که نسبت به آن کنجکاو شده باشم – دنبال همین بروید، این یک نشانه است و شاید شما را به علاقهی واقعیتان برساند.»
نصیحت او این جمله از اینشتین را هم در کنار خود دارد که میگوید: «من هیچ استعداد خاصی ندارم. فقط شدیداً کنجکاوم.» استیو جابز فقید، در سخنرانی خود در جشن فارغالتحصیلی دانشجویان یکی از دانشگاهها، موفقیت خود را اینطور بیان کرد: «بعدها معلوم شد بیشترِ آنچه با دنبال کردن کنجکاویهایم به صورت اتفاقی به آنها برخوردم، بینهایت ارزشمند هستند.»
کنجکاوی وسیلهی نقلیهایست که ما را از پیدا کردن علاقهمان، به زندگی کردنِ آن میرساند؛ در واقع پل میان این دو را میسازد.
همچنین: افراد موفق چگونه فکر می کنند؟
انسانهای موفق با استرس رفیق میشوند.
استرس به عنوان امری منفی در نظر گرفته میشود، درست هم هست. تحقیقات متعددی وجود دارند که نشان میدهند استرس باعث آسیب دیدن سیستم عصبی میشود و خطر بیماریهای قلبی را افزایش میدهد.
اما اگر به شما بگویم استرس فقط به خاطر برداشت خود ما تبدیل به دشمن ما میشود چه؟ کِلی مکگونیال، روانشناس سلامت، ده سال پیرامون تأثیرات زیانبار استرس تدریس کرد اما حالا با مطالعهی یک تحقیق جدید به دنبال این است که تمام آن ده سال را از نو بنویسد.
در یک پیمایش، از 30000 نفر دربارهی میزان استرسی که طی یک سال گذشته تجربه کرده بودند سؤال شد، و اینکه آیا به اعتقاد آنها این استرس برای سلامتیشان مضر بوده یا نه. کسانی که با میزان بالایی از استرس مواجه شده بودند بهطور قطع سلامتیشان تحت تأثیر قرار گرفته بود؛ که مهمترین آن 43 درصد افزایش خطر مرگ است. اما این موضوع فقط در مورد کسانی مصداق داشت که در کنار استرس مذکور، اعتقاد داشتند این استرس برای سلامتیشان مضر است.
آن دسته از افراد که با استرس زیادی مواجه شده بودند، اما استرس را مضر نمیدانستند، کمترین میزان خطر مرگ را داشتند، حتی کمتر از کسانی که به اذعان خود با استرس ناچیزی مواجه شده بودند.
در موقعیتهای استرسزا معمولاً عروق خونی ما منقبض میشوند و ضربان قلب ما به شدت بالا میرود. اما علم نشان داده است اگر ذهنیت خود راجع به استرس را تغییر دهید، واکنش بدنتان نسبت به آن را نیز تغییر خواهید داد.
یک تحقیق دیگر در این زمینه، تحقیق مَتیو ناک از دانشگاه هاروارد، و وِندی بِری مِندِز از دانشگاه کالیفرنیا است. شرکتکنندگان در این تحقیق سه دقیقه فرصت داشتند خود را برای یک سخنرانی آماده، و سپس سخنرانی خود را در مقابل تعدادی داور منتقد و منفینگر ایراد کنند. شرکتکنندگان، که نیمی از آنها در کارنامهی خود سابقهی اضطراب اجتماعی داشتند، به دو گروه تقسیم شدند.
یک گروه از دو گروه را از قبل طوری آماده کردند که استرس خود را مفید تلقی کنند. به آنها گفته شده بود که تپش قلب، در واقع آنها را برای روی صحنه رفتن آماده میکند و نفس کشیدنهای پشتسرهم، باعث اکسیژنرسانی بیشتر به مغز میشود. نتیجه این بود که آنهایی که استرس را مفید تلقی کردند، اضطراب کمتر و اعتماد به نفس بالاتری داشتند. از لحاظ فیزیولوژیک، عروق خونی این افراد حالت آرام و عادی خود را حفظ کرده بودند و واکنش قلبی و عروقی آنها، واکنش طبیعی قلب به نشاط و روحیهی بالا را نشان میداد.
