ترس های مشترک بین همه انسان ها

5 ترسی که در همۀ ما مشترک هستند

ترس های مشترک

رئیس جمهور سابق آمریکا، فرانکلین رزولت جملۀ معروفی در ارتباط با ترس دارد: “تنها چیزی که باید از آن ترسید، خود ترس است.” من فکر می‌کنم که حرف او درست است. احتمالاً ترس ما از ترس مشکلات بیشتری می‌آفریند تا خود ترس. مطمئنم که لازم است بیشتر در این مورد توضیح بدهم.

به گزارش آلامتو به نقل از psychologytoday ؛ ترس در بین اکثر انسان‌ها به عنوان یک احساس منفی شناخته می‌شود. با اینحال ترس آنقدری که ما فکر می‌کنیم پیچیده نیست. یک تعریف ساده و مفید از ترس می‌تواند این باشد: “یک احساس اضطراب که در نتیجۀ پیش‌بینی یک تجربه یا موقعیت قابل تصور پیش می‌آید.”

متخصصان پزشکی به ما می‌گویند که این احساس اضطراب که در مواقع ترس خود داریم یک واکنش زیستی استاندارد است. در هنگام ترس، ما تقریباً همیشه نشانه‌های فیزیکی یکسانی را از خود نشان می‌دهیم. مهم نیست که از گاز گرفته شدن توسط یک سگ بترسیم، یا از جواب نه شنیدن یا حتی از حسابرسی مالیاتی‌مان.

همچنین بخوانید: چگونه بر ترس خود غلبه کنیم؟

ترس، درست مثل تمام احساس‌های دیگری، در مجموع یک نوع از اطلاعات به حساب می‌آید. این حس در مورد وضعیت فیزیکی و روحی‌مان به ما دانش و آگاهی می‌دهد – البته اگر خودمان بخواهیم که آن را قبول کنیم. و البته، تنها 5 نوع ترس بنیادین وجود دارد و تمام ترس‌های دیگری که وجود دارند توسط خود ما ساخته شده‌اند. این 5 ترس به این شرح هستند:

  1. انقراض: ترس از نابود شدن، ترس اینکه وجود ما به پایان برسد. البته این یک تعریف بنیادی‌تر از همان حسی است که معمولاً “ترس از مرگ” می‌خوانند. این ایده که دیگر وجود نداشته باشیم، یک احساس اضطراب بنیادینِ وجودی را در تمام انسان‌های عادی بر می‌انگیزد. به آن احساس ترسی فکر کنید که وقتی از لبۀ یک ساختمان بلند به پایین خیره می‌شوید شما را فرا می‌گیرد.
  2. نقص عضو: ترس اینکه هر قسمتی از ساختار فیزیکیِ ارزشمند خود را از دست بدهیم، این ایده که مرزهای بدن ما مورد تجاوز قرار گیرد، یا اینکه سلامت هر عضو یا هر کاربرد طبیعی بدن خود را از دست بدهیم. ترس از حیواناتی مثل حشرات، عنکبوت‌ها، مارها و دیگر موجودات مورمورکننده هم از همین ترس قطع عضو می‌آید.
  3. نبود استقلال: ترس از اینکه بی‌حرکت شویم و خشکمان بزند، فلج شویم، محدود گردیم، تحت فشار باشیم، در جایی گیر کنیم، زندانی شویم، خفه شویم یا در کل توسط شرایطی کنترل شویم که فرای کنترل ما هستند. در شکل فیزیکی، این ترس به اسم Claustrophobia شناخته می‌شود، اما این موضوع فقط فیزیکی نبوده و به روابط اجتماعی ما هم بسط پیدا می‌کند.
  4. جدایی: ترس از رها شدن، طرد شدن، مورد پذیرش واقع نشدن و نبود ارتباط. ترس اینکه تبدیل به غیرِ انسان شویم و توسط دیگران خواسته نشویم، مورد احترام واقع نشویم و ارزشی نزد آنها نداشته باشیم. وقتی که یک گروه از افراد در مقابل کسی سکوت کنند، این می‌تواند یک تاثیر روانی وحشتناک بروی مخاطب آنها داشته باشد.
  5. مرگ نفس: ترس از تحقیر شدن، شرم یا هر مکانیزم دیگری که مربوط به مذمت خود باشد و خطر از دست دادن یکپارچگی شخص را در بر داشته باشد. ترسی از نابود شدن یا از هم پاشیدگی حسی که در مورد دوست‌داشتنی بودن، قابل بودن و ارزش داشتن فرد ساخته شده است.

همین – فقط همین پنج ترس. شما می‌توانید آنها را به عنوان یک سلسله مراتب ساده نیز در نظر بگیرید.

در مورد عنوان‌های متنوعِ معمولی که بروی ترس‌های خود می‌گذاریم فکر کنید. با ترس‌های ساده‌تر شروع کنیم.

