بی حسی یا کرختی عاطفی معمولا به عنوان یک مکانیزم مقابله یا راهی برای مسدود کردن تجربیات و یا احساسات دردناک رخ می دهد. اختلالات زیر ممکن است باعث شود فردی از نظر عاطفی بی حس شود:
- افسردگی
- اضطراب
- سندروم یا اختلال استرس پس از حادثه (PTSD)
- استرس
- غم و اندوه
- مصرف مواد مخدر
- ضربه روحی
اگر احساس کرختی عاطفی می کنید، ممکن است به این دلیل باشد که بیش از حد درگیر زندگی شده اید. ذهن شما نیاز به یک استراحت دارد و در نتیجه شما شروع به خاموش کردن احساسات مثبت و منفی خواهید کرد. ممکن است با خودتان فکر کنید “چه اشتباهی در احساس خوشبختی وجود دارد؟” خوب، ما نمی توانیم بدون تجربه درد احساس شادی کنیم، بنابراین فردی که احساساتی را احساس نمی کند، بهتر است بیش از این به این راه ادامه ندهد.
فردی که از خود و احساساتشان جدا شده است، اغلب احساس می کند که وقتی احساساتی درکار نباشد زندگی راحت تر به نظر می رسد. افتادن به درون غرقابی تاریک می تواند به راحتی روح را بشکند.
احساس کرختی عاطفی معمولا فقط اتفاق نمی افتد؛ فرایندی آهسته است که باعث می شود فرد آرام آرام خود را از زندگی جدا کند. این مسئله اینطور نیست که انتخاب شود و مغز با قطع کردن احساسات خود به منظور مقابله با ضربه روحی واکنش نشان می دهد.
اگر این شرایط برایتان آشناست و خودتان و یا یکی از نزدیکانتان با این شرایط روبرو است برای کسب اطلاعات بشتر در این مورد با ما در این مطلب همراه باشید.
همانطور که در این لیست پیش می رویم، به خاطر داشته باشید که جدا کردن احساسات خود در شرایط خاص الزاما به یک مشکل اشاره نمی کند. برای مثال، اگر شما نیاز دارید که مرزها را مشخص کنید، در وضعیت اورژانسی کمک کنید، یا خودتان را از یک مکالمه سمی و یا محیط جدا کنید، احساس کرختی و بی حسی عاطفی در واقع می تواند مفید واقع شود. وقتی که بی حسی بر تمام زندگی و ذهن شما غلبه می کند و شما را از احساس شادی باز می دارد آن وقت است که می تواند یک مشکل جدی تلقی شود.
آن ها خود را از سایر افراد جدا می کنند
برای فردی که از نظر احساسی بی حس است، اجتماعی شدن و رفتن به رویدادها باعث خوشحالی اش نخواهد شد. این افراد تمایلی برای ارتباط با افراد ندارند. بنابراین، به جای استفاده از تمام این انرژی برای گذراندن وقت با دوستان یا شرکت در رویدادها، آن ها ترجیح می دهند در خانه بنشینند و بازی کنند، تلویزیون تماشا کنند و این زمان را با خودشان سپری کنند.
فردی که از خود و زندگی جدا می شود ممکن است فعالیت های “عادی” را نیز تحت تأثیر قرار دهد؛ آن ها ترجیح می دهند بیشتر وقت خود را در خانه سپری کنند و از این محرک ها دور شوند.
شخصی که احساس بی حسی عاطفی می کند، در ابراز احساسات دچار مشکل می شود.
در گفتگو، ممکن است این افراد خسته کننده و کسل به نظر برسند. آن ها شاد یا غمگین به نظر نمی رسند، فقط خنثی هستند. علاوه بر این، ممکن است زیاد صحبت نکنند و با شما درگیر نشوند، مگر اینکه شما آغازگر این گفتگو باشید و ممکن است با پاسخ های یک کلمه ای روبرو شوید. جالب است بدانید که آنها همه این کارها را به عمد انجام نمی دهند و قصدشان بی ادبی به شما نیست، این فقط یک مکانیزم دفاعی طبیعی است.
این افراد شبیه یک مرده ظاهر می شوند
این افراد به هیچ چیزعلاقه چندانی نشان نمی دهند مگر اینکه واقعا به آن علاقه داشته باشند. بیشتر اوقات، آن ها طبق جریان معمول زندگی شنا می کنند و فقط سعی می کنند شناور بمانند. در برخی سطوح، همه ما این را تجربه می کنیم. با این حال، در کسی که از نظر احساسی بی حس شده است، این ویژگی به سیستم عامل او تبدیل می شود. این افراد نمی دانند چطور احساسات خود را بدون احساس شکست بیان کنند، بنابراین فقط کارهایی که برای زنده ماندن نیاز است را انجام می دهند.