هیچکس در مقابل استرس مصون نیست. موضوع بر سر این نیست که تحت استرس قرار بگیریم یا نه، بلکه بحث بر سر نحوهی واکنش ما به آن است. درک این موضوع که استرس، قوای کمکی لازم برای غلبه بر یک چالش به جای مغلوب شدن در مقابل آن را برای بدن فراهم میکند، یک جور بزرگگویی انگیزشی نیست، یک دگرسویی بیولوژیک است. زندگی شما به معنای واقعی کلمه، طولانیتر و باکیفیتتر خواهد شد.
انسانهای موفق، واکنشهای زنجیرهای را میبینند.
فقط افتادن یک مهرهی دومینو، برای واژگون شدن تمام مهرههای دیگر کافی است. به ندرت پیش میآید که افراد موفق، بدون توجه به پیامدهای تصمیماتشان اقدام به تصمیم گیری کنند. آنها همیشه جاهای خالی میان اقدامات خود و نتایج آنها را در ذهنشان پر میکنند.
پائول اونیل، مدیرعامل اسبق غول صنعت آلومینیوم یعنی اَلکوآ، برای ارتقای شرکت خود روی تبلیغات و بازاریابی، یا تحقیق و توسعه تمرکز نکرد. او روی ایمنی متمرکز شد و روزهای کاریِ از دست رفته به دلیل صدمات و جراحات کاری را تا 90 درصد کاهش داد. ظرف یک سال، سودآوری کارخانه رکورد خود را شکست. سود کارخانه در زمان بازنشستگی اونیل، پنج برابر قبل بود.
اونیل میگوید «میدانستم که باید الکوآ را متحول کنم. اما نمیشود به آدمها دستور بدهید خود را عوض کنند. به همین خاطر تصمیم گرفتم با تمرکز روی یک چیز شروع کنم. اگر میتوانستم حول یک چیز، عادات را بر هم بزنم، این بر هم زدن عادتها، خودبهخود به کل شرکت تسری پیدا میکرد.»
حاشیهی سود و ایمنی محل کار، به ظاهر بیربط به نظر میآیند. اما افراد موفق این توانایی را دارند که ارتباط بین چیزهای به ظاهر بیربط را کشف کنند و ببینند.
شیوهی تفکر ما اغلب جزء جزء و بخش بخش است. این ویژگی، همه چیز را شسته رفته، خطی و منطقی نگه میدارد، اما باعث میشود دیوارهایی در ذهنمان ساخته شوند که نمیگذارند آن سوی هر یک را ببینیم.
افراد موفق، همیشه به دنبال ارتباطها و روابط هستند. آنها خطی فکر نمیکنند، بلکه کلنگرانه به موضوعات مینگرند. این افراد فقط اجزاء را مورد بررسی قرار نمیدهند، بلکه کل را میبینند. آنها یاد گرفتهاند تکههای از هم جدا را دوباره کنار یکدیگر قرار دهند.
انسانهای موفق بیش از آنکه به دنبال جواب دادن باشند، به دنبال سؤال پرسیدن هستند.
غرور ما، درست لحظهای که میخواهیم سؤالی بپرسیم ما را فلج میکند. ترس از مورد قضاوت قرار گرفتن فلجکننده است. به جای آنکه سؤال بپرسیم و آگاهی تازه کسب کنیم، وجههی خود را حفظ میکنیم و در باتلاق ناآگاهی خود گیر میافتیم.
صد البته که بیخیالی، خوشبختی میآورد. افراد موفق نسبت به مورد قضاوت قرار گرفتن و حفظ وجههی خود بیخیال هستند. آنها ترجیح میدهند با پرسیدن رشد کنند. عدم توانایی در سؤال پرسیدن مانع رشد شخصی ما میشود.
