این داستان از طرف یکی از کاربران سایت آلامتو بوده و به اصرار ایشان در سایت قرار گرفته است ( تقدیم به آقا جواد )
البته این داستان واقعیه و طی سه ماه طول کشید که به طور خیلی و خلاصه داره باز گو میشه.
داستان از جایی شروع میشه که جواد و سروین توی چت روم با هم اشنا میشن.بعده معرفی سن و اسم که سروین 23 ساله بود و جواد 18 ساله.جواد به سروین میگه جک بگم سروین میگه بگو بعد جواد چنتا جک میگه و سروین میخنده.
بعد جواد به سروین میگه تو بلدی جک بگی مارو بخندونی سروین میگه نه.جواد میگه اونایی که نمیتونن جک بگن و کسی رو بخندونن معمولا تو خانواده شون شاد نیستن و غمگینند و شاد زندگی نمیکنند.
سروین میگه نه اینطور نیست جواد میگه اگه اینطور نیست پس چرا نمیتونی منو بخندونی؟سروین دلش گرفته بود و شروع کرد به حرف زدن که درسته تو راست میگی من خیلی غمگینم میدونی چرا جواد گفت چرا سروین گفت چون من تو یه تصادف مامان بابا نامزدمو از دست دادم با اینکه منم تو این تصادف حضور داشتم ولی چیزیم نشد وعموهام هم با من و خوانوادم خوب نبودن تا حدی که تشیع جنازه بابا مامانم نیومدن.
الانم من پیش خالم اینا هستم.و خیلی وقته سرطان خون گرفتم.جواد گفت خوب میشی نگران نباش.سروین گفت برات مهم نیست که سرطان دارم جواد گفت نگران نباش من مطمئنم خوب میشی.چرا دکتر نمیری؟گفت من روم نمیشه به خالم این بگم که مریضم و انارو تو زحمت بندازم.جواد گفت کی تا حالا؟
سروین گفت خیلی وقته که مریضم ولی به کسی نگفتم.بعد سروین که تنها بود از جواد خوشش اومد. از حرفای قشنگی که میزد و از روحیه دادنش. و ازش خواهش میکنه که شماره تماسشو بده جوادم چون خیلی بچه دلسوز و فدا کاری بود دوست نداشت تو این موقعیت تنهاش بزاره برا همین شمارشو داد.
جواد پدر نداشت تو چهار سالگی پدرشو از دست داده بود برای همین بیشتر درکش میکرد.جواد مدام این جمله رو تکرار میکرد که نگران نباش تو خوب میشی.سروین میگفت نه دیگه کار از کار گذشته بیماری من دیگه رفتنی هستم. جواد به سروین در حالی که تو چشاش اشک جمع شده بود میگه اصلا نگران نباش برو پیش امام رضا ببین خوب میشی یا نه و تو این وضعیت سروینم خیلی گریه میکرد برا همین از حال رفته بود و جواد هم از چت روم خارج شده بود.
جواد ازون شب همیشه سر نمارش براش با اشک ریختن دعا میکرد.فرداش سروین تو بیمارستان بود باید شمی دارمانیش میکردن راه دیگه ای وجود نداشت.به جواد زنگ میزنه و کمی درد دل میکرده و جواد بهش روحیه میداد میگفت مطمئن باش خوب میشی و براش مثال میاورد که چنین کسای این مریضی رو داشتم و خوب شدن و اونو امیدوار میکرد.
اینا ادامه داشت تا یه روز سروین به جواد میگه بهتره از هم جدا شیم چون دوست ندارم تو ناراحت بشی جوادم وضعیتشو میدونست و میدونست که اگه بره تنها میمونه ، دوست نداشت تنهاش بزاره هیچ وقت به حرفش گوش نمیکرد و با اون بود و بهش میگف تو خوب شدی ولم کن.سروین دختر خاله ای داشت به اسم شیده.سروین به خاطر شیمی درمانی بیشتر اوقات مریض بود حال نداشت یا خوابیده بود. جواد از طریق شیده حالشو میپرسید.
یه روز شیده به جواد میگه که سروین مرده و فردا ختمشه و دیگه نیست.دیگه سروینی وجود نداره.جواد میگه که امکان نداره سروین رفته باشه اون دنیا غیره ممکنه اصلا محاله.شدیه چرا بهم دروغ اصلا ازت انتظار نداشتم.شیده میگه نه راست میگم و جواد که اشکش در اومده بود میگفت امکان نداره اگه راست میگی ادرس قبرستونو بده میخوام برم سر خاک ابجیم وشیده گفت اره سروین زندس اون مجبورم کرد بهت بگم مرده.بالا خره این موضوع به خیر گذشت.چند روز بعد شیده از یه موضوع خبر دار میشه که سروین نمیدونسته و به جواد میگه.