ممکن است اینطور به نظر برسد که آن ها در سیاره ای دیگر زندگی می کنند
افراد با علایم متضاد ممکن است طوری به نظر برسند که گویا در سیاره ای دیگر زندگی می کنند و اصلا در اینجا نیستند. ممکن است آن ها تلالو چشم هایشان را از دست داده باشند و لبخندهای اجباری بزنند. واقعیت می تواند دردناک باشد، بنابراین سعی می کنند خودشان را از آن جدا کنند. نتیجه اینکه، آن ها مجبور نیستند با رنج ها مقابله کنند.
امی لو، روان درمانگر می گوید: “اگرچه در ابتدا متناقض به نظر می رسد ، بسیاری از افراد عاطفی حساس با “بی حسی عاطفی” که نوعی خلا درونی است که در تمام وجود آنها نفوذ می کند و آن ها را از لذتی که زندگی باید ارائه دهد محروم می کند، مقابله می کنند. “
مانند بسیاری از مکانیسم های مقابله ما در زندگی، جدا شدن از یک وضعیت یا رویدادی که موجب درد می شود، به ما کمک می کند تا زنده بمانیم. هر کاری که ما انجام می دهیم، اساسا، برای حفظ زندگی و محافظت از ما در برابر تهدیدات است. بنابراین، تعجبی ندارد که جدا شدن از محیط ما ممکن است به نجات جان ما کمک کند و یا ما را در برابر استرس شدید سالم نگه دارد.
آن ها همیشه در مورد مسائل یکنواخت حرف می زنند و هیجان زده نمی شوند
به دلیل ناتوانی در حس کردن احساسات شدید، افرادی که احساس می کنند از نظر عاطفی بی حس هستند ممکن است در گفتگو ربات وار ظاهر شوند و حرف هایی از روی عادت بزنند. آن ها به هر دلیلی از زندگی لذت نمی برند، بنابراین زیاد در مورد موضوعات روزمره صحبت نمی کنند. البته اگر شما چیزی که آن ها را به وجد می آورد را مطرح کنید، ممکن است ببینید که بیش از حد معمول به هیجان آمده باشند.
آن ها در زندگیشان احساس منفعل بودن می کنند
اگر واقعا کسی را می شناسید که از نظر عاطفی بی حس شده باشد، ممکن است احساس منفعل بودنش را با شما در میان بگذارد احساس آن ها به گونه ای است که گویا یک فیلم از خودشان را تماشا می کنند. علی رغم بهترین تلاش هایشان برای مشارکت، احساس می کنند که نمی توانند وارد عمل شوند. آن ها احساس می کنند در یک تجربه بیرون از بدن گیر کرده اند و نمی دانند چطور با بدن و احساسات خود ارتباط برقرار کنند.
کسی که از لحاظ عاطفی بی حس شده ممکن است احساس کند که زندگی فقط یک رویاست
فردی که احساس می کند از خود جدا شده است ممکن است فکر کند که همه چیز رویاست و هیچ چیز واقعی وجود ندارد. به عبارت دیگر، آن ها ممکن است احساس کنند که یک عروسک خیمه شب بازی هستند که در جهات مختلف توسط یک نیروی نامریی کشیده می شوند. آن ها ممکن است احساس کنند که هیچ کنترلی بر زندگی خود ندارند، بنابراین راه حل آن ها این است که در آنچه که رخ می دهد بیش از حد گیر نکنند. در نظر آن ها همه چیز ساختگی و بیگانه به نظر می رسد، انگار که از یک سیاره یا جهان دیگر آمده اند.
آنها علاقه ای به فعالیت های زیادی نشان نمی دهند.
این افراد احساس زیادی در زندگیشان ندارند، بنابراین فعالیت هایشان توجه شان را جلب نمی کند. آن هایی که از نظر عاطفی بی حس و کرخت هستند ممکن است کارهایی مانند نمایش ساعت یا بازی های ویدیویی را فقط برای گذراندن زمان انجام دهند ، این در حالی است که آن ها ممکن است در واقع از این فعالیت ها لذت ببرند. این فعالیت ها فقط نقش پر کردن وقت شان را دارد.
آنها ممکن است احساس کنند که همه چیز (از جمله خودشان) بی معنی است.
افرادی که احساس می کنند از نظر عاطفی بی حس شدهاند ممکن است دیدگاه نیهیلیستیک (نفی همه چیز) نسبت به جهان داشته باشند. آنها فکر می کنند که زندگی هیچ بیهوده است، و هیچ هدفی در زندگی معنی ندارد. دنیا برای آن ها بی معناست و خیلی وقت پیش تلاش برای درک آن را متوقف کرده اند.
این فرد احساسات قوی خود را در شرایط عاطفی نشان نمی دهد.
از آنجا که این افراد از احساسات خود جدا شده اند، ممکن است حتی در وضعیتی که نیاز به پاسخ قوی باشد، ابراز نگرانی نکنند. برای مثال، در یک بحران یا وضعیت فوق العاده که هر کسی فریاد می زند، ممکن است آن ها صبور و خونسرد به نظر برسند. این کار مزایایی دارد اما نشان ندادن احساسات می تواند منجر به انفجار بعدی شود.