جیم کالینز و مورتن هانسن در کتاب«عظمت ناشی از انتخاب» اشاره میکنند که رهبران برتر شرکتهای بهاصطلاح «دهبرابری» (شرکتهایی که با اختلاف ده برابر یا بیشتر، از دیگر شرکتهای صنعت خود بالاتر هستند) به عنوان ابزاری برای پیشرفت، مدام از خود میپرسند «چه میشود اگر … ؟»
کار سادهای مثل سؤال پرسیدن، انقلابی در شرکت تویوتا ایجاد کرد و تبدیل به یکی از مشخصههای آن شد. «5 چرا»ی معروف ساکیچی تویودا تبدیل به معیاری برای نظام تولید تویوتا شد. این، برای ریشهکن کردن هر نوع مشکل، استراتژی ساده اما به شدت مؤثری بود که در سرتاسر جهان توسط سازمانها به کار گرفته شد.
همچنین بخوانید: طرز فکر انسانهای موفق
افراد موفق، پیش از آنکه به فکر نفع بردن باشند، به فکر مشارکت هستند.
کار بیمزد برای هر سیستمی یک شوک است. این کار با ذره ذرهی فرهنگ سرمایهداری ما که در آن، خدمات تنها در مقابل دریافت مابهازای مالی آن ارائه میشود، در تضاد قرار میگیرد. اما مشارکت بیچشمداشت و بیمنت، از علائم تجاری بسیاری از انسانهای موفق و رضایتمند است.
شاهزاده دایانا به خاطر همین ویژگیاش در خاطر بسیاری از ما باقی مانده است. او همیشه دیگران را تشویق میکرد بدون چشمداشت از روی محبت کاری انجام دهند؛ فقط با این دید که شاید روزی کسی همین کار را در حق شما بکند.
دکتر آدام گرنت، روانشناس سازمانی، رفتارهای مثبت اجتماعی در کسبوکار و رهبری را مطالعه میکند. کتاب پرفروش او با نام «از هر دست بدهی از همان دست میگیری»، موردی قانعکننده از این موضوع به شما ارائه میدهد که برای جلو افتادن از دیگران، لازم نیست بیرحم باشید. انجام تکنیکهایی مثل «لطف پنج دقیقهای» در حق دیگران، و برقراری ارتباط مجدد با آشنایان قدیمی میتواند پاداشهای کاری بلندمدتی برای شما به ارمغان بیاورد.
گرنت توضیح میدهد که رفتارهای مثبت اجتماعی، تأثیر شگرفی بر عمق و گسترهی روابط ما دارند، «و باعث میشوند در نهایت، روابط گستردهتر و ارتباطات غنیتر و معنادارتری داشته باشیم». همهی ما به وضوح از قدرت و اهمیت شبکهی ارتباطات کاری آگاه هستیم.
تمرکز روی موفقیت و سعادت دیگران، اثر بازگشتیِ بهظاهر متناقضی دارد که به موفقیت و سعادت خود شما میانجامد.
به قول زیگ زاگلر: «اگر به دیگران کمک کنید به آنچه میخواهند برسند، میتوانید در زندگی خود به هرآنچه میخواهید دست پیدا کنید».
این یعنی نه تنها در زمین خود، بلکه در زمین دیگران نیز بذر انگیزه بکارید.
افراد موفق در برنامهریزی خود، وقتی را به هیچ کاری نکردن اختصاص میدهند.
موفقیت، مترادف سختکوشی است. دیوید بلای، حرف بسیار زیبایی زده است. او میگوید «تقلا برای رسیدن به موفقیت بدون سختکوشی، مثل این است که بخواهید از زمینی که چیزی در آن نکاشتهاید محصول برداشت کنید». اما این سختکوشی، اغلب تبدیل به کاری پرجنبوجوش میشود. کار کردن، بیست و چهار ساعت شبانهروز و هفت روز هفته وقت شما را میگیرد.
