«شاهنامه» و نام فردوسی پیوندی ناگسستنی با مردم ایران دارند و کمتر ایرانیای وجود دارد که قصهای از این اثر بزرگ را نشنیده باشد. پارهای از بنمایههای قصههای عامیانه را نیز میتوان در میان داستانهای «شاهنامه» دید، اما «شاهنامه» اثری عامیانه نیست.
سال ها از سرایش شاهنامه فردوسی گذشته. در سال های اخیر بازنویسی ها و بازآفرینی های بسیار براساس این اثر نوشته و منتشر شده اما هنوز هم می توان به ارائه روایتی نو از شاهنامه پرداخت.
«این شاهنامه است و این بهترین نامه است مریاد پیشینیان تو را، تا بدانی تو که هیچ میپندارند کئی و از کجایی و از کدام پایهای و بر چه پایهای. این شاه نامههاست که با آنان که نیاکان به دروغ خویش بر تو میشمردند نیاکان راستین خود بشمری، که چه بودند و چه کردند و چه بر ایشان گذشت و چه بر تو میگذرد و چونست که بدین پایگاه فروافتادند و چگونه بایست برخیزند…»
سالها از آن روز گذشته؛ روزی که بر فردوسی ستم کردند، سنگنبشتههایش را شکستند، رنجنامههایش را سوزاندند و از سرزمینش، گورستانی بزرگ ساختند اما او هرگز مرگ را به گریهای شاد نکرد و کوشید تا زندگی را زنده کند و شاهنامه، نامه گورستان نبود و او سنگتراش، تا با درمی نام هر مرده بر سنگی بیاورد. او آن مینوشت تا «خوابزدگان را چشم، بینا شود بر خویشتن شان در آینه» (بهرام بیضایی: دیباچه نوین شاهنامه؛ نشر روشنگران و مطالعات زنان)
امروز هم شاهنامه «نامه گورستان» نیست. بلکه نشان دهنده هویت و فرهنگ ایرانیان است و بازنویسی و بازآفرینی چنین اثری برای کودکان و نوجوانان ضروری می نماید تا آنها را با پیشینه تاریخی و فرهنگی خود آشنا کند. از این روست که نویسندگانی چون آرمان آرین، محمدرضا یوسفی، جمال الدین اکرمی و آتوسا صالحی داستان های شاهنامه را به نثر روان برگردانده یا آن را مبنای خلق اثری تازه قرار داده اند.
اما بازنویسی کدام است و بازآفرینی کدام و دست نویسندگان تا کجا باز است تا داستانی متفاوت بنویسند!؟ خبرگزاری مهر، همزمان با 25 اردیبهشت، روز بزرگداشت فردوسی، این پرسش را با چند تن از نویسندگان فعال در این زمینه در میان گذاشته و نظرشان را جویا شده است.
می توان به شخصیت های فرعی داستان پناه برد
آتوسا صالحی در گفتگو با خبرنگار مهر و در پاسخ به این پرسش می گوید: نظرها متفاوت است. بعضی متعصبانه به موضوع نگاه و تصور می کنند که نباید هیچ تغییری در اصل داستان پدید آورد برخی هم دست نویسنده را تا آنجا باز می گذارند که فقط بر اساس پاره ای نشانه ها می توان پی برد که داستان مورد نظر با الهام از از کدام قصه و اثر کلاسیک نوشته شده است.
نویسنده «قصه های شاهنامه» به این که در این مجموعه از حضور شخصیت های فرعی بهره برده، اشاره و بیان می کند: ما در بازآفرینی یا بازنویسی خلاق داستان های شاهنامه می توانیم از فضاهای خالی برای خیال پردازی خود استفاده کنیم. همچنین می توانیم از زاویه ای نو به بررسی قصه بپردازیم یا از تکنیک های جدید داستان پردازی بهره و به شخصیت های فرعی داستان پناه ببریم.
برای مثال داستان ضحاک را از زبان ارمایل و گرمایل آشپزهای او بازگو و تناقض هاشان را مطرح کرده ام. چراکه دو نفر، هر روز یکی از جوانان را می کشتند و دیگری را نجات می دادند پس همان اندازه که قاتل بودند، نجات هم می دادند و این بخش خاکستری شخصیت آنها برای مخاطب امروز جذاب است.
به گفته صالحی، بخش اسطوره ای و حماسی شاهنامه جذاب تر است و بسیاری از نویسندگان به بازنویسی و بازآفرینی این بخش برای نوجوانان پرداخته اند وگرنه دوره تاریخی جذابیت چندانی برای بچه ها ندارد.
باید خط قرمزها کمرنگ و کمرنگ تر شوند
محمدرضا یوسفی هم از جمله نویسندگانی است که به بازآفرینی داستان های شاهنامه برای نوجوانان پرداخته و معتقد است که شاهنامه فردوسی در زمان چیرگی محمود غزنوی بر ایران و تلاش او برای تضعیف زبان پارسی سروده شده؛ از این رو بازنویسی و بازآفرینی قصه های شاهنامه برای کودکان و نوجوانان ضروری است چرا که آنان را با فرهنگ و پیشینه فرهنگی شان آشنا می کند.