آن ها نمی دانند که چطور احساساتشان را کنترل کنند
اگر این افراد به احساساتشان اجازه شکوفا شدن بدهند، قدرت آن ها به شدت افزایش می یابد. در فردی که احساس بی حس شدن از نظر عاطفی دارد، او معمولا چیزی را احساس می کند که به آن ها اجازه داده شود بیش ازشده حد بلند شوند. یک عامل استرس زا مانند جدایی، طلاق، مرگ در خانواده، از دست دادن شغل و یا بحران سلامتی میتواند احساسات شدید ایجاد کند. چون آن ها هیچ وقت چیزی احساس نمی کنند، در کنترل احساسات خود تمرین چندانی ندارند، بنابراین احساسات آن ها ممکن است بهترین باشد.
اگر در زندگی احساس بی حسی و کرختی می کنید، به دنبال مشاوره دوستان، خانواده و یا درمان گر مجاز باشید. آن ها می توانند به شما کمک کنند تا راه هایی برای اتصال مجدد به خودتان پیدا کنید و شادی خود را در زندگی به دست آورید.
14 دیدگاه
ممنون
ولی باوجود اینکه احساساتت خاموشن و هیچ چیز و همه چیزو باهم حس میکنی یه صدایی تو مغزت میگه حق نداری تسلیم این دنیای مضخرف بشی
از بچگی بخاطر سرکوب احساسات و انسانیتم به این مشکل دچار هستم و هیچ کاری هم برای حل شدنش نتوستم بکنم با اینکه بهش آگاهم و تلاش هم کردم اما نمیشه
پس نظر من چی شد ؟؟؟
همه چی آرومه من چقدر خوشحالم گور بابای همه کی میاد دنبالم از همه در رنجم چون همه بی مغزن پی هم میزارن از بس که بیکارن، گور بابای من و تو و هر. کی که خره دفع شر از همه کس عین خیره ثمره،،آدم اما وقتی شده تنها می دان از همه آدمای دور برش ادمتره
سلام.من من چند ساله که درگیرم و هربار این حسا عمیقتر میشه
کسی راهی سراغ نداره دارم گند میزنم ب زندگی و روابطم
چرا .. چرا واقعاً ؟ حتی بعد مدت ها رابطه ای دارم که حس دو طرفس و من اوایل این رابطه عاشق بودم ولی بعد هر بحثی بعد هر ماجراهای دیگه ای بی حس شدم طرف مقابلم چه گناهی کرده به کسی علاقه داره که نمیتونه بخنده از ته دل و حس میکنه تو وجودش قفسه سینش یه خلأ یا سیاهچاله ای سرد وجود داره
عالی بود میخوندم و میگفتم عه این جقد منه! فکر میکردم درونگرا ام اما این کرخت روانیه. ممنونم از محتوای خوبتون
منم خیلی وقته دچار این حس شدم. واقعا عذاب دهنده است و باعث میشه که دیگه نتونی توی زندگیت پیشرفت کنی و روابط بین انسان ها و نظام حاکم بر این دنیا رو درک کنی؛ جوری میشی که انگار هیچی نمیفهمی و نه برای خودت و وجودت احساس و اهمیتی قائل میشی. فقط میتونم بگم بدترین چیز توی کل دنیا همین بی حسی عاطفیه و بس………. .
بابت مطالبوتون متشکرم
من چن ماهی هس اینطوریم هیچی نه بم حال میده نه دوس دارم کسی رو ببینم و کلا هیچی فقط دوش دارم بشینم پشت بوم و فقط به شهر نگا کنم یا توی گوشی باشم با اینکه کلی کار مهم دارم ولی حسی به انجامشون ندارم هیچی حسی نه به اهدافم و نه به ادمای اطرافم
کیا اینطورین ..؟
من چندوقتی هستش ک به هیچ چیزی حس ندارم و اصلا چیزی خوشحال ناراحت یا ذوق زده م نمیکنه و کسی رو اصلا نمیتونم دوست داشته باشم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
ماها بیعاطفه نیستیم ، فقط نمیدونیم باید چجوری احساساتمونو بیان کنیم و همینطور درونگرا هستیم. و ضمنا دوس نداریم بیش از حد به کسی وابستگی پیدا کنیم تا دوباره قلبمون به هزار تیکه تقسیم نشه :))))))
سلام
ممنونم از مطالب خوب تون.
اگر این جوری باشه که طرف در یک لحظه چندین حس متضاد داشته باشه برای مدت ها، این هم نوعی بی حسی عاطفی محسوب میشه؟
اگر نیست اسم مشکل چی می تونه باشه؟
باتشکر
سلام،بسیار عالی بود مطالب بالا و من تمام این احساسات را در وجودم حس می کنم.