ترس از بلندی یا سقوط در ذات خود ترس از انقراض است (که احتمالاً ترس از نقص عضو را نیز همراه خود دارد، اما این ترس در آن ثانویه است). ترس از شکست؟ این را به عنوان ترس از مرگ نفس بشناسید. ترس از نه شنیدن دارید؟ این ترس از جدایی است و احتمالاً ترس از مرگ نفس را نیز در خود دارد. ترسی که اکثر افراد از صحبت کردن برای عموم دارند هم در واقع ترس از مرگ نفس است. ترس از نزدیکی، یا “ترس از تعهد” نیز در واقع ترس از دست دادن کنترل شخصی است.

برخی دیگر از احساس‌هایی که ما با اسم‌های مختلف می‌شناسیم نیز در واقع نام‌های مستعار همین ترس‌های بنیادین هستند. اگر که این احساس‌ها را تا ابتدایی‌ترین سطوح‌شان بررسی کنیم، همین ترس‌ها را خواهیم یافت.

برای مثال، حسادت، یک نوع بیان از احساس جدایی است یا بی‌ارزش بودن. “او بیشتر برای شخص دیگری ارزش قائل است تا اینکه برای من.” این احساس در نوع شدیدش حتی ترس از مرگ نفس را نیز در خود نمایان می‌کند. “من انسانی بی‌ارزش هستم.”شرم و احساس گناه نیز ترس از جدایی یا حتی ترس از مرگ نفس را نشان می‌دهند و همین قضیه راجع به احساس خجالت و تحقیر هم صدق می‌کند.

ترس fear

ترس معمولاً احساس بنیادینی است که عصبانیت بروی آن سوار می‌شود. مظلومان در مقابل ظالمان به پا می‌خیزند چرا که از نبود استقلال یا مرگ نفس خود ترس دارند یا حتی آنها را تجربه می‌کنند. نابودی یک فرهنگ یا مذهب توسط یک اشغال‌کننده متجاوز نیز می‌تواند یک تجربۀ از مرگ نفس دسته‌جمعی باشد. آنهایی که ما را می‌ترسانند، ما را عصبانی هم می‌کنند.

تعصب و بی‌صبری مذهبی نیز خود می‌تواند نشان‌دهنده ترس از مرگ نفس در یک سطح کیهانی باشد و حتی می‌تواند به اضطراب وجودی ما هم ربط پیدا کند. اگر که خدای من همان خدای راستین یا بهترینِ خدایان نباشد، پس من در وضعیت بی‌خدایی گرفتار شده‌ام. اگر خدایی طرف من نباشد، من در مقابل نیروهای غیر شخصی محیط ایمن نخواهم بود. بلیط من به این دنیا در هر ثانیه‌ای می‌تواند لغو شود و دلیلی هم برای آن نخواهد بود.

مقاله مرتبط: ترس روبرو شدن با واقعیت

البته، بعضی از ترس‌های ما دارای ارزش بقای بنیادی‌مان هستند. اما دیگر ترس‌ها در واقع واکنش‌های هستند که یاد گرفته‌ایم و می‌توانند ضعیف شده یا دوباره یاد گرفته شوند. زمانی که ما متوجه شویم که بسیاری از واکنش‌های دوری‌گزین ما – مثل رد کردن یک دعوت وقتی که در گروه احساس راحتی نمی‌کنیم، عقب انداختن قرار ملاقات با یک دکتر یا نخواستن پول بیشتر – در واقع واکنش‌های لحظه‌ای هستند که در واکنش به خاطرات ما از ترس شکل می‌گیرند، دیگر ایدۀ “ترس از ترسیدن” چندان عجیب به نظر نمی‌رسد. این واکنش‌ها آنقدر سریع اتفاق می‌افتند که ما در واقع تاثیر کامل ترس را تجربه نمی‌کنیم، بلکه یا یک “ترس کوچک” روبرو می‌شویم – یک واکنش که مثل یک کد کوتاه شده برای ترس اصلی است. این واکنش لحظه‌ای ما در واقع همان تاثیر را دارد که ترس واقعی دارد: ما از یک موقعیت دوری و اجتناب می‌کنیم. به همین دلیل نکتۀ درستی است اگر بگوییم که واکنش‌های از سر ترس ما در واقع ترس‌هایی از ترس‌ها هستند.

وقتی که ما ایدۀ ترس را به عنوان سرریز شدن نیروهای شر در وجودمان دور بریزیم، و ترس و احساسات مرتبط به آن را به عنوان اطلاعات ببینیم، آنوقت می‌توانیم در مورد آنها با آگاهی فکر کنیم. و هر چقدر که واضح‌تر و آرام‌تر بتوانیم سرچشمۀ این ترس‌ها را بیان کنیم، این ترس‌ها کمتر ما را به وحشت می‌اندازند و کنترل می‌کنند.


1 دیدگاه

  1. محمد

    حضرت علی:

    “ترس برادر مرگ هست ”

    اگر بترسی قدرت مبارزه کردن تو زندگی از دست دادی

نظر خود را بیان کنید