این نویسنده کودک و نوجوان از جمله کسانی است که هم به بازنویسی و هم بازآفرینی ادبیات کلاسیک پرداخته؛ به گفته او ما ناگزیر به نو کردن شعر و ادبیات کلاسیک خود هستیم چراکه بقای این آثار درگرو به روز شدن است. حالا این به روز شدن میتواند به ساده و امروزی کردن داستان و شعر خلاصه شود؛ هم میتواند فراتر رود و به خلق دوباره یک اثر بینجامد. از این رو بازآفرینی، خلاقانهتر و دشوارتر از بازنویسی است.
یوسفی بهروز شدن را قابلیت قصهها و اسطورهها میداند و میگوید: قصهها و افسانهها در طول تاریخ از نسلی به نسل دیگر منتقل و به روز شدهاند.
پس ما هم باید بتوانیم داستانها و افسانههای خود را به روز کنیم. برای مثال، مساله بیآبی و تخریب محیط زیست، یکی از مشکلات بشر امروز است، است و جالب این که اگر به اسطورهها مراجعه کنیم، میبینیم بیشتر جنگهایی که در ایران رخ داده بر سر آب و کمبود مراتع بوده است و ما میتوانیم همه این داستانها را دوباره روایت کنیم.
به گفته نویسنده «عاشقانه های شاهنامه»، بخش اسطورهای و پهلوانی شاهنامه قابلیت دراماتیزه شدن دارند و اگر ما این دو بخش را نادیده بگیریم، تنها قسمت تاریخی شاهنامه باقی میماند که تاریخ دوره ساسانیان را روایت می کند و جذابیتی برای بچهها ندارد، اما در دو بخش پهلوانی و اساطیری به راحتی میتوان خیالپردازی و داستانسرایی کرد.
یوسفی در پاسخ به اینکه چرا به بازآفرینی داستانهای عاشقانه شاهنامه برای نوجوانان پرداخته، در حالی که گفتن از عشق برای این گروه سنی یکی از خطوط قرمز است، می گوید: عشق یک حس و حال انسانی است؛ آرامآرام باید این خط قرمزها کمرنگ شود. این همه سال از عشق نگفتیم، نتیجه چه شد؟ شاید گفتن از یک حس دلنشین برای نوجوان امروز که ناآرام و پرخاشگر است، بازخورد بهتری داشته باشد.
لازمه بازآفرینی، پرداختن به شخصیت های شناخته شده است
جمالالدین اکرمیهم یکی دیگر از نویسندگانی است که گرچه خود به بازنویسی داستانهای شاهنامه پرداخته اما هم بازنویسی و هم بازآفرینی ادبیات کلاسیک را ضروری میداند و میگوید: لازم است که ما داستانهای کلیله و دمنه، قابوسنامه، گلستان سعدی، مثنوی، شاهنامه و در کل ادبیات کلاسیک خود را ساده نویسی کنیم تا کودک و نوجوان امروز به راحتی بتواند این متون را بخواند و با این گنجینه ها ارتباط برقرار کند.
همچنان که باید بر اساس متون قدیمی خود به خلق داستانهای تازه بپردازیم و از منظری نو به داستان هایی چون «رستم و سهراب»، «گذر سیاوش از آتش»، «پادشاه و کنیزک» نگاه کنیم.
به گفته اکرمی، گرچه هیچ محدودیتی در بازآفرینی داستان های شاهنامه وجود ندارد اما بهتر است نویسندگان، داستانهایی را انتخاب کنند که مخاطب، آن را می شناسد. برای مثال بسیاری از مخاطبان رستم یا ضحاک را می شناسند پس بهتر است نویسندگان به بازآفرینی داستان این دو بپردازند و اگر می خواهند درباره شخصیت های کمتر شناخته شده شاهنامه، مثل «فرود» یا «جریره» بنویسند قالب بازنویسی را انتخاب کنند تا نوجوانان، بیشتر و بهتر با اثر سترگ فردوسی آشنا شوند.
نویسنده «شب به خیر ترنا»، بازآفرینی را هنری تر از بازنویسی می داند و معتقد است نویسندگان در بازآفرینی داستانها، مجال بیشتری دارند تا به بیان افکار و اندیشه های خود بر اساس یک داستان قدیمیبپردازند. برای مثال بهرام بیضایی از منظری به داستان «آرش» پرداخته که با آنچه نادر ابراهیمی یا سیاوش کسرایی درباره این شخصیت اسطوره ای گفته اند تفاوت دارد؛ نادر ابراهیمی در باره آرشی نوشته که از کوه بالا می رود اما تیری پرتاب نمیکند و از خود میپرسد چرا جان خود را از دست بدهم اما آرشی که بیضایی و کسرایی تصویر می کنند از جان خود برای ایران می گذرد؟
سال ها از سرایش شاهنامه فردوسی گذشته. در سال های اخیر بازنویسی ها و بازآفرینی های بسیار براساس این اثر نوشته و منتشر شده اما هنوز هم می توان به ارائه روایتی نو از شاهنامه پرداخت. همان گونه که آتوسا صالحی بار دیگر به بازآفرینی قصه آژی دهاک رو آورده و این ویژگی قصه ها و افسانه هاست که نمی میرند و کهنه نمی شوند و هر بار لباس تازه ای برتن کرده و به شیوه ای دیگرگون دلربایی می کنند.
