کیست که بخواهد همیشه خدا بدبختی را تجربه کند؟ در مورد خودتان مطمئنید؟ شاید همین الان شما در حال ایجاد حس بدبختی برای خودتان باشید!
به گزارش آلامتو و به نقل از سپیده دانایی؛ شاد بودن و خوشبختی، خیلی ربطی به اتفاقهای بیرونی ندارد، بلکه از درون خودِ آدمها شکل میگیرد. روشهای بیرونی مختلفی را میتوانید به زندگیتان تزریق کنید تا شاد شوید؛ ولی اگر از درون افسرده و غمگین باشید، یا اگر از درون ناتوان باشید، هیچ اتفاق خاصی نخواهد افتاد.
از سوی دیگر اگر افکارتان، هیجانها و رفتارتان را در مسیر درست هدایت نکنید، احتمالاً جهان شما هم وضعیت بدتری پیدا خواهد کرد. قصد دارم روشهای مختلفی به شما پیشنهاد دهم که با استفاده از آنها میتوانید خودتان را بدبخت کنید.
همچنین بخوانید: چرا من شاد نیستم
خودتان و زندگیتان را با دیگران مقایسه کنید
به تمام چیزهایی فکر کنید که دیگران دارند، ولی شما ندارید: شغل فوقالعاده و پردرآمد، روابط عاطفی سالم، پایدار و متعهدانه، بدن جذاب و بینقص، سلامتی، موفقیت، شهرت، زیبایی، شادابی و… .
سپس در ذهنتان خوشحالی و خوشبختی آنها را مجسم کنید و تصور کنید که شما هم اگر آن چیزها را داشتید، چه قدر خوشبخت بودید. اگر اینطور فکر کنید، من به شما قول میدهم احساس بدبختی تمام وجودتان را پر کند.
«مقایسه» یک مشکل اساسی دارد و آن اینکه همیشه یکی هست که از شما بهتر باشد. داراییهای بیشتری داشته باشد، دانش بیشتری نسبت به شما داشته باشد، ظاهر بهتری داشته باشد، لباسهای بهتری بپوشد، شغل بهتری داشته باشد و… . اگر میخواهید این حس را نداشته باشید، بهجای مقایسه با دیگران، خودتان را با خودتان مقایسه کنید.
موفقیتها و شکستهایی که در زندگی شخصیتان داشتهاید را در نظر بگیرید. رشدی که در زندگی کردهاید را در نظر بگیرید. به حوزههایی که همیشه دوست داشتید در آنها پیشرفت کنید، ولی نتوانستهاید، یا تلاش کردهاید و نتیجه نداده، دقت کنید. سپس طرحهایی تازه برای پیشرفت در آن حوزهها برای خودتان بچینید.
همچنین بخوانید: رازهای خوشبختی
مدت زمان زیادی را صرف فکرکردن به گذشته و آینده کنید
روش کار ساده است. وقت و بیوقت و در هر زمان، هنگام کار، مطالعه، قدمزدن، تنهایی یا در جمع به اتفاقهایی که درگذشته رخداده فکر کنید و نشخوار فکری کنید.
برای اینکه در این کار موفق شوید، سعی کنید صرفاً اتفاقهای ویژه را به خاطر آورید که در آنها شکستخوردهاید یا حتی موفقیتهای خاصی داشتهاید که دیگر تکرار نشدهاند.
احتمالاً اینگونه فکرکردن به خاطرهها یا حتی رؤیابافی برای اتفاقهایی که در آینده رخ خواهد داد، بسیار لذتبخش باشد. سعی کنید تا جای ممکن تمرکزتان را از زمان حال و اتفاقهایی که در حال روی دادن است، بردارید. به این شکل من به شما قول میدهم که هرلحظه احساس بدبختی کنید.
اگر میخواهید این حس را نداشته باشید، باید افکارتان را مدیریت کنید. وقتی افکار مدیریت شده باشند، فکرکردن به گذشته و آینده فقط «بخشی» از زندگی روزمره شما خواهند شد و نه همهٔ زندگی شما. اگر فکر میکنید که میتوانید این افکار را از ذهنتان حذف کنید، احتمالاً اشتباه میکنید.
خاطرهها از ذهن فراموش نمیشوند و رؤیابافی و خیالپردازی نیز یکی از ویژگیهای منحصربهفرد ذهن هر انسانی است.
از طرف دیگر نمیتوانید افکارتان را متوقف کنید؛ چراکه ذهن انسان ماشین ۲۴ساعتهٔ تولید افکار است و تلاش برای خاموشکردن آن، عملاً بیفایده است. مثل این است که من به شما بگویم به زرافه فکر نکنید! حالا به چه چیزی فکر میکنید!؟
برای بودن در لحظهٔ حال، یکی از روشها استفاده از تمرین تنفس و تمرکز بر روی دم و بازدم است.
یکی دیگر از روشها ذهنآگاهی روی کاری است که در لحظه در حال انجام آن هستید؛ مثلاً اگر در حال رانندگی هستید، بهجای فکرکردن به حرفهای رئیستان، یا استادتان یا همکارتان، به چیزی که درست در روبروی شما میگذرد، تمرکز کنید. مثلاً به ماشینهایی که از کنار شما رد میشوند، به درختان، به آدمها، به ساختمانها.
روی چیزهایی که ندارید تمرکز کنید
به چیزهایی فکر کنید که همیشه علاقهمند بودید داشته باشید و به دست نیاوردهاید. به آرزوهای ازدسترفته فکر کنید. حتی میتوانید شروع به سرزنش خودتان کنید. خودتان را به خاطر اینکه دستوپاچلفتی بودید و نتوانستید یک کار درستوحسابی انجام دهید، سرزنش کنید.
خودتان را به خاطر اینکه آنقدر باهوش نبودید که بتوانید در شغلتان پیشرفت کنید، یا آنقدر توانمند نبودید که در دانشگاه یا مدرسه نتایج قابلقبول به دست آورید، سرزنش کنید. من به شما قول میدهم با تمرکز روی نداشتههایتان، شما یکی از بدبختترین آدمهای روی زمین خواهید بود.
فکرکردن به این مسائل، بهذات اشکالی ندارد، همهٔ ما در روزهایی از زندگیمان، افسوس نداشتهها و کارهای نکردهمان را میخوریم.
اشکال از آن جایی شروع میشود که این شکلِ فکرکردن، الگوی فکری هرروز شما شود، بدون اینکه تلاشی برای کاهش این افسوس کرده باشید. اشکال این شیوه این است که اگر هیچ کاری نکنید، همیشه در این وضعیت خواهید ماند. همیشه افسوس خواهید خورد و همیشه خودتان را سرزنش خواهید کرد.
برای اینکه این حس را نداشته باشید، باید «اقدام به عمل» کنید. یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر به اندازهٔ کافی افسوس خوردهاید! حالا وقت آن رسیده که برنامهای برای زندگیتان ترتیب دهید که حداقل همین لحظات هم تبدیل به افسوس نشوند.
مثلاً بهجای اینکه به این فکر کنید که چرا پولندارید، روی این موضوع تمرکز کنید که «چگونه» میتوانید ازاینپس پول به دست بیاورید و برنامهای عملی و کاربردی برای این کار بنویسید.
دنبال مقصر برای اشتباههایتان بگردید
به خانوادهتان فکر کنید، اگر خانوادهٔ آرام و کمتر متشنجی داشتید، الآن حالتان خوب بود. یا به وضعیت اقتصادی جامعه فکر کنید، اگر اقتصاد مملکت مریض نبود، شما الآن پولدار بودید. به محیط کاریتان فکر کنید، اگر رئیستان آدم بیخودی نبود، اگر همکارانتان زیرآبتان را نمیزدند، حالا ارتقاء پیداکرده بودید.
اگر استادتان عقدهای نبود(!) این ترم مشروط نمیشدید، اگر پدرومادرتان اجازه میدادند، شما انتخاب بهتری میکردید. سعی کنید تا جای ممکن، برای چیزی که حالا هستید، دنبال دلیلها و مقصرهای بیرونی بگردید.
من به شما قول میدهم با این روش نهتنها حالا، بلکه تا آخر عمرتان هم هیچ اتفاق خوشایند خاصی نخواهد افتاد و شما هیچ پیشرفت قابلتوجهی نخواهید کرد و همیشه احساس بدبختی خواهید کرد.
در روانشناسی به این مدل از تلقی، «کنترل بیرونی» میگویند؛ یعنی تمام اتفاقها خارج از دسترس ما هستند و ما هیچ کنترلی روی آنها نداریم. در مقابل، نوعی از اِسناد هم وجود دارد که به آن «کنترل درونی» میگویند.
در این نوع، ما در همهٔ اتفاقها سهم و مشارکت داریم؛ مثلاً کسی که کنترل درونی دارد، مسئولیت مشروطی در امتحانات را نه به بیانصافبودن استاد که به کمکاری خودش ربط میدهد و مسئولیت آن را میپذیرد.
کسی که کنترل درونی دارد، ضمن درنظرداشتن وضعیت خانوادگی که در آن رشد کرده، بخش عمدهای از شکستهای خود را به دلایل درونی و ضعف در توانمندیها یا برنامهریزیهایش نسبت میدهد تا به وضعیت خانوادگی یا اجتماعی.
برای اینکه این احساسها را نداشته باشید، سعی کنید تا جای ممکن به مسئولیت خودتان در اتفاقها توجه کنید.
همه را از خودتان راضی نگهدارید
سعی کنید تا میتوانید از دست کسی ناراحت نشوید. تا جای ممکن لبخند بزنید. بگذارید شما را بهعنوان فردی که همیشه شاد است بشناسند. مهم نیست که از درون چهقدر اندوهگین هستید. هیجانهایتان را نشان ندهید. نگذارید کسی بفهمد که همین حالا چه احساسی دارید. به هیچکس «نه» نگویید.
سعی کنید همیشه مهربان باشید و هیچکس را از دست خودتان ناراحت نکنید. درخواستها و کارهای دیگران را در اولویت قرار دهید، مهم نیست که کارهای خودتان عقب بیافتد. ابراز وجود نکنید؛ چون امکان دارد دیگران از دستتان ناراحت شوند. تبریک میگویم: حالا شما یک بدبخت تمامعیار هستید!
در دنیای روانشناسی به اینجور آدمها «Yes People» میگویند؛ یعنی آدمهای «بلهقربانگو»؛ یعنی «آدم همیشه خوب». اینجور آدمها همیشه نیازهای دیگران را در اولویت قرار میدهند و تا جای ممکن سعی میکنند، دل دیگران را به دست بیاورند.
برای اینکه این احساس را نداشته باشید، باید «اصیل» باشید. یعنی جوری باشید که هستید، نه جوری که دیگران دوست دارند باشید. سعی کنید با هیجانهایتان بهصورت اصیل برخورد کنید. یعنی احساسهایتان را همانگونه که هستند ابراز کنید. خیلی از آدمها حتی وقتی عصبانی یا غمگین هستند، هم لبخند میزنند.
در واقع هیجان اصیل را به یک هیجان اجتماعپسند تبدیل میکنند.
انگار همه لبخند را دوست دارند، ولی مشکل این است که با وجودی که لبخند میزنید، خودتان احساس خوبی ندارید. سعی کنید رفتار اصیل داشته باشید. در اولویتهایتان تجدیدنظر کنید، اگر فکر میکنید که باید اول به کارهای خودتان برسید، کارهای دیگران را قبول نکنید.
من فکر میکنم آدمهای اصیل، آدمهایی که واقعی هستند، آدمهایی که خودشان را قبول دارند و عزتنفس بالایی دارند، دوستداشتنیتر و محبوبتر از «بلهقربانگو»ها هستند.
3 دیدگاه
دقیقا
آدم مگه دنبال بد بختی میره آدم می خواد ازش نجات پیدا کنه بعد تو داری راه های بد بخت شدن رو میگی
سلام عالی بود ممنون