تحمل درد عشق و وابستگی شدید کار ساده ای نیست و مستلزم آشنایی بیشتر با ماهیت این درد است.
حمایت عاطفی یکی از مزایای بزرگ داشتن روابط است. زمانی که با چالشهای زندگی و یا نوعی فشار و استرس روبرو می شوید، عزیزان شما میتوانند با گوش دادن به مشکلات و تایید احساساتتان، با شما همدلی کنند و تا حدودی از این باری که روی دوش شماست، بکاهند.
حتی ممکن است هدف فردی از وارد شدن به یک رابطه عاشقانه به دست آوردن همین حمایت عاطفی باشد. طبیعی است که به ویژه در یک رابطه طولانی مدت به دنبال حمایت عاطفی و راهنمایی از سمت پارتنرتان باشید.
با این حال وابستگی عاطفی از نقطه پشتیبانی عبور می کند. بیشتر عشاق تا حدودی به یکدیگر وابسته هستند. اما هنگامی که به همسرتان نیاز دارید تا تمام نیازهای عاطفی شما را برآورده کند، احتمالاً کارهای زیادی برای رفع این نیازها به تنهایی انجام نمی دهید. این تکیه کامل به شخص دیگر، می تواند در نهایت به رابطه و رفاه کلی شما آسیب برساند.
استقلال عاطفیِ بیش از حد نیز می تواند مضر باشد چرا که افراد کاملاً مستقل ممکن است در برابر همه حمایت های عاطفی مقاومت کنند، ترجیح بدهند تنها با نیازهای عاطفی کنار بیایند یا حتی آنها را کاملاً نادیده بگیرند.
بهترین نقطه، حد وسط این دو، یعنی رابطه متقابل است. رابطه متقابل به این معنی است که شما می توانید نیازهای عاطفی خود را تشخیص داده و برای رفع آن ها تلاش کنید، حال اگر در این بین با مشکلی مواجه شدید از پارتنرتان کمک بگیرید. به عبارت دیگر، شما فقط برای رفع برخی از نیازهای عاطفیتان به او وابسته هستید، نه همه نیازهایتان!
احساسی مانند اینکه بدون حمایت عاطفی پارتنرتان نمی توانید زندگی کنید، می تواند رابطه شما را به سمت سطحی ناسالم از وابستگی سوق دهد.
سایر علائم اصلی وابستگی عاطفی عبارتند از:
- باور به این که زندگی شما بدون او معنی ندارد
- اعتقاد به اینکه شما نمیتوانید شادی یا امنیت را به تنهایی پیدا کنید
- ترس مداوم از طرد شدن
- نیاز مداوم به اطمینان خاطر
- احساس خلأ و اضطراب هنگامی که در تنهایی وقت می گذرانید
- برای ایجاد و تقویت اعتماد به نفس و عزت نفس تان به او نیاز دارید
- احساس حسادت یا مالکیت
- سخت اعتماد کردن به او در مورد احساسش به شما
وابستگی عاطفی چگونه می تواند بر روی شما تاثیر بگذارد؟
مشکل در رفع نیازهای عاطفی تان می تواند تأثیر قابل توجهی در روابط عاشقانه شما داشته باشد، اما تأثیرات آن می تواند به سایر حوزه های زندگی شما نیز سرایت کند.
مشکلات رابطه
در بیشتر موارد، وابستگی عاطفی راه را برای ایجاد روابط سالم ناهموار می کند. افرادی که دارای وابستگی عاطفی شدید هستند، معمولاً به اطمینان خاطر و حمایت زیاد پارتنر خود نیاز دارند.
به عنوان مثال، فردی که دارای وابستگی عاطفی شدید است، ممکن است مرتباً مواردی از این قبیل را مدام از پارتنرش بپرسد:
- “دوستم داری؟”
- “آیا برایت ایجاد مزاحمت کردم؟ آیا آزارت میدهم؟”
- “آیا واقعاً می خواهی با من وقت بگذرانی؟”
- “چطور به نظر می رسم؟”
- “تو نمی خواهی از من جدا شوی، مگر نه؟”
اگر اغلب احساس عدم امنیت یا عدم اعتماد به نفس می کنید، ممکن است به احساس رضایت پارتنرتان نیاز داشته باشید تا احساس خوبی نسبت به خود داشته باشید.
این نیاز می تواند توسط ترس از ترک شدن یا توقف اطمینان خاطری که به آن نیاز دارید ایجاد شود. این ترس از ترک شدن می تواند به نوبه خود منجر به تلاش برای کنترل رفتار او شود که این نیز رفتاری آزاردهنده است.
تلاش برای کنترل افراد معمولاً نتیجه معکوس می دهد. افرادی که احساس می کنند دائما در حال کنترل شدن هستند یا آزادی سابق را از دست داده اند، ممکن است در نهایت بخواهند رابطه را ترک کنند. الگوی روابط شکستخورده با وابستگی عاطفی تا حد زیادی رایج است.
فشار و استرس
وابستگی در روابط غالباً مقداری از تنش و پریشانی عاطفی را نیز به همراه دارد. نگرانی مداوم در مورد آینده رابطه و احساسات پاتنرتان نسبت به شما می تواند احساس اضطراب و ناراحتی در شما ایجاد کند.
وقتی با هم نیستید، ممکن است بیشتر وقت خود را صرف نگرانی در مورد کاری که انجام می دهد و اینکه آیا هنوز هم شما را دوست دارد یا نه، کنید. این وابستگی عاطفی بیش از حد می تواند سطح استرس پایه را تا حدود زیادی بالا ببرد.
خبر بد اینکه سطح بالای استرس می تواند بر تجربه و بیان احساسات شما تأثیر بگذارد و ممکن است موارد زیر را تجربه کنید:
- تغییرات ناگهانی در خلق و خو
- احساس افسردگی مداوم
- انفجار عصبانیت یا ناراحتی، از جمله گریه یا فریاد زدن
- بیان فیزیکی احساسات، از جمله خشونت علیه مردم یا اشیا
- علائم بدنی، از جمله تنش عضلانی، سردرد یا ناراحتی معده
خودمراقبتی ضعیف
اگر برای حمایت عاطفی کاملاً به پاتنرتان وابسته باشید، کشف راه هایی که می توانید به خودتان کمک کنید را از دست می دهید.
واقع بینانه نیست که انتظار داشته باشید شخص دیگری دائماً تمام نیازهای شما را برآورده کند. مهم است که چند ابزار مقابله داشته باشید که بدانید زمانی که دیگران در دسترس نیستند، میتوانید به آن تکیه کنید.
بعلاوه، پریشانی عاطفی که وقتی دیگران نمی توانند نیازهای شما را برآورده کنند تجربه می کنید، به راحتی بیشتر فضای روانی شما را اشغال می کند و با این کار ظرفیت کمی برای فعالیتهای لذت بخش یا گذراندن وقت با دوستانتان باقی می گذارید.
چگونه بر وابستگی عاطفی غلبه کنیم؟
آیا وابستگی عاطفی کمی شبیه چیزی است که در روابط خود مشاهده کرده اید؟ با خودتان صادق باشید. اگر جواب مثبت است تصمیم بگیرید برای رفع آن اقدامات لازم را انجام دهید.
این نکات می تواند به شما کمک کند تا نیازهای عاطفی خود را بهتر شناسایی و برآورده کنید. البته، تکیه به دیگران در صورت لزوم کاملاً خوب و سالم است، اما مهم است که بدانید چگونه خودتان هم قادر به برآوردن نیازهایتان هستید.
با احساساتتان راحت تر باشید
اولین قدم به سمت برآورده کردن نیازهای عاطفی، شامل یادگیری برای تصدیق احساسات خود و نیز تجربه آنها است. اگر در ابتدا این کار برایتان چالش برانگیز باشد مشکلی نیست، کاملاً طبیعی است که هنگام شناسایی یا تجربه آن، احساسات ناخوشایندی داشته باشید.
شناسایی احساسات ناخوشایند به شما نشان می دهد که زندگی همیشه روی سطح همواری جریان ندارد و کمک می کند تا فراز و نشیب ها را بشناسید. به جای پنهان کردن احساسات کمتر از حد ایدهآل یا اتکا نادیده گرفتن آن ها، در مورد آن ها کنجکاوی کنید و از خودتان بپرسید آنها چه چیزی به شما میگویند.
برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد خود و احساسات خود، راهکارهای زیر می توانند مفید باشند:
- مدیتیشن
- گذراندن وقت در طبیعت
- وقت گذاشتن برای خودتان
مسئولیت نیازهای عاطفی خود را به عهده بگیرید
اکنون که در مورد ذهنیت احساسی خود بیشتر می دانید، در مورد آن چه کاری می توانید انجام دهید؟
اگر احساس میکنید پاتنرتان شما را نادیده گرفته و از این لحاظ احساس ناراحتی می کنید، وضعیت را از زاویه دیگری در نظر بگیرید. به این ترتیب می توانید نیازهای خود را برای اطمینان و امنیت تأمین کنید.
شاید پارتنر شما برای رفع مشکلاتش به فضا نیاز داشته باشد. طبیعی است که حتی در روابط بسیار نزدیک هم، افراد به زمانی نیاز داشته باشند تا مقداری با خودشان خلوت کنند. این همیشه به این معنی نیست که طرف مقابل خواستار پایان دادن به رابطه است.
سعی کنید بر آنچه که اکنون برای شما لذت بخش است تمرکز کنید:
- گذراندن وقت با دوستان خارج از رابطه
- وقت گذاشتن برای استراحت
- تمرین خودمراقبتی
عوامل محرک خود را پیدا کنید
ممکن است متوجه شوید که برخی عوامل محرک باعث ایجاد وابستگی عاطفی بیش از حد در شما می شوند.