چرا شاهنامه مهم است
هر قوم غالبی علاقهمند به گسترش و نشر افکار و اعتقادات و فرهنگ خود در قوم مغلوب است و بهنوعی دنبال تکثیر و زایش دوبارهی فرهنگش در سرزمینی دیگر علاقه نشان میدهد؛ چراکه وقتی زبان و فرهنگ قومی را گرفتی به معنی سلطهی همیشگی بر سرزمین فیزیکی و جغرافیایی آن نیز هست .
با حملهی اعراب به ایران فرهنگ و زبان عرب و بعد از آن اقوامی مانند ترکها نیز بر ایران سلطه پیدا کرد و در این تندرویهایی که از طرف حکام عربرو سلجوقی و غزنوی نیز وجود داشت کمکم فرهنگ و زبان ایران بهکلی از بین میرفت. نگاهی به اسامی کتابها و اسامی افراد، شعرها و حتی علوم مختلف بهخوبی نشان میدهد که آنها فقط سرزمین را نمیخواستند و میخواستند بهکلی مفهوم ایرانیبودن را از مردم ایران بگیرند.
در این بین و با استفاده از ابزار و امکاناتی مانند تظاهر به فرهنگدوستی و کار فرهنگی که دربار غزنوی راهاندازی کرده بود مردی به نام حکیم ابوالقاسم فردوسی ، برخاست و از همین امکانات استفاده کرد و با هدف تثبیت و نشر اثرش به دربار رفت؛ آن هم دربار سلطانی که کوچکترین علاقهای به فرهنگ ایرانی نداشت و اگرچه در دورهای خود را به شاهان ایران نیز منسوب میکرد اما در دل از این فرهنگ نفرت داشت؛ به خصوص اینکه فردوسی در شاهنامهاش نیز به اجداد او روی خوش نشان نداده بود.
تصور کنید با چنین اثری به دربار چنین شاهی بروید. بدشانسی فردوسی زمانی اوج گرفت که وزیر فرهنگدوست غزنوی که علاقهمند به ایران بود برکنار شد و غزنویان روی واقعی خود را نشان دادند و کاملاً طبیعی بود که قدر این اثر شناخته نشود. اگرچه بعدها در تجدید نظر، فردوسی در شاهنامهاش حسابی از خجالت سلطان محمود در آمد.
فراموش نکنیم که در آن دوره اگر شاعری میخواست اثرش معروف شود، به نشر برسد و در کتابخانهی سلطنتی ثبت شود و محفوظ بماند و شعرش نقد و تحلیل و معرفی شود باید به دربار راه پیدا میکرد ، در همان دربار باید از محک نقد مخالفان و حسودان و رقیبان نیز میگذشت و اثر باید چنان قوی میبود که از این هفتخوان بگذرد .
فردوسی با عشق عجیبی که به فرهنگ و زبان و مردمان این سرزمین داشته سی سال از عمرش را صرف شاهنامه میکند و تمام داشتهها، گنجینهها، ظرفیتها و دانش فرهنگی و ادبی ایران را دوباره زنده و در حقیقت رستاخیزی برپا میکند در زبان و فرهنگ ایران؛ زبانی که دیگر داشت کمکم به فراموشی سپرده میشد و سالها بود که به بیهوشی عمیق فرو برده شده بود .
فرم شاهنامه یک فرم کامل
فرم و ساختار ادبی شاهنامه بهگونهای معماری شده که تمام اجزا و داستانها و بیتهایش به همدیگر وصل شدهاند و سیر روایی آن از ابتدا تا پایان بهخوبی رعایت شده است. تمام اجزای شاهنامه به همدیگر وصل هستند و وابسته و چفت و بند شدهاند؛چنانکه اگر مخاطب بخواهد رستم را بشناسد باید به زال برگردد و سیمرغ، اگر میخواهد پدر رستم را بشناسد باید پهلوانان پیش از او را بهخوبی بشناسد و اگر میخواهد فریدون را بشناسد باید ضحاک را بهخوبی بشناسد، اگر ضحاک را بخواهد بشناسد باید تازیان را بشناسد و حتی جلوتر از مرگ او به شناخت رودابه نیاز دارد.
در اصل برای شناخت هر جزء از آن لازم است کل اثر را مسلط باشد؛ وگرنه شناختت ناقص میماند و جالب اینجاست که کل این اثر در عین اینکه به هم وصل است به مخاطب این اجازه را میدهد که برداشت مستقل نیز داشته باشد؛ مانند بازنویسیهایی که در تعدادی از داستانهای آن مثل رستم و سهراب و داستان سیاوش و… شده است .
شعری زیبا از شاهنامه