با اینحال، برخی از موفقترین آدمها، عادتی دارند که شاید به نظر با منطق جور در نیاید. در برنامهریزی پرمشغلهی آنها، زمانهایی وجود دارد که به هیچ کاری انجام ندادن اختصاص یافتهاند. البته، این زمانها آنقدرها هم به هیچ نمیگذرند. این فرصتها گرچه از لحاظ فیزیکی غیرمولد محسوب میشوند، به آنها اجازه میدهد اطلاعاتی را که در معرض آن قرار گرفتهاند، با هم ترکیب کنند، آنها را با هم بیامیزند و سپس ایدهها و دیدگاههای تازهای از دل این ترکیب بیرون بیاورند.
روانشناسان و متخصصان خلاقیت، نام این مرحله را دورهی تکوین میگذارند. خلاقیت را اغلب، سنتز یا ساخت اطلاعات نامتجانس تعریف میکنند. ما تنها با قطرهای از اقیانوسی که ذهنمان در معرض آن قرار میگیرد به صورت آگاهانه مواجه میشویم. پرفسور تیموتی ویلسون در کتاب خود با عنوان «غریبه برای خود» بر قدرت ذهن ناخودآگاه ما تأکید میکند. ذهن خودآگاه ما در یک ثانیه حدود 40 بیت اطلاعات را پردازش میکند، در حالی که ذهن ناخودآگاه ما در یک ثانیه یازده میلیون بیت اطلاعات را پردازش میکند. دورهی تکوین، فرصت جذب اطلاعات و تعامل میان این دو را برای ما فراهم میکند.
افراد موفق، هر وقت دورهی تکوین بتواند ایجاد شود، به صورت منظم برای «هیچ» برنامهریزی میکنند و به آن وقت اختصاص میدهند؛ مثلاً قدم میزنند، تنها ناهار میخورند، یا در پارک مینشینند. این کار برای اینشتین هم مفید واقع میشده است.
او میگوید: «با اینکه برنامهی کاری منظمی دارم، وقتی را به پیادهرویهای طولانی کنار ساحل اختصاص میدهم تا بتوانم به آنچه در سرم میگذرد گوش دهم. وقتی کارم خوب پیش نمیرود، در میانهی روز کاری، دراز میکشم و به سقف خیره میشوم و در همین حین به آنچه در تخیلم میگذرد گوش میدهم و آن را تصور میکنم». قطعاً اینشتین ارزش این را دارد که چیزی از او یاد بگیریم.
انسانهای موفق برای تجربیات ارزش بیشتری قائل میشوند تا اشیاء.
داراییهای مادی کمی وجود دارند که آنقدر با ارزش باشند که نتوان قیمتی برایشان در نظر گرفت. اما تجربیات اینچنینیِ فراوانی وجود دارند: اخلاق کاریای که برای خرید یک اتومبیل جدید کسب میکنید از خود آن دوام بیشتری خواهد داشت؛ یک خانهی تازه ممکن است به بازسازی احتیاج داشته باشد، اما این استعداد اکتسابی شماست که برای آن هزینه شده است، نه بازسازی خانه.
آنچه به لحاظ مادی کسب میکنیم، همیشه محصول جانبی تحولی خواهد بود که از لحاظ فکری، عاطفی، ذهنی، و معنوی در وجود خود ایجاد کردهایم. مهم شخصیتی است که به آن تبدیل خواهید شد، نه چیزی که بهدست میآورید.
انساهای موفق و رضایتمند، برای تجربیات خود بیشتر از اشیای مادیای که بهدست میآورند ارزش قائلاند. شخصیتی که به آن تبدیل میشویم ارزش بیشتری خواهد داشت؛ نهتنها برای خودمان، بلکه برای اطرافیانمان و بیش از هر چیز مادیای که بتوانید فکرش را بکنید.