از جمله این عوامل می توان به موارد زیر اشاره کرد:
- زمانی که با منابع بیرونی استرس مانند مشکل در محل کار یا در ارتباط با یک دوست سر و کار دارید، به دنبال اطمینان بیشتر از پارتنر خود هستید.
- وقتی که اشتباهی مرتکب میشوید و اعتماد به نفس تان ضربه می خورد، واقعا به تایید دیگران برای بلند شما وابسته هستید.
- هنگامی که او زمان زیادی را با شخص دیگری سپری میکند، احساس طرد شدن و ترس از دست دادن عشق خود را احساس میکنید.
شناسایی عوامل خاص میتواند به شما کمک کند روشهای مقابله را کشف کنید، خواه این روش ها، صحبت با یک دوست در مورد احساسات شما باشد و خواه استفاده از گفتگوی مثبت با خود برای یادآوری نقاط قوت و موفقیت های خود.
با یک درمانگر صحبت کنید
وقتی نوبت به شناسایی و تغییر الگوها می رسد، کار با یک درمانگر معتمد می تواند مزایای عمده ای داشته باشد.
وابستگی عاطفی اغلب مربوط به دوران کودکی است. فقدان دلبستگی ایمن به والدین یا مراقب اصلی شما در کودکی، می تواند شما را برای مشکلات دلبستگی در روابط بزرگسالی آماده کند. حتی برخی از سبک های دلبستگی می توانند در وابستگی عاطفی نقش داشته باشند. این می تواند غلبه بر رفتارهای مربوط به وابستگی عاطفی را به خودی خود تا حدی چالش برانگیز کند.
درمانگر میتواند به شما کمک کند تا مسائل مربوط به گذشته خود را کشف و بررسی کنید و استراتژیهای سالمتر برای برآورده کردن نیازهای عاطفی خود را به کار گیرید.
در روند درمان، شما همچنین می توانید برای حل سایر مسائل که اغلب به وابستگی عاطفی گره می خورند تلاش کنید:
- تقویت خود دوستی
- افزایش اعتماد به نفس و عزت نفس
- یادگیری شناخت روابط سالم
- یادگیری به چالش کشیدن و تنظیم مجدد افکار منفی
برخورد با وابستگی عاطفی شدید در شریک زندگی
داشتن پارتنری که درگیری شدیدی با وابستگی عاطفی دارد، می تواند خسته کننده باشد. شما می خواهید در کنار او باشید و پشتیبانی کنید، اما شاید کار زیادی در برخورد با او نتوانید انجام بدهید.
شما به تنهایی نمی توانید این مشکل را برطرف کنید، اما چند روش وجود دارد که می توانید ضمن محافظت از نیازهای عاطفی خود، از او نیز پشتیبانی کنید.
حد و مرز تعیین کنید
وجود حد و مرز در همه روابط لازم است.
به عنوان مثال اگر به پارتنرتان بگویید که هر وقت روز بدی داشته باشد به شما زنگ بزند و با شما حرف بزند، از این طریق می توانید از او حمایت کنید، اما این کار باعث میشود که از انجام وظیفه تان در مل کار غافل شوید و این می تواند تبعات بدی داشته باشد.
ایجاد یک مرز در اینجا میتواند کمک کننده باشد. مثلا می توانید بگویید: ” من به مشکلات تو اهمیت میدهم، اما من هم باید کار کنم. به جای تماس گرفتن، لطفا به من پیغام بده. من هم هر زمان که فرصت داشتم میتوانم جواب بدهم.”
یا شاید او می خواهد تمام وقت آزاد خود را با هم بگذرانید، در حالی که شما به وقت گذراندن به دوستان و خانواده نیز نیاز دارید. در اینجا هم وجود محدودیت می تواند موثر واقع شود.
آنچه نیاز دارید را بخواهید
ممکن است نگران باشید که درخواست آنچه شما نیاز دارید باعث شود که او فکر کند شما به نیازهای او اهمیتی نمی دهید، اما این یک تصور اشتباه است.
هر دوی شما نیازهای معتبری دارید، اما باید قبول کنید که نمی توانید این نیازها را کاملاً برای یکدیگر برآورده کنید. شما می دانید که چگونه نیازهای خود را برآورده کنید، و او نیز باید یاد بگیرد که چگونه چنین کاری را انجام دهد.
می توانید با تمرین (و ترویج) رفتارهای سالم او را تشویق کنید. وقتی این کار را با احترام انجام میدهید هیچ اشتباهی در ارتباط با نیازهای شما وجود ندارد.
با هم به دنبال درمان باشید
اگر شریک زندگی شما همچنان با وابستگی عاطفی دست و پنجه نرم می کند، ممکن است درمان فردی مفید باشد. زوج درمانی نیز می تواند کمک کننده باشد.
مراجعه به درمانگر، فضای بی خطر و بدون قضاوتی را فراهم می کند که در آن می توانید در مورد نیازهای رابطه، مرزها و اهداف آینده و … صحبت کنید.
اگر مدتها درگیر آن هستید اما شریک زندگی شما در رابطه یا تعهد شما شک دارد، یک مشاور می تواند به شما کمک کند تا اعتماد بیشتری ایجاد کرده و راه های موثرتری برای برقراری ارتباط پیدا کنید.
و اما سخن پایانی …
رفتارهای مربوط به وابستگی عاطفی به مرور زمان رشد می کنند، بنابراین انتظار نداشته باشید که بتوانید یک شبه آن ها را بهبود بخشید. اگرچه برداشتن گام هایی برای رفع وابستگی عاطفی مهم است، داشتن صبر و عطوفت برای خود و پاتنر نیز نقش بسیار مهمی ایفا می کند.
486 دیدگاه
من دخترم اما از لحاظ روحی یه پسرم 🙂 عاشق یه دختر شدم که یهو باهام سرد شد قرار بود برای آینده تلاش کنیم یکی بگه چیکار کنم؟ 🙂
عشق سن و سال نمیشناسه
منم عاشق یکی از همدرسه ای هام شدم.
البته چون دوتامون دختریم کاری بر نمیاد ، خیلی دوسش دارم 🙂
همون جا که شاملو
میگه چشمه ها خشک شدن (:
سبزه ها زرد شدن
خنده ها درد شدن
به هیچی اعتماد انقدر نکنین که فرداش اگه رفت شما بمونین درد غم و خاطرات که یه نفر بیشتر به فکرشون نیست به اینده به چیزایی که قرار شد ولی نشد
هیچیم ارزش شکستن دل پدر مادر نداره
اینو نه از رو بزرگی گفتم نه خواستم بگم سرم میشه
فقط دلنوشته یه سیاه مسته
امشبم خبری نیست
شب بخیر ☻
سلام من یه دخترم ۲۳ سالمه بنظرم و مطمئن باشید دوستان عشق وجود نداده و فقط همه به دنبال موقعیت هستن پس اگر هستن کسایی که شکست خوردن و الان ناراحت هستن باید بهتون بگمواقعا بچه ایید پاشینو زندگیتون بکنین و ذهنتونو از ادمای دروغ و مریض فکری رها کنین
سلام من اسمم پسرم ۳۸ سال دارم چند وقت دیگه میشه ۳۹ سالم اول این رو بگم عشق و عاشقی سن و سال نمی شناسه توی هر سنی آدم عاشق میشه من نزدیک چهار ما با یه دختری دوست شدم ماه اول خیلی خوب بودیم از ماه های بعد دیگه نه همش بحث و اینها می کردیم هر چی بهش توضیح می دادم که این کارهات درست نیست انگار با دیوار بودم بهش می گفتم بیا با همدیگه خوب باشیم به همدیگه محبت کنیم مهر بورزیم پشت همدیگه باشیم و بزاریم همه حسودی کنن بهمون و دل همدیگه رو نشکنیم بیشتر از من فاصله می گرفت و بیشتر منو عذاب می داد و کاری می کرد من درد و رنج بکشم تا جایی که الان منگ شدم و گیج و ویجم نمی دونم باید چکارش کنم هر چی گفتم بیا با هم خوب و مهربون باشیم بدتر شد الانم میگه نمی خوامت بدتر حالم رو خراب می کنه توی این موندم چرا وقتی یکی رو دوست داریم بهمون ظلم و ستم می کنه تا درد بکشیم؟ چرا نمی تونن خوبی رو ببینن؟چرا نمی زارن همه چی خوب پیش بره؟چرا مهر و محبت رو نمی خوان؟چرا با بدی همه چیز رو پیش می برن؟چرا درد و رنج طرف مقابل رو نمی بینن؟ چرا فکر می کنن همه ی حرف ها دروغه؟ چرا مریضی ها و اشک ها و همه چیز رو نمی بینن؟دلم خیلی پره چرا نگذاشت با همدیگه خوب باشیم
من تو سن کم عاشق پسر فامیل شدم
نسبت دوره آمل روابط نزدیکه
یکبار که اون با مادربزرگش(تنها)اومده بودن بیرون جایی که ما بودیم با کارهایی که کردش من رو عاشق خودش کرد
هر بار که میدیدمش یک کاری میکرد که بیشتر به علاقه ش نسبت بهم شک میکردم همچنین رابط بینمون کلی خبر ازش میداد و ۱۰۰درصد مطمئن شدم دوسم داره
اما بعد از یک اتفاقی که افتاد و با هم قهر شدیم…
خیلی کم شد اون اطلاعاتی که بهش میرسیدم دوسم داره
دیدنش یه جور عذابه ندیدنش یه جور
بديش آینه که خانوادش هم از اون قضیه باخبر هستن(قهر بودن ما و دلیلش)و چون همه چیز رو بد برداشت کردن و مادرش به جای خودش…
خلاصه ادامه نمیدم
وقتی خانوادش رو میبینم و کلی بهم محبت میکنن بیشتر عذاب میکشم
تا الان دو بار با خانواده رفتیم بیرون(با پسره)اولش رفتارش سرد سرده اما دقیقا وقتی میخوایم بریم باهام صحبت میکنه و بهم نزدیک میشه و من رو هوایی میکنه
دقیقا وقتی که میخوایم از هم جدا بشیم و برگردیم خونه کاری میکنه که تمام فکرم رو درگیر میکنه
وقتی که بازی میکردم به دلیل های مختلف بهم نزدیک میشد و باهام صحبت میکرد
یکبار تصمیم خودم رو گرفتم و ازش برنمیگشتم
تصمیم گرفتم ترکش کنم و تا چند ماه هم دوسش نداشتم
تا دیروز که دوباره دیدمش و قلبم دوباره شروع به تپیدن به عشق اون کرد
الان هم دارم دیوونه میشم
دلم میخواد ببینمش اما دوست ندارم اون من رو ببینه چون خیلی برام سخته
سلام
من عاشق هم جنس خودم شدم. به خدا هیشکی عشق پسر به پسر رو نمیفهمه. تو رو خدا کمکم کنید
سلام دوستان
وجود خیلی از این احساسات عاشقی و شدت رنج های روحی در اثر مشکلات مزاجی و به هم ریختگی اخلاط در بدن هست که با مراجعه به یک طبیب طب سنتی حاذق و تنظیم اخلاط به سادگی قابل حل هست.