موضوع اینه که پدر و مادر اصلیه سروین المانی هستن و پدرمادرش اونو توی هتل بابای سروین جا گذاشته بودن و بابای سروین هرچی گشت پدر مادرشو پیدا نکرد و چون بچه دار نمیشدن اونو به فرزندی قبول کردن.جواد این موضوع رو نمیدونست و به سروین میگه خوب شدی میخوای بری دنبال مامان بابات و سریون که تعجب کرده بود به جواد میگه میشه واضح تر بگی جواد فهمید که اون نمیدونسته ومیخواست ادامه نده که سروین خیلی اسرار کرد و جواد بهش گفت و سروین تا شنید از حال روفت و از دهنش خون میومد شیده اومده بود و دید که سروین این وضعیته و دکترا جمع شدن و با هزار مکافات دوباره برگردوندنش به حالت اول.
شیده که فهمیده بود من گفتم خیلی جوادو دعوا کرد جواد هم هی گریه میکرد و معذرت خواهی میکرد.بعد این موضوع جواد فقط حال ابجیشو میپرسید تا ناراحت نباشه.این موضوع ادامه داشت تا جایی که مریضیه سروین شیوع پیدا میکنه و خیلی ضعیفش میکنه و ساعت 2 شب حالش بد میشه و میبرنش سی سی یو و شیده اینو به جواد میگه و جواد لحظه لحضه از حال سروین با خبر بود تا جایی که دکترا گفتن سروین مرگ مغزی شده و دیگه از دست ما کاری بر نمیاد شیده و جواد هر دو به شدت گریه میکردن و شیده با جواد از سروین و زجرای که کشیده میگفته.
جواد بازم امید داشت و میگفت سروین بازم زنده میشه ولی شیده میگفت نه اون دیگه رفته و مرگه مغزی شده دکترا هم کاری ازشون بر نمیاد.
جواد در حالی که اشک از چشماش سرازیر میشد گوشی رو خاموش کرد و تا صبح نشست و به درگاه خداوند گریه کرد و نماز و دعا میخوند که خدا ابجشو بهش بر گردونه.جواد از خدا میخواست ما بقی عمر منو بده به سروین عمر منه بی ارزشو بده به ابجیم تا اون بتونه زنده بمونه.
جواد بعده اون صبحش خیلی مریض شده بود و بردنش بیمارستان.ولی ظهرش از بیمارستان اومد برون و صبح فرای اون روز با رفیقش به یه تکیه ای که وسط جنگل بود رفته بودن.اون تکیه حاجت خیلی ها رو روا کرد.اون رفت به اونجا و اونجا هم همینجور گریه میکرد و دعا میخوند.
تا اینکه بعد دو روز اومد خونه و موبایلشو روشن کرد.شیده بهش پیام داد گفت کجا بودی این روزا.چرا موبایلتو خاموش کردی.شیده میگفت در حالی که دکترا امیدشونو از دست داده بودن و فکر میکردن دیگه مرده داشتن میبردنش سرد خونه زنده شد.دکترا همه شگفت زده شده بودن.
بعد گفت جواد کجا بودی که سروین هی خبرتو میگیره.بعد یکمی خواهر برادر با هم درد دل کردن.جواد بابت این موضوع که سروین زنده شده بودخیلی خوشحال شده بود.
خدا رو شکر میکرد.سروین فقط دوباره زنده شده بود ولی هنوز مریضیش خوب نشده بود تازه دو تا پاشم بی حس شده بود و دیگه نمیتونست تکونشون بده.جواد برای اینکه سروین خوب بشه سر قبره سیدای بزرگ و امام زاده ها میرفت و نذر میکرد که خوب بشه.
تو ون تکیه هم نذر کرده.بعد جواد تصمیم گرفت به مشهد بره و از امام رضا شفای ابجیشو بگیره.اون رفت اونجا و برای ابجیش خیلی دعا و گریه کرد.
اون از مشهد اومد و به سروین گفت که مطمئن باش امام رضا خوبت میکنه اصلا نگران نباش.بعده یه مدت سروین با اون مریضی سختش کم کم بهبود پیدا کرد و سرحال شد و مریضیش خوب شد و از بیمارستان مرخص شد.جواد سروینو خیلی دوست داشت برا همین خیلی براش گریه میکرد.
جواد وقتی شنید سروین خوب شد از خوشحالی داشت پرواز میکرد.سروین میخواست بره پیش مامان بابای واقعیش فقط بخواطر اینکه بگه چرا منو اینجا تنها گذاشتین جواد میگفت مطمئن باش اگه این کارو میکردن تو الان مسلمون نبودی.عیبی نداره.
ولی اون اسرار داشت بره و جواد گفت حالا که داری میری حداقل زبونشونو یاد بگیر بعد برو.سروینم همینکارو میکرد.موضوع ادامه داش تا جایی که یک روز جواد که سروینو دوست داشت یه پیامک عاشقانه برا سروین میفرسته و سروین به جواد میگه :بزرگترین اشتباه من تو زندگیم این بود که با تو اشنا شدم.جواد تا این حرفو شنید اشک از چشاش سرازیر شد و با تمام وجودش گریه میکرد اشک مثل چشمه از چشاش میزد بیرون.
جواد تو همین حال به شوخی به سروین میگفت :باشه عیبی نداره یادت باشه دیگه اشتباه نکنی.سروین گفت منم الان این اشتباهمو جبران میکنم تا دیگه ازین اشتباها نکنم.کمی با جواد جرو بحث کرد.جواد هم فهمید که سروین دیگه دوستش نداره برا همین با سروین یه جوری صحبت میکرد که سروین احساس گناه نکنه و با خیال راحت بره پی کارش.
سروینم رفت پی کارش و جواد هم مریض شد همون لحظه و هیچیی نیفهمید تا سه روز هم هیچی از گلوش پایین نمیرفت.جواد بابات این موضوع از خدا هیچی نمیخواست دوست نداشت ابجیشو نفرین کنه چون هنوزم دوسش داشت.گناه جواد این بود که دلش برا سروین سوخته بود و درکش می کرد.نمیدونست که اگه سروینو درک کنه یک روز بزرگترین اشتباه سروین میشه.
جواد بعده این موضوع بازهم دلش طاقت نمیاورد که خبر ابجیشو نگیره و بعد دو سه ماه دوباره به ابجیش زنگ میزنه ولی ابجیش جوابشو نمیده.
این داستان به عاشقای همسان جواد می آموزه که خودشونو به خاطر دخترایی که یه چیزی کم دارن خودشونو فدا نکن چون دخترا فقط زمانی پسرا رو دوست دارن که مرضن خوب بشن کسی رو نمیشناسن.مثل داستان دختر کور و پسر عاشق که پسره چشاشو میده به دختره دختره ازش جدا میشه.اینم پایان داستان سروین و جواد.امیدوارم ازین اتفاقات تو زندگی شما پیش نیاد.
شما رو به خدا میسپارم.به امید دیدار.
16 دیدگاه
آقا دمت گرم که زندگیتو بخاطر دختر به باد دادی.:-D
اگه بخوام رک بگم حالم بهم خورد
آخه شما به این میگین داستان عاشقانه؟
خیلی آشغال بود
وقتم هدر رف
mozakhraf bod
خيلي داستان آشغالي بود با اين همه غلط املايي اصلا متوجه نميشي كه چه نوشته؟
سلام خیلی داستانه چرتی بود 2خطه اولشوخوندم حالم بهم خورد
اگر كسي كنج كاوه كه سوالاتشو جواب بدم بيشتر متوجه بشه هم ميتونه بياد تو وبلاگم با بهم ايميل بده.
icy-hearts.blogfa.com
bihamta009@yahoo.com
id: bihamta009
سلام به همه كسايي كه اين داستانو خوندن.خيلي ممنونم از كسايي كه نظر دادن.همينطور از مدير سايت خيلي متشكرم كه اين داستانو قرار داد.من با همه نظرات شما موافقم .كارم خيلي اشتباه بود خيلي كار اشتباهي كردم.از همه معذرت ميخوام.من منظورم همه دخترا نبود.بعضي از دخترا اين جوري هستن.من با چنتا دختر ديگه هم اشنا شدم خيلي مهربون بودن.حرفمو ازاين كه همه دخترا اينطورين پس ميگيرم.
از همه ممنونم
نميشه درست قضاوت كرد با هيچكدوم از نظرات موافق نيستم چون همه تون يه طرفه قضاوت كردين.چيزاي كه يه دختر 23 ساله ميدونه با چيزاي كه يه پسر 18 ساله نميدونه فرق ميكنه.همه جوانبو در نظر بگيرين بعد نظر بديد.تازه ما كه از اصل قضيه خبر نداريم.ما ميخونيم و هر كس يه احساسي ميكنه.گار اقا جوادم اشتباهه بود كار سروين هم اشتباه بود هم پسراي بدجنس هست هم دختراي بد جنس.اقا جواد چون از يه دختر ضربه خورد نظرش اين طوري بود.اگه يه دختر هم ضربه ميخورد در مورد پسر اين قضاوتو ميكرد.فكر كنم منظور اقا جوادم از اين كه دخترا نياز دارن با پسران رفع شد ميرن منظورش همون سروين خانوم بود كه اين كارو كرد يه جوري داشت ميگفت كه به قول ما به در ميگه ديوار بشنوه.مفهومي اين داستانو بخونيد .كسي كه فهميده باشه ميفهمه.همه چي رو در نظر بگيرين.همه چيزاي كه تو داستانه.
ببینم فک کردی مخ عالمی که میگی دخترا وقتی یه چی کم دارن با پسرا خوبن؟نه داداش فکرت از بیخ اشتباست.اگه تو تونستی ثابت کنی که 5تا انگشتت یه اندازست می تونی بگی دخترا همه اینجورین.اگه بخوایم مثل شما قضاوت کنیم وقتی یه پسر از یه دختر سو استفاده می کنه بعدشم مثل یه آشغال میدازتش از زندگیش دور چون به خواستش رسیده باید بگیم که پسرا همه کثافت هستن که فقط به یه چیز فک میکنن.اما حقیقت اینه نه همه پسرا اینجورین نه همه دخترا مثل اون خانم.بعدشم انقد راحت قضاوت نکن هیچکس از باطن کار کسی خبر نداره.چیزی که تو قضاوت کردی کاملا ظاهری بوده.آیا دلیل کارشو میدونی؟
اين اتفاق براي من هم افتاد.تقريبا.معلوم نيست حق با كيه اين داستاني كه طي سه ماه تول كشيدو نميشه تو يه 100 خط بيان كرد اين بين چه اتفاقاي ديگه افتاد كه از ما ازش بي خبريم.نظر دادن در اين مورد موافق نيستم.
chera u pesaraii ro nemibini k a dokhtaraye ahmagh o sade loh khob estefade mikonan badam me3 ye dasmale kasif mindazaneshun dor ??!!
endoflove.mihanblog.com
حیف این سایت نیست که از این مزخرفات هندی توش میذارین؟ هر کی هر چی گفت شما باید بنویسین؟ داستان محض بود! مگه اینجا وبلاگه آخه؟
حالا می نویسین لااقل بدین یکی تایپ کنه که انقدر غلط نداشته باشه! حداقل یه بار مطلب رو خودتون بخونین
کلا نظرم در مورد سایتتون عوض شد!
سلام ممنون از اینکه درد دل یکیو گذاشتین ولی شاید جواد داره یه کم تند میره شاید سروین به خاطر اینکه دیگه امیدی به زندگی نداشته و شاید دکترا جوابش کردن خواسته با این کار جواد سروین و فراموش کنه و اینجوری راحتتر بتونه فراموشش کنه جواد فکر کن اگه هنوزم با اون بودی روز به روز علاقت بیشتر میشد و لحظه خداحافظی سر قبر سروین خیلی برات سختر تموم میشد پس اینو به فال نیک بگیر و دفترچه خاطراتتو ببند امیدوارم اونو ببخشی شاید واقعا مجبور بوده امیدوارم به ارزوهات برسی بای بای بای .
با تشکر از برو بچ آلامتو
منم با نظر فری موافقم !
نمیشه یک طرفه به موضوع نگاه کرد.
با تشکر از این کاربر تیزهوش سایت 😀
سلام من وحید رشته طراحی صفحات وب هستم.از شما جهت ساخت این وب سایت تشکر می کنم.امیدوارم در کارتون موفق باشید.
قربان شما وحید از مشهد.
چرا جو رو علیه دخترا میکنین؟پسرایی هم وجود دارن که استفادشونو که از دخترا کردن میگن چه طاسی و چه حمومی و تنهاش میذارن