به طور طبیعی و به قول معروف « از دل برود هر آنکه از دیده برفت» یعنی یک انسان با مزاج و عقل سالم باید بتونه بعد از مدتی از گذشت شکست عشقی جریان رو تا اندازه ای که بتونه روی زندگی خودش مسلط باشه فراموش کنه و به زیبایی های زندگی دل ببنده و منطقی زندگی کنه.
به دوستانی که سالهاست از فکر معشوقی که امید به بدست آوردنش ندارند بیرون نیومدن و این قضیه روی زندگی اونها هنوز اثر منفی داره، توصیه میکنم با کمک یک پزشک طب سنتی درصدد اصلاح مزاج باشند و ببینند چ طور اصلاح مزاج اونها رو به یک زندگی با کیفیت میرسونه و مشکلات احساسی و روحی اونهارو برطرف میکنه.
من خودم حدود یک ماه هست که عشق بسیار عمیق و رابطه چند ساله ام با کسی که میدونم دیگه فردی شبیه به او و با عمق احساس او در زندگی من پیدا نخواهد شد مگر به خواست خدا به شکل بسیار بدی با یک سوء تفاهم دردناک از دست دادم!و طبیعتاً الان در دوره دلتنگی و رنج روحی هستم، ولی میدونم زندگی به پایان نرسیده و اتفاقات و جریانات جدید دیگه ای در انتظار من هست و حداکثر بعد از گذشت یک سال باید بتونم با ذهن رها و آزاد زندگی کنم و چیزی که گذشته و دیگه بدست نمیاد رو فقط به چشم یک تجربه نگاه کنم. شاید سخت باشه ولی شدنیه.
چرا میگید عشق توی سن کم واقعی نیست؟درسته اکثرشون فیکه ولی خیلیاشون اینطوری نیستن . من الان 15 سالمه و پسره نزدیک 18. توی مجازی باهم آشنا شدیم و اون از من خوشش اومده بود اما من بهش میگفتم علاقه تو فقط هوسه و کلی اذیتش کردم که بره اما هفت ماه گذشت و با تموم اذیتام بازم موند . وقتی دیدم که همچین آدمیه منم عاشقش شدم و هنوز رابطمون ادامه داره و نه ماهه همدیگه میشناسیم و دوری برامون سخته چون اونا توی یه استانن و ما یه استان دیگه و یه روز بهم پیام ندیم روانی میشیم . به حدی که وقتی من گریم گرفته بود اونم گریش گرفت و واقعاً نسبت بهش اعتماد کامل دارم . خسته شدم از بی احترامی بخاطر سن . حتی پسره خیلی از دوستاش مسخرش کردن که از من خوشش میاد چون ما اختلاف سنیمون کمی زیاده :/
همچنین میخوام بگم که به همه حق میدم. درد عاشقی واسه همه سخته. هیچ کدوم مون کامل نیستیم و همه مون اشتباهاتی داشتیم اما هیچ کدوم شون ارزش اینو نداره که خودمون را دق بدیم، بشینیم و افسردگی بگیریم یا بخواهیم خودکشی کنیم. بعضیا را دوس داشتیم، اونا هم ما رو دوس داشت اما به دلایلی که کوتاهی از هیچ طرف مون نبود مانند مخالفت خانواده و … به هم نرسیدیم. این واقعا نیاز به زمان داره تا خودمونو پیدا کنیم اما بعضیا ما رو ول کردند و ما هنوز تو فکر شونیم. این درست نیست. گابریل گارسیا مارکیز میگه “مطمئن باشید که کسی که شما را دایم به گریه میاندازد نه عاشق شماست و نه حتی دوست تان دارد”. یکی اشتباه میکنه می بخشیم اش اما باز تکرار و تکرار میکنه و ما با فرصت های اضافی دادن فقط اونو جسور تر میکنیم و خودمونو ضعیف تر. با وجود همه این گفته ها، اگه هنوز در فکر خودکشی هستید یا اصلا از زندگی بریدین یه بار به ما مردم افغانستان فکر کنید چه جوری این روزها زیر سایه یک حکومت تکفیری زندگی میکنیم. طالبان بر کشور ما مسلط شده. زنان و دختران را اجازه نمیده به مدرسه یا دانشگاه بزن. اونا رو شلاق میزنن. فقط دوره دبستان رو اجازه میدن. نمیخوان دخترای بالای ۱۲ سال درس بخونه. مردم همه بیکارند، فقر گسترده شده و بسیاری ها از ترس مرگ میرن مهاجرت. به گزارش سازمان ملل متحد تا ۸ ماه دیگه اگه وضعیت تغییر نکنه ۹۷٪ مردم زیر خط فقر میرن. اوضاع واقعا جهنم تمومه. آدمهایی که تا سطح دکتورا تحصیل کردند بیکارند ولی تکفیری های بیسواد که حتی مدرسه نرفتند حالا تو راس حکومتند. تهدید گروه تکفیری داعش هم وجود داره. من و دوستام چندین بار به فکر خودکشی شاید افتادیم. اینکه تو این وضعیت نه میشه تحصیل کرد تو داخل کشور، نه کار کرد، فقط زنده ایم اما تو کشور خودمون، خودمونو زندانی و غریبه احساس میکنیم. حس ناامیدی چه ناشی از عشق باشد چه ناشی از هر چیز دیگر، واقعا مشکل است اما چاره ای نیست جز تحمل و ادامه دادن برای فردای بهتر. اینکه ما هنوز زنده ایم یه علتی داره. هیچ وقت احساس بی ارزشی نکنید. نگید من تنها هیچ کسی رو ندارم. زندگی ام بی ارزشه. بسیاری تون خونواده دارید، بچه و همسر دارید. حتی هیچکس نباشه خدا هست. میخوام بگم همه تونو که این متنو میخونید باوجودیکه نمیشناسم اما از صمیم قلب دوست تون دارم. به ارزشها و احساسات تان ارزش قائلم و مطمئنم یه روزی جواب این سختی های زندگی تونو میگیرید. زندگی همینه. یه روز خوشی، یه روز غم. به گفته چارلی چاپلین “هیچ چیز تو این دنیا دایمی نیست حتی مشکلات مون”. مهم اینه که قوی باشیم و نزاریم خاطرات تلخ گذشته، آینده مونو مکدر کنه. فراموش نکنیم چیزهایی را که میخواهیم آنسوی ترسهای ما واقع شده. امیدوارم همه دوستان به عشقی که آرزو شونو دارند برسند. ممنون ام از نظریات تک تک شما خوبان.
سلام خدمت تمام دوستان عزیز!
شرایط من ممکن است کمی با همه شما متفاوت باشد و امیدوارم که ادمین عزیز اجازه نشر اش را بدهد چون من افغانی ام و همین حالا (۱۱ مهر ۱۴۰۰) از داخل افغانستان و شهر هرات برای شما مینویسم. من مقالات و دلنوشته های همه شما برادران و خواهران ایرانی عزیزمو دقیق خواندم. با وجودیکه بعضی تفاوت های اجتماعی و فرهنگی (مثلا شما بیشتر از انستاگرام و تلگرام استفاده میکنید و ما از فیسبوک و واتساپ یا انواع ارتباط دختر و پسر و هزینه های ازدواج)، اما شباهتهای خیلی زیادی باهم داریم. من الان ۲۲ ساله هستم. داستان من بخشی از داستان همه شماهاست. از وقتی حدود ۱۲ سال ام بود یک مقاله ای در مورد “عشق اول” خواندم که عشق اول هیچ وقت فراموش نمیشه و این چیزها. همیشه مراقب بودم ببینم اول من عاشق کدام دختر میشم و چه تاثیری داره. خلاصه از بچگی با دخترای همسایه مون بازی میکردیم. اول از دختر کوچه عقبی مون خوشم میامد، وقتی دیدم با پسرای دیگه تو کانتکته، ولش کردم. اون وقتا ۱۴/۱۵ سالم بود. بعدش عاشق یکی از دختر آشناها مون شدم و بعد هم دختر یکی از آشناهای دیگه مون. چون فکر میکردم هیچ چیز برای ما پسرا قطعی نیست، پس باید تو حالت مولتی آپشن باشیم تا اگه یکی از دست رفت، دق نکنیم یا اگه عشق مون یه طرفه بود، یه بدیل داشته باشیم نه از روی هوس، فقط بخاطر احتیاط و احساسات خودمون. روابط دختر و پسر تو افغانستان نظر به ایران کمتر آزاده. اون وقتا ما به شبکه های اجتماعی هم دسترسی نداشتیم و تنها کاری که میتونستم این بود که تو عید یا کدام مراسم عروسی یا … همدیگرو ببینم حتی آسون نبود که با هم حرف بزنیم. چون فک میکردم هنوز کوچیکم و هنوز برای یه رابطه دوام دار زوده، رفتم کنکور دادم و دانشگاه رفتم اما اون دختره از یادم نرفت. فکر میکردم بعد از گرفتن کارشناسی ام شاید نظرم عوض شد. تو دانشگاه هم دو تا دختر دیگه نظرمو جلب کرد (همزمان نبود وقتی یکی اش رفت دیگری اش اومد) اما هیچ وقت چیزی بهشون نگفتم و نه اونا چیزی گفتن. یکی شونو وقتی فهمیدم با یکی دیگه تو رابطه است، ولش کردم و یکی دیگه اش هم خودش قبل از گفتن کدام حرف مهمی، بلاکم کرد و رفت نامزاد کرد . از اون دخترای قبل دانشگاه هم، یکی شون رفت نامزاد کرد و فقط یکی اش ماند. به اون جمله معتقد بودم که میگفت: “کم کم یاد میگیری که برای هیچ چیز اصرار نکنی. شدنی میشه، موندنی میمونه، اومدنی میاد و رفتنی هم میره”. خوب اون مونده بود و من میخواستم تمام خوشبختی ها مو پای اون بریزم چون مونده بود و فکر میکردم کسی که دنبال اش ام همونه و اون کسی یه که بعد از این امتحانات، لیاقت من با اون بودنو داره (نگید چرا با دخترای دیگه ارتباط داشتم. ارتباط ما حتی به پیام عاشقانه تو شبکههای مجازی هم نمیرسید و نام اش را نمیشه ارتباط گذاشت. فقط میدیدیم چون فکر میکردم اونا عاشق ام اند و نباید دلشونو بشکنم که آخر فهمیدم اشتباه میکردم). آخر سر بعد از فراغت، حس مو به اون دختری که سالهای سال در انتظارش بودم و فک میکردم از همه بهترینه، بهش گفتم. البته برای ازدواج خواستگاری نکردم چون مثل شما باید وضعیت اقتصادی و کار خوب دم دست باشه و … اما گفتم دوسش دارم اما اونم جواب رد داد و کلی تحقیرم کرد و گفت کسی دیگه رو دوست داره و اونی که دوس اش داره من به گرد اونم نمیرسم و فلان. اولش خیلی ناراحت و عصبی بودم. همه جا بهترین بودم اما الان شده بودم یه آدم بی هدف و پوچ. با خودم فکر کردم آیا کاری میتونستم بکنم؟ اوضاع امو درست تحلیل کردم. پول نداشتم، بیکار بودم ولی هنوز خودمو داشتم. میتونستم غصه بخورم که هیچ چیز را عوض نمیکرد یا بلند میشدم و دوباره شروع میکردم. بعد مدتی فکر کردن و خواندن مطالب راجع به شکست عشقی، مراحل اش و چگونگی گذر از آن و اینکه من تنها نیستم مثل همین سایت که همه دوستان داستان ها شونو موندن. همچنان خواندن جملات انگیزشی و امیدوار کننده و دیدن فیلم های مختلف، بهش حق دادم که منو رد کنه. من یه پسر بی پول و بیکار بودم و خیلی وقت ازون خبر نداشتم و اینکه با کسی در ارتباطه یا نه. حالا اینو بگم که اخلاق ام بد نیست. به سیگار و دخانیات اصلا دست نزدم. به اصول مذهبی پابندم و اعتماد یه دختر و مسئولیت پذیری واسم مهمه. تو تحصیل و سایر جنبه ها هم خیلی خوب ام. یعنی آدم عوضی و استفاده جو نیستم. سعی کردم واقعیت رو بپذیرم. وقتی واقع بینانه می بینم این درست نیست که من تمام سرنوشت و تمام خوشبختی مو فقط به یه نفر بچسپونم و آخر بگم اگه از این دختر عشقم عقب نشینی کنم این نشون میده من عاشق اش نبودم. ما پسرا همه مون باید عاشق باشیم اما تا وقتی طرف هم حسی به ما داشته باشه. نمیشه خودمونو به زور روی کسی تحمیل کنیم و نه این درسته که کسی رو که دوست نداریمو به زور بپذیریم. حالا میتونم دنبال رویاهام برم، اهداف و تحصیلات مو ادامه بدم و توی چند سال بعد مطمئنم با صبر و تلاش و موفقیت، به یکی که هم من لیاقت اونو داشته باشم و هم اون منو بخواد میرسم.
من وقتی کامنت های زیبای همه تون رو میخوندم با خودم گفتم بد نیست چند نکاتی را که خودم یاد گرفتم بهعنوان برادر کوچکتر تون به عرض برسونم.
۱- به خانواده های عزیز! پدر و مادرا توصیه میکنم قبل از اینکه برای دختر یا پسر شون یکی رو پیشنهاد بدن، اول ازشون بپرسین که آیا کسی رو دوست داره یا نه؟ هیچ وقت بدون این سوال سراغ یکی نرین و نه یکی رو روی اونا تحمیل کنین. جدا از آینده این ازدواج اجباری، از نظر شرعی هم رضایت دو طرف واسه ازدواج شرطه. حالا اگه راضی نباشند و ازدواج هم به زور شکل بگیره، آیا از نظر شرعی این مشکل نداره و مصداق گناه نیست و هر دو واقعا محرم هستند؟
۲- به هر دو طرف ازدواج و مخصوصا پسرا (چون اونا باید خواستگاری برن) توصیه میکنم که قبل از عقد یا حتی قبل از خواستگاری، از شریک آینده شان پرسان کنند که آیا کسی رو دوست داره یا نه، با این ازدواج موافقه یا نه، آیا موافقت اش بخاطر خودشه یا فشار خانواده اش؟ اگه این ازدواج به میل خودش نیست، از شما پسرا خواهش میکنم خودتون یه جوری ازش دربیایین طوری که نه دختره زیر سوال بره و نه غرور خودتون شکسته شه. حتی مردانگی است اگه کمک شون کنین اونا به هم برسن. اگه دخترین هم از طرف مقابل تون بپرسین. اگه شما کسی رو دوست دارین رو هم به پسره بگین (مثل سریال ستایش). فراموش نکنید ما فقط یکبار به دنیا میاییم و زندگی میکنیم.
۳- عاشق شدن واقعا دست خودمون نیست که مثلا تو ۱۴ سالگی عاشق نشیم و توی ۲۵ سالگی عاشق شیم. اما ازدواج تا حدی دست خودمونه. بزارین اینجوری بگم، اگه توی ۱۴ سالگی عاشق شدین میدونین که به طور اوسط تا بیست و چند سالگی شاید نتونین (به دلایل مختلف مثل وضعیت اقتصادی، سن تون، تحصیل و …) ازدواج کنین. پس آیا میتونین برای چند سال به پای هم بمونین؟ به هم وفادار باشین؟ به کس دیگه دل ندین؟ پس وقتی کسی رو انتخاب میکنید، به آسونی عقب نشینی نکنین. احساسات تون رو کنترول کنید و قوی جلو برین.
۴- تو انتخاب و عاشق شدن تون لطفا دقت کنین. من پسرم اینو به دخترا میگم که وقتی تو سن پایین تر (۱۳-۲۰) هستین، از پسرای که ابرو برمیدارن، سوسول و عوضی اند شاید خوش تون بیاد (ما افغانی ها به اونا “لشمک” یا “دخترچاپ” میگیم) اما بعدش فکر میکنید با کسی باشید که واقعا جنتلمن و مرد زندگی باشد، باهاتون ازدواج کنه و تو همه شرایط کنارتون بمونه. قبل از هر چیز، مطمئن شین که پسر اهل رفیق بازی، دخانیات، دختربازی، عیاشی و … نیست بعدش هم راجع به خانواده اش تحقیق کنین در غیر آن، این پسرا هیچ تعهدی به شما نخواهند داشت و فقط شما را وابسته شون میکنند، از شما سواستفاده میکنند و ول تون میکنند. شما هم بخاطر آبروی خود و خانواده خود هیچ کاری نمیتانین بکنین و مدام شاید خودتون را سرزنش کنید. به پسرا هم توصیه میکنم لطفا فقط بخاطر در اومدن از تنهایی و خوشگذرانی با دختر تو رابطه نشین. تمام دخترا از شما انتظار دارند که این رابطه شون به ازدواج ختم شه. دختران آسیب پذیرترند و شاید بخاطر اعتماد به شما و اینکه خودشونو ثابت کنند، خودشونو در اختیار تان بزارند اما به قسم تون میدم اگر مرد نیستین دختر رو وابسته به خودتون نکنید و ازش سواستفاده نکنین. من زیاد دیدم پسرا بعد از استفاده از دخترا، اونا رو ول میکنند و آخر هم به دخترا میگن تو اگه پاک بودی، با من نمیامدی. از کجا معلوم که قبلا با چندتای دیگه نبودی؟
۵- لطفا دخترا و بچه ها، با چند نفر همزمان وارد رابطه نشین. زود هم یکی را ول نکنید و زود هم به یکی دل ندین. مخصوصا پسرا چون آخر سر باید بیان خواستگاری، توصیه میکنم در کنار عشق و عاشقی روی درآمد، توان مالی و تحصیل تان کار کنید. مخصوصا اگه خانواده دختر از شما سرتر باشد حتما به شما گیر میده و شاید هم خود دختره شما را با یکی مقایسه کنه. پس وضع تون را تا جای ممکن بهبود بدین و تو شرایط مناسب خواستگاری کنین تا هم خودتون و هم خانواده تون پیش خانواده دختر سربلند باشند.
۶- خودتونو هیچ وقت به یکی اونقدر وابسته نکنین که اگه یه روز از دست اش دادین، دنیا روتون خراب شه. واسه خودتون تو زندگی هدف داشته باشین و زحمت بکشین. هیچ کس یه پسر یا دختر بی هدفو دوست نداره. میفهمم برای همه عاشقان، کسی رو که دوست دارند میگن که خاص اند و از همه بهترند و هیچ کس جاشونو پر نمیتونند اما امید داشته باشین که اگه از دست اش دادین، یک کس بهتر رو ملاقات میکنید. اینکه عشق فقط یه باره و اگه نرسیدین با هیچ کس دیگه ازدواج نکنین، به نظر من چرته. اگه هر دو تون همدیگرو دوست دارین، سعی کنین خانواده هاتونو راضی کنین و به هم برسین اما اگه عشق یکطرفه است، در خاتمه دادن اش یک لحظه هم شک نکنید. فقط شما کسی نباشید که تو رابطه خیانت میکنه. اگه طرف مقابل تون خیانت کرد، حتما جزاشو می بینه چون گفتن دنیا گِرد است و عاقبت هر کار رو تو همین دنیا هم می بینیم. فقط صبور باشین.
۷- اگه یه وقت شکست عشقی خوردین، خودتون رو نبازین، شما تنها نیستید. هزاران نفر شکست عشقی میخورند و دوباره متولد میشوند و شما هم یکی از اونایین. دنیا اونقدر کوچک نیست که شما دوباره نتانید دوباره عشق شید. فقط نزارین بخاطر پر کردن جای خالی، به هر کسی که اندکی بهتون محبت میکنه یا عشق عشق میکنه زود دل بدین. باید خیلی محتاط باشین و تحقیق کنین. من تا جایی که خواندم بعضی ها گفتند تاثیر شکست عشقی بین ۲ تا ۶ ماه میمونه، بعضی هم گفتند ۶ ماه تا دو سال. من توصیه میکنم تا یک یا دو سال (که عشق سابق تون را بتونید فراموش کنید یا حداقل با وضعیت جدید کنار بیایید و حقیقت را بپذیرید که اون از دست رفته) هیچ کسی رو جایگزین عشق سابق تون نکنید. اول اش فکر میکنید اینجوری زودتر میتونید شکست عشقی را فراموش کنید اما بعدش میفهمید اشتباه میکنید. هم خودتون را خراب میکنید و هم نفر جدید رو.
۸- بعضی دخترها گفتند پسرا همه شون بدند به اونا اعتماد نمیشه و بعضی پسرا گفتند روی هیچ دختری اعتماد نمیکنند و … من میگم نه دختر بده و نه پسر. هر دو طرف خوب و بد دارند که به ذات خودشون مربوطه. هم پسرای استفاده جو هستند که فقط دنبال دختربازی و عیش و نوش اند و هم دخترایی هستند که تا یکی پولدارترو پیدا میکنن پسرو رو رها میکنند اما شما یکی ازونا نباشید و تو انتخاب تون هم دقیق باشید.
۹- بعد از شکست عشقی، همیشه دو راه دارین. یا اینکه خودتون رو بدبخت و افسرده بگیرین و در خاطرات گذشته غرق شوین. یا اینکه دوباره خودتون رو بسازین، از تجربیات و گذشته تان درس بگیرین و قدم های بعدی را آگاهانه و استوارانه بردارین. سعی کنید اگه راه برگشتی نمونده (اینو واقع بینانه و منطقی بسنجید) تمام خاطرات اون نفر (عکس ها، ویدیوها، صداها، چت ها و …) را پاک کنید. به خودتون ارزش قائل شین و سعی کنید فعالیت های جدید را شروع کنید. باید بگم که سپری کردن یه مدت زمان مثلا چند ماهی و تجربه کردن افسردگی، غم، قهر، ناامیدی و … تو این دوره کاملا طبیعی است و لزومی نداره با اون مبارزه کنید اما خودتون را نبازید. ورزش کنید. در اجتماعات شرکت کنید. فیلم ببینید. جملات بزرگان را بخوانید. کتاب بخوانید. یک زبان جدید یاد بگیرید. با خانواده تون بیشتر محبت کنید و کمتر آهنگ های غمگین گوش بدین. مطمئن باشین با شکست عشقی شما، نه دنیا به آخر رسیده و نه پرنده ها جیک جیک شون را قطع میکنن و نه خورشید طلوع اش را به تعویق می اندازند، نه هم عشق به آخر رسیده و نه گل دیگه شکوفه نمیده و نه بارون باریدن اش رو میگیره.
۱۰- هر کسی رو دوست دارین، خواهش میکنم قبل از اینکه دیر بشه بهش بگین دوست اش دارین. اگه شما اینکار و نکنید یکی دیگه میکنه و اونوقت است که باید با حسرت و افسوس، از دست دادن اش را ببینید. حتی اگه جواب اش منفی است بازهم بگین. نشه بعده از دست دادن اش با خودتون کلنجار برین که اگه میگفتم شاید وضع تغییر میکرد یا شاید قبول میکرد. وقتی بگین، حداقل مطمئن میشین. خودتون رو خالی میکنین. حالا شکست عشقی هم بخورین شاید بتونین بهتر خودتونو با اون وفق بدین تا اینکه حسرت “دوستت دارم” نگفتن را بکشین.
۱۱- اگه بین خانواده و عشق تون گیر کردید، که یکی را باید انتخاب کنین، توصیه میکنم برین مشاوره یا از طرف یک آشنا یا قومی کمک بگیرین. اگه حرف خانواده را قبول کنین و با یکی دیگه ازدواج کنین که دوست ندارین، آخر سر بعد از چند سال بازهم حسرت بودن با عشق قبلی تون رو میخورید. اگر هم بدون نظر خانواده با عشق تون ازدواج کنید، شاید نکاتی بوده که اول در نظر نگرفتین و بعد از ازدواج از هم دل زده شین و دعوا کنین. فراموش نکنید عشق عنصر الزامی در زندگی است اما به تنهایی کافی نیست. بعد از رسیدن به همدیگر، میفهمین که عشق واقعا کافی نیست. اما این شما هستین که زندگی میکنید نه هیچ کس دیگر. یه استادی داشتم میگفت دو چیز رو همیشه خودت انتخاب کن و نزار کس دیگه تحمیل کنه. اول رشته تحصیلی که میخوای درس بخونی. دوم همسری که باهاش میخوای ازدواج کنی.
۱۲- در رابطه توصیه میکنم تا وقت ازدواج با هیچ کسی رابطه ج-ن-س-ی نداشته باشین. مخصوصا واسه دخترا میگم که پسرای استفاده جو هستند که دخترا رو میگن اگه منو میخوای باید به این خواسته ام تمکین کنی، یا اگه به من اعتماد داری اینکار و باید بکنی. یا اینکه الآن که ما عاشق همیم اشکالی نداره. از نظر شرعی نمیگم خدا شاهده ولی از نظر عاطفی میگم که فقط دختر آسیب می بینه. تا وقتی با هم ازدواج نکردین هیچ وقت تضمین نیست که به هم میرسین یا نه. وقتی به خواسته پسرا تمکین کردین دیگه چیزی نمی مونه واسش باهاتون بمونه. اکثرشون ول تون میکنن و شما می میمانید و عذاب وجدان و اینکه آبروی خودتون و خانواده تون را چطور حفظ کنید یا واسه همسر آینده تون چی بگین؟
سلام محمدم 15 سالمه ولی از لحاظ ظاهری زود بزرگ شدم و اکثر کسانی که منو میبینن میگن به 20 الی 22 ساله ها میخوری با دختر خانومی اشنا شدم و یک سال و نیم هست بی قرار میشم از دوری و من همیشه به این فکر میکنم واقعا عاشقشم واقعا میتونم خوشبختش کنم و این باعث دلتنگی و بی قراری بیشتر من میشه و سر این بی قراری بهانه و هام و غر زدنامو سر عشقم خالی میکنم و بعدش افسرده میشم ولی اون منو تحمل میکنه عصبی هم میشه ولی میدونم که اون منو خیلی دوست داره و هیچوقت ولم نمیکنه من چجوری خودمو درست کنم و حتی غیرتیم شدید ولی چون اب تو دلش تکون نخوره نمیتونم بیان کنم یک بار که بیان کردم فک کرد گیر میدم و قهر کرد و تاقت قهرش هم ندارم
سلام من یک دختر 15 ساله هستم
تقریبا چند سالی میشه که عاشق یک سلبریتی شدم و این مثل کراش هایی که بقیه میزنن نیست،واقعا فرقش رو حس میکنم
طور عجیبی بهش وابسته شدم
بیش از اندازه دوسش دارم و نمیتونم بهش فکر نکنم
طوریکه تو این چند سال از هیچکس جز اون خوشم نمیاد
حس میکنم هیچوقت قرار نیست کسی رو انقدر دوست اشته باشم
ولی مطمئنم این حس غلطه و از طرفی این آدم سنش تقریبا دو سه برابر منه و این ، به غلط بودن حس من اضافه میکنه
و واقعا از حرف هایی ک بقیه پشت سرم میزنن خسته ام
همه میگن چند وقت دیگه فراموشش میکنی،خیلی ازت بزرگتره،چرا انقدر دوسش داری،دیگه داره پیر میشه،اینا همش هوس نوجوانیه میگذره،چطور میتونی چند سال عاشق ی نفر بمونی؟دیوونه ای چیزی هستی؟
ولی من واقعا نمیدونم چجوریه این حسو توصیف کنم
ازش متنفرم
ازش متنفرم که انقدر عاشقشم و بدترین قسمت اینه که بر خلاف همه کسایی ک تو این سایت هستن و نظر دادن،چیزی که من تجربه میکنم کاملا متفاوته
برای کسی پیش نیومده
هیج راه حلی براش نیست
خیلی سعی کردم … ولی نمیتونم بهش فک نکنم
ولی از حرفای بقیه خیلی خسته ام
گاهی آرزو میکنم کاش هیچوقت نمیشناختمش که انقدر گرفتارش بشم
به یک رابطه کاملا یکطرفه با آدم مشهوری که سنش چند برابر منه عجیب وابسته شدم
حتی یه آهنگ هم براش خوندم
نمیدونم چیکار کنم . مثل یک اعتیاد عجیب میمونه
درست مثل متن آهنگ my strange addiction
میدونم این برام بد و مضره
ولی مثل یک اعتیاد عجیب بهش وابسته ام و نمیتونم ولش کنم
هیچ راه حلی براش ندارم و هیچ جا درموردش صحبت نشده
اگه راهی یا تجربه ای دارید ممنون میشم بگید
بچها من ۱۶ سالمه و ت روستا زندگی میکنم
مدرسه ما مختلت هست و هم دخترا هم پسرا توش درس میخونند
من عاشق یه پسره شدم که سه ساله عاشقش بودم و همکلاسیم بود
خیلی دوسش داشتم و هنوزم دارم
خیلی باهاش خوب رفتار کردم
یه جوری رفتار میکردم که متوجه علاقه من بشه
یه مدت ایدی منو پیدا کرده بود و اومد پیویم
اما یهو و ناگهانی گذاشت رفت
مطمئنم میدونه که من عاشقشم اما نمیخاد به روی خودش بیاره
حالا دیگه نه من تو اون ندرسه درس میخونم نه اون
دوماهه که ندیدمش
تو رو خدا بگین چ کار کنم که فراموشش کنم
خیلی دارم اذیت میشم
سلام من ۱۵ سالمه عاشق پسر داییم هستم ک ۲۲ سالشه و ازش خوشم میومد منم برای اینکح جلوی پیشرفت احساسم رو بگیرم رفتم رل زدم و با پسر های چت میکردم توی روبیکا تا اینکح یح روز یح پسر بح اسم راشین اومد توی پیویم و کلی قربون صدقم رفت و بهم پیشنهاد دوستی داد ولی من جواب منفی دادم بهش وگفتم رل دارم و عاشقح رلم هستم و خلاصه یح چند روزی گذشت تا اینکح یه روز بهم گفت من رو یکی فرستاده بود پیویم تا امتحانت کنح ببینح چجوری هستی و بهم پیشنهاد های ناجور بدم ببینح قبول میکنی یا نح و( البته اینم بگم من جلوی پسر داییم خیلی با حیا و نجیب هستم نح اینکح ادا دربیارمااا نح فقط خجالت می کشم پیشش و دست خودم نیس) هرچی بهش اصرار کردم تا اسم طرف رو بگم بهم نگفت تا اینکح چند ماهی گذشت و پسر داییم خیلی بهم توجه میکرد و کلن قبل از اون ماجرا هم توجه میکرد و من علاقم به پسر داییم خیلی خیلی بیشتر شد منم با رلم کات کردم و روبیکا رو پاک کردم با هیچ پسری چت نکردم و هرکی پیشنهاد دوستی داد بهش جواب منفی دادم و بخاطر پسر داییم خودم رو خیلی تغیر دادم چون اون از دخترهای با حجاب و نماز خون خوشش میاد منم حجابم رو بهتر کردم و نماز خون شدم همه چی خوب بود و منتظر بودم تا ۲۰ ماه رمضان از ماموریتش بر کردح تا اینکح چند هفته پیش تو پیچ اینستاش بودم میخواستم ببینم کدوم دختری رو دنبال میکنح ک چشمم خورد بح پروف یح پسر آشنا که کمی دقت کردم فهمیدم راشین هست و اونجا بود ک فهمیدم اینا باهم رفیق هستن و اونجا دنیا رو سرم خراب شد و موندم الان چکار کنم نمیدونم پسر داییم اون رو فرستاده پیویم یا ن و نمیدونم باید بهش بگم جریان رو یا ن و درکل سردگمم موندم چکار کنم لطفن کمکم کنید(ببخشید تومار نوشتم)
سلام دوستان من۲۲سالمه و از ۸سالگی دختر داییمو میخاستم از اون موقه ها ب همه خانواده گفته بودم ک من هناسو میخام(اسمش این نیس ولی من بش میگم هناس)بزرگ شدیمو من یواشکی دوسش داشتم اون ساکن لرستانه و من اهواز سال۹۷ ک رفته بودم دیدنی تصمیم گرفته بودم بلاخره بش بگم ولی جالب اینجاس قبله اینکه من بش بگم دوست دارم اون اومد بم گف ک دوست دارم من اینجا ب شدت شکه شدم اونقدی خوشحال بودم ک قفسه سینم درد گرف رابطمونو شروع کردیم بش گفتم ک خیلی وقته میخامت البته اون چن ماه بود ک ب من علاقه مند شده بود ولی من سالها…۴سال با هم بودیم تو این ۴سال ۲سالشو من سرباز بودم خلاصه بگم خیلی اذیتش کردم ۲بار بش خیانت کردم و ترکم نکرد نمیدونم چم بود ولی با رفتارم با کارام اذیتش کردم خیلی سعی کردیم رابطرو درست کنیم اخرشم درست کردیم ینی من شدم اونی ک میخاد اونم همینطور خیلی با هم خوب شده بودیم ولی یهو بخاطر ی سو تفاهم کوچیک اون گذاش رفت الانم خیلی اذیتم هر چی بش میگم قانع نمیشه نمیدونم چیکار کنم فقط دوس دارم بمیرم حس میکنم الماس زندگیمو ا دس دادم دو روزه رفته ولی اندازه صدسال دلتنگشم
سلام دوستان من الان 4ماه هست که شکست عشقی خوردم و با اینکه میدونست که چقدر میخوامش و بد جوری هم وابسته اش شدم منو تنها گذاشت رفت خلاصه زندگیم جهنم شده الان نه سر کار میرم نه بیرون فقط یه گوشه خونه دارم با در دیوار سر کله میزنم تی این 4ماه اقدام به خودکشی کردم اونم دو بار آقا نمیتونم الان هم خانوادم از ترس که دوبار اشتباهی نکنم یه نگهبان گذاشتن واسم کسی منو درک نمیکنه خسته شدم.
حقیقتا باید باهاش کنار اومد همین!!!!
سلام دوستان من ۱۸ سالمه و کنکوری ام مدرسه تیزهوشان درس میخوانم و درسم عالیه یعنی بوود،ماجرا از اونجا شروع شد که ما یه دوست خانوادگی داشتیم که ۱۰ ساله با هم در ارتباطیم اونا تابستونا از دز فول میومدن لرستان و ما زمستونا برعکس،پسرشون که پویا ۲۲ سالشه توی این ۱۰ سال هزار بار به طرق مختلف بهم نشون داد که دوسم داره با نگاه های دیوونه کنندش با توجهاتش با رفتاراش خلاصه منم عاشق کرد اما من میدونستم که محاله چون ما خیلی با هم فرق داشتیم اونا خانواده مرفههه و ما معمولی پویا درس نمیخوند و تک پسر بود وپول بابا دیگه….من میخواستم اونو تغییر بدم میخواستم کاری کنم سبک زندگیش تغییر کنه و همسر من باشه راستش اینجوری شو نمیخواستم پویا بهم چیزی نمیگفت و من فکر کردم بخاطر ترسشه از برادرم از خانواده ها تصمیم گرفتم خودم بگم بهش پی ام دادم ناشناش خواستم بفهمم کسی توی زندگیشه یا ن که اون باهوش تر از این حرفا بود و منو شناخت و رابطه شروع شد و فهمیدم که وونم دوستم داره و به مامانشم گفته اما اون منو عصبی میکرد حتی مجازی کنترلم میکرد میگفت کتابخونه نرو خونه دایی نرو …منم هم زمان تحمل میکردم و سعی میکردم تغییرش بدم امانشد و اون گفت ما بدرد هم نمیخوریم من جرئت خاستگاری تو اومدن ندارم…و رفت…و منو دیوونه کرد بماند که برادرم فهمید و یه سیلی نوش جان کردم برادم میگفت اون لاشیه و هر روز با یه نفره اما من دوسش داشتم و باهاش هر روز زندگی میکردم تا اینکه تصمیم گرفتم دوباره زنگ بزنم و برش گردونم اما بعد چن روز یه دختر بهم زنگ زد و گفت که نامزدشه و من باید فراموشش کنم و منو نااااااااااابود کرد..دیونه شدم .غرورم له شد.کنکورم رفت رو هوا.اون یه بی لیاقت بود و من حماقت کردم حالم بده بگید چه کنم با این حال نزار؟
سلام به همه ی عشاق غرور تون بزارین کنار ب کسی ک دوستش دارین بگین ک عاشقشین چون این دنیا ارزش دیگه ارزش نداره عاشق باشین وازعشق لذت ببرین چون عشق تنها چیزیه ک آرامش زندگی مون میشه و ی حس لذت بخش و جذابیه اگر هم جدا شدین غرورتون رو بزارین کنار و سنگدل نباشین چون اینجوری ب خوتون صدمه میزنین عشق شیرینه حتی اگه بهش نرسی وقتی بهش فکر میکنی ی لبخندی همیشه رو لبات میشنه و قلبت ک میزنه آروم میشی میفهمی ک یکیو داری حتی اگه بهش نرسی عشق ی چیز مقدصه وتا وقتی مطمئن نشید که عاشقید علکی تصمیم نگیرید ونیتتون رو به ی نفر صاف کنید
مرده شور هر چی عشقه
عشق تدریجی به وجود میاد.. بقیه هوسه.. و عشق دست خود آدم نیست و آدم رو نابود میکنه توصیه من اینه که سعی کنید دور بمونید ازش
سلام من یه پسرم ۲۰سالمه
عاشق ی دختری شدم که ی سال ازم کوچیک تره
علاقمون به هم به شدت بالاس جوری که شبا اگه صدای همو نشنویم خوابمون نمیبرع
ولی متاسفانه فاصلمون از هم زیاده
من ی استانم اون ی استان دیگه
من الان چجوری باید بهش برسم
قول دادم که میرم پیشش و میرم
ولی اگه پدرش قبول نکرد من چیکار باید بکنم
لطفا یکی بهم کمک کنه
عشق مقدسه ولی واقعیت ندارععع اون بهم ثابت کرده که نباید وابسته شد چون هیچ کس موندنی نیست☺
سلام شاید باورتون نشه من ۱۲سال سنمه من از بچه گی عاشقم عاشق دختر عموی دامادمون ما تو بچه گی ها مون خیلی باهم رفت و آمد داشتیم ولی الان نه یه روز بعد از ۶ سال جاشو پیدا کردم تا مخش کردم ۲ هفته ای کشید بهترین روز ها رو با هم داشتیم هم دیگه رو خیلی دوست داریم اما مامانش فهمید اونم دیگه میترسه که دوباره بیاد با من باورتون میشه از موقع مدرسه ندیدمش هر کسی تونست این دلتنگی رو تحمل کنه من اسممو عوض می کنم
سلام پسری هستم ۲۰ ساله از مشهد.نظرات همه رو خوندم و یک موضوعی باعث شد شوکه بشم .اینکه دختر خانوما میگن پسری رو دیدم و عاشق شدم . توی اتوبوس دیدم و خوشم اومد فضای مجازی بیرون …خلاصه در هر صورت از پسری خوششون اومده و طاقت دلتنگی رو ندارن. اما اما موضوع جالب اینجاست که من تابحال تلاش های زیادی داشتم با دخترای زیادی حرف زدم ولی هیچ کسی بهم علاقه پیدا نکرد بخدا خیلی تلاش کردم همه ی دخترا بهم جواب رد دادن. من پسر خجالتی هستم و نمیتونم خوب حرف بزنم ظاهرمم معمولیه شاید به این خاطره، نمیدونم. الان دیگه ۲۰ سالم داره تموم میشه و سرباز هستم اما هنوز هیچ عشقی در زندگی من وجود نداره همه منو رد کردن دارم کم کم افسرده میشم زندگی برام بی معنی شده در ضمن (بیکارم نیستم شغل دارم و دائما مشغول کارم بیکار نیستم که فکرم هزار راه بره ) اما این موضوع منو ناراحت کرده
سلام 1هفته ای میشه که من از دوست پسرم دورم . ما هم دیگه دو خیلی دوس داریم ولی خواهر دوس پسرم فهمیده و نمیزاره که من و اون هم دیگه رو ببینیم . من در ازض 1 هفته خیلی دلم براش تنگ شده . حتی به خوابام هم نمیادکه ببینمش
سلام من مونا هستم و۲۱ سالمه وچند ماه پیش یه پسره ازم خواستگاری کرد من بهش گفتم قصد ازدواج ندارم چون واقعا تا حالا در مورد ازدواج اصلا فکر نکرده بودم با ایشون حدود چند هفته تو یه بخش بودیم از نظر ظاهر خیلی مذهبی به نظر میرسید ولی من واقعا شوکه شدم که چطور از من خواستگاری کرد بعدش شماره ایشونو سیو کردم تا چند ماه بعدش احساس می کردم کم کم دارم عاشقش میشم من استتوس واتس آپ میزاشتم ایشون نگاه میکرد ولی من کمتر مال ایشون و نگاه میکردم تا ینکه چند هفته پیش شمارمو عوض کردم ولی خیلی دلتنگ ایشون هستم فک کنم عاشقشون شدم لطفا راهنمایی کنین
سلام من ۲۰ سالمه و نزدیک به ۳ ساله که با دختر خانومی اشنا شدم و این اشنایی یه سالو نیم طول کشید تا به علاقه تبدیل شد ولی به علاقه سفتو محکممممم من ۱۵ رور دیگه میخام برم خدمت سربازی الان دارم دیونه میشم که میخام چجوری دوریشو تحمل کنم اونم همینطور جفتموم خیلی همو دوست داریم و قراره برمو بیام باهم ازدواج کنیم ولی هیشکی از رابطمون خبر نداره هیج جوری نمیشه من باهاش رابطه داشته باشم تو خدمتم خواهش میکنم یکی یه راه کار بده اولین تجربمه و خیلی سخت دارم باهاش روبرو میشم ….
با عرض سلام بنده نظرات دوستان رو شنیدم و یکم آرامش گرفتم و دیدم فقط من نیستم که شکست عشقی خوردم و شبیه من هم وجود داره داستان بنده بر میگرده به 2 ماه پیش که تو یک فروشگاه بزرگ مشغول به کار شدم روز اول که رفتم سر کار فقط فکرم و ذهنم رو برای کار منظم کرده بودم ولی داستان از اونجا شروع شد که برای اولین بار دختری رو دیدم به عنوان همکارم که با همه دخترا فرق میکرد بسیار زیبا و دوست داشتنی بود اسمش عسل بود یجورایی بنده و ایشون به هم دیگه تو انجام کارهای فروشگاه کمک میکردیم اوایل خیلی به من نگاه میکرد لبخند میزد حتی به اسم کوچک صدام میکرد منم تو کارها بهش کمک میکردم اما هیچوقت شهامتش رو پیدا نکردم بهش ابراز علاقه کنم حدود دو ماه تو فروشگاه کار کردم این آخری ها تصمیم رو گرفتم که برم بهش یگم هرچی هم که شد بشه اما دیر شد اونروز نیومد و همچنین روزهای بعدش و متوجه شدم که دیگه نمیاد و برا همیشه رفت بی خداحافظی و من موندم یک دنیا دلتنگی از اون موقع هرکاری میکنم که فراموشش کنم ولی نمیشه خواستم بگم اگه عاشق کسی هستید بهش بگید حتی اگر جوابش نه باشه لااقل حسرت گفتنش رو نمیخورید از این که به دردودلهای بنده حقیر گوش کردید ممنونم به امید وصال همه عاشقان.
سلام دوستان من ۱۷ سالمه مدتی بود دختری رو موقع رفتن به مدرسه میدیدم ولی هیچ احساسی بهش نداشم اونم کمی مغرور یا با حیا بود و اصلا به هیچ پسری نگاه نمیکرد بعد چند ماه یه روزکه از مدرسه میومدم تو اتوبوس چشمم خورد بهش که داره یواشکی نگاهم میکنه منم یکم نگاش کردم.
چشمتون روز بد نبینه اینقد عاشقش شدم که یه روز باباشو با مزاحم اشتباه گرفتم
یعنی روز یکی دوتا دعوا سرش میکردم
اصلا دوست نداشم کسی بهش نگاه کونه
اونم بهم خیلی نگاه میکنه تو اتوبوس اولین چیزی که میبینه منم ولی یه مشکل :یه دوست داره باحجاب که اصلا دوست نداره منو اون بهم برسیم خیلی مقاومت میکنه دوستش خواهشأ کمکم کنید من اونو خیلییییییییییی دوست دارم .
سلام ب همه
شاید بگم داستان من با همه فرق داره من تقریبا ۱۸سالمه کورد هستم با پسری توی گروه اشنا شدم ۲۳ داره اهل مشهد هستش بعد ۲ سال بیرون رفتنو اشنا شدنو منم ب مامانم و ابجیام گفتم اونم ب خانوادش مامانمم ب پدرم گفت شاید بگم ۵۰درصد موافق بودبا وجود اینکه عاشق همیم یا بهتره بگم بودیم اما تفاهم نداریم (البته واستون سوال نشه چون تو ارتش بود انتقالی ب یکی از شهرستان های کردستان بود )الان دو روزه بلاکم کرده با ابجیم حرف زده گفته نمیخام بدبختش کنم وقتی بامن اینده نداره الان دو روزه دارم روانی میشم هزار بار ب خودشی فک کردم وقتی اون مال من نباشه منم نباشم بهتره شمارمم مسدود کرده تورو خدا بگید چکار کنم
زنی هستم جهل ساله که در 22 سالگی بتوصییه خانوده ام با مردی که نمی شناختم و دوستش هم نداشتم ازدواج و یکسال بعد با بدبختی و کنک کاری جداشدم. با موشش بعد جدائی لیسانسم را گرفتم وچون وضع مال خانوادگیم خوب نبود و در یک شهر کوچک زندگی میکردند بناچار برای تامین معاش زندگیم به تهران امدم. زندگی بیار سختی را میگذرانیدم. در همان اوایل جدائی با یکی از همکلایس های دانشکده بهم علاقمند و قرار بودازدواج کنیم که خانوده او تا مطلع شدند قبلا ازدواج کرده ام مثل طاعونی ها وادارش کردند از من گریخت. سرم را بکار مشغول کرده و سعی میکردم از مردان گریز داشته باشم زیرا چون از زیبائی نسبی بهره مند بودم کارفرمایان و مردان عموما در صدد تصاحب من بر می امدند و یا پیشنهاد صیغه می دادند. 12 سال با بدبختی با یک زندگی محقرانه زندگی کردم . در سال 1393 در یک کلاس آموزشی شرکت نمودم و ناخودآگاه جذب استاد کلاش شدم. با وچودیکه فهمیدم متاهل و بجه دارست سعی کردم بیک نوعی باا و دست شوم. او اوائل بقول خودمان پا نمیداد ولی یکبار بهر طیقی بود دعوت مرا پذیرفت و به آپارتمانم آمد. واقعیت این بود که او جز استادان سرشناسی بود که خیلی جاذبه داشت و حتی در دورن دانشکده هم بجه ها باو غلاقه داشتند و من از اینکه توانسته بودم اورا مجذوب خودم کنم خوشحال بودم. او یک شب ر با من بصبح کذرانید و بر خلاف همه مردانیکه دیده بودم هیچگونه تعرض جنسی بمن نکرد . نمیدانم چه جوهره ای در وودش بود که با وجودیکه 26 سال از من بزرگتر بود بهش علاقمند شدم و همون شب اول در حالیکه در بغلش خوابیده بودم همه رازهای زندگی مشکلتم را برایش بازگوکردم و او مثل یک سنگ صبور گوش کرد. . ذمن همون شب اول تقریبا همه مشکلات زندگیم را برایش بازگو کردم و او او هم مثل یک سنگ صبور گوش کرد. صبح زود که بخود امدم دیدم لخت لخت در بغل او خوابیده ام ولی او هیج رابطه جنسی با من برقرار نکرده بود. همن موضوع و کمکهائی که بعدا در زندگی بمن کرد و باعث شد زندگیم کم کم سر و سامان بگیرد و شخصیت ویژه ای که داشت مرا صددل باو وابسته و عاشقش شدم. البته اینرا بگویم که خانواده استادساکن امریکا بودند و او سالی یکبار به انها سر می زد و این فرصتی شده بود که بتوانم استاد محبوبم را ببینم. عشق بشهرت و جایگاه حرفه ای استاد و رفتار دیواه کننده ش که آرزوی هر زنی بود مرا چنان باو وابسته کرده که فکر میکنم در صورتیکه نتوام اورا ببینم خودکشی کنم. بارها کوشش کرد که این رابطه را بخاطر موقعیت اجتماعی که دارد و تفاوت سن قطع کند اما خوداوهم درگیر رابطه عشقی با من شده است . من نیز که خودرا هم مدیون محبت های او و هم دیوانه وجودش هستم حاضر به ترک رابطه نیستم . نمیدانم چیکار کنم. الان مدتی است بخارج رفته و می گوید شاید بر نگردد ولی در وجود من او حاضر غایب است بخصوص که از طریق واتساپ بیشترروزها ارتباط داریم . تجربه اودر رفتار با زن بویژه رابطه جنسی ان جنان مرا از خود بیخود کرده که اصلا برایم قابل تصور نیست که او متاهل است . پیش خودم می گویم خوب نصف زندگیش برای من و یا اگر زنش میتوانست که نگهش می داشت . این را هم بگویم منهم هیج چیزی برایش کم وکسر نمی گذارم چون زنی هستم قدردان که وجودم را تسلیمش می کنم .ما دراین 4 سالی که از اشنائیمان میگذرد حدود 70 بار همدیگررا دیده ایم و شب ها با هم بوده ایم اما احساس میکنم همه عمرم مال او بوده و همیشه بهش میگم من 12 سال انتظار کشیدم و نا ملایمت تحمل کردم که ترا بدست اورده ام و باین سادگی از دستت نمی دهم . نمیدانم واقعا این خودپسندی بیش از اندازه است یا عشق و یا یکنوعی چون خودم را مدیون کنکهای مالی و .. او میدhنم .شما بگوئید چه کنم.
عشق؟تورو خدا عاشق نشید چون هر کسی لیاقت عشقو نداره و محبت زیادی میزنه زیر دلشون و فکر میکنم خیریه نهایت عشقت خیلی باشه یک سال و بقیه ش باید هی از اینو اون بلندش کنی و بلانسبت عین مگس سر هر گوهی میشینه.
من یه دختر۲۰ ساله دانشجوی پزشکیم تومجازی بایه پسر۲۸ساله آشناشدم همه زندگیم شده یه لحظه بدون اون نمیتونم اونم مثل من نمیدونم چیکارکنم خیلی وابسته هم شدیم این حسم داره به درسم لطمه میزنه وقتایی که نمیتونیم باهم حرف بزنیم دیونه میشم وقتایی که نیازدارم باهاش حرف بزنم امانمیشه حالم خیلی بهم میریزه من واون واسه بهم رسیدن بایددرسمون روتموم کنیم ولی این موضوع وابستگی دیونم کرده نمیدونم چیکارکنم.لطفاراهنماییم کنید.
سلام و خسته نباشید من دختری 23 ساله هستم و امسال ارشد قبول شدم توی کلاسمون پسری هست که فکر میکنم دارم بهش علاقمند میشم در صورتی که هیچ رابطه ای هم با ایشون ندارم از اونجایی که قبلا تجربه احساس علاقه یه طرفه رو چندین بار داشتم و در این مورد اعتماد به نفس به شدت پایینی دارم نمیخوام که باز هم به یه نفر دیگه علاقمند بشم که طرف مقابل علاقه ای به من نداره چون ایشون نسبت به من بی اعتنا هستن .باید بگم که من تاحالا با هیچ پسری چه مجازی چه واقعی دوست نبودم و رابطه ی دوستانه ای هم با همکلاسی های پسر و پسرای فامیل نداشتم برای همین طرز مواجهه درست با جنس مخالف رو ندارم میشه منو راهنمایی کنید که چطور جلوی پیشرفت این احساس رو بگیرم و به ایشون تنها به عنوان یه همکلاسی نگاه کنم
ببین اینکه بهت بی محلی میکنه صرفا نشونه بی علاقگیش بهت باشه.من دختری رو میخاستم برای اینکه نمیتونستم بهش برسم سعی میکردم بهش بی محلی کنم تا احساست رو بهش نگفتی از طرف اون تصمیم نگیر.بنظرم اگه اخساست عشقه واقعا بهش بگو و خودتو از بلاتکلیفی دربیار
سلام به دوستان عزیز
من خودم ۷ یا ۸ ساله درد عاشقی رو تحمل میکنم.
در حدی که حدودا ماهی چند بار خواب عشقم رو میبینم.
اما دوستان باید به این درد یا قضیه هر چیزی که اسمشو میگذاریم باید به طور منطقی به اون نگاه کنیم.
اولا سنمون به این حرفا میخوره یا نه
دوما داخل خانواده [با تمام مشکلاتی که وجود داره] میتونیم به خوبی کنار بیایم یا نه
سوما تونستیم دوران جونیم رو پاکدامن بگذرونیم یا نه
چشمامون رو تونستیم کنترل کنیم یا نه
به نظرم ۹۹ درصد مشکلات مانند عاشقی یا چشم چرونی چه دختر خانوما چه آقا پسرا به چشم هامون برمیگرده.
خب با این نگاه ها و کار هایی که تنهایی ی وقت به ذهنمون خطور میکنه چگونه رفتار کردیم.
ایا طرف مقابل عین خودتون باشه راضی میشید.
اما اگر به سنی رسیدیم که شرایط ازدواج داشتیم خیلی زود باید اقدام کنیم . در غیر صورت شرایط نبود باید به خدا پناه ببریم همچنین تقوا و قران معجزه هست من خودم قران رو تازه دارم شروع میکنم واقعا موثره(به معنای واقعی کلمه)
اما شرایط ازدواج رو ستت هم نگیریم.
امیدوارم اگر به صلاح بود هممون به عشقمون برسیم.
ارزوی موفقیت رو برای همتون دارم❤❤
چن وقت پیش با یه دختر کره ای اشنا شدم،خیلی عاشق همدیگه هستیم،ولی همش حسرت میخورم که چرا نمیتونم از نزدیک ببینمش،تا نصفه شب بش فکر میکنم،عکساشو نگاه میکنم،گریه میکنم،خیلی وقته نمیخندم،تمام فکرو ذکرم اونه،یه چاره ای بگید
دلم برات سوخت منم همین مشکل رو داشتم
هرچی میکشیم از این مجازیه
سلام اسم من حسین هست و متولد 1380/12/28هستم من میخواهم داستان عاشق شدنم را براتون بنویسم من اولین بار وقتی 10سالم بود عشق را تجربه کردم و عاشق اون شخص شدم و بعد از اون دیگر عاشق کسی نشدم
وقتی 10سالم بود همراه مادربزرگم به خانه برادر مادربزرگم رفتیم یعنی دایی مادرم دایی مادرم ۴ پسر دارن یک پسرشون در استرالیا بود و اقامت استرالیا داشت و در ضمن ما مهاجر هستیم و افغانی هستیم و خجالت نمیکشم از اینکه افغانی هستم و به ملیتم افتخار میکنم و ما در ایران زندگی میکنیم اره و اون روز بود که من به خانه دایی مادرم میرفتم و همونجا بود که اون دختر را ملاقات کردم او دختر همان دختری بود که پدرش در استرالیا بود ان دختر همراه دو خواهرش و مادرش در طبقه بالای خانه پدر بزرگ و مادربزرگ پدری خود زندگی میکردن وقتی برا اولین بار او دختر را دیدم یه حسی در دلم به وجود امد که نمی دانستم عشق هست اما شیفته ی او شدم ومجذوب او او هم هم سن من بود و 10سالش بود و از ان روز بعد به خانه ان ها رفت و امد زیادی داشتیم هروقت مادربزرگم میرفت من هم با او میرفتم تا او را ببینم با او مثل دو دوست صمیمی شده بودیم و همراه او و خواهرش بازی میکردیم یادمه یه روز وقتی او و خواهرش به همراه مادربزرگش به خانه ما امده بودن مادربزرگش با مادر من و مادر بزرگ من در طبقه پایین خانه مادربزرگم بودن و من و او و خواهرش که همسن ما بود در طبقه بالا بودیم و داشتیم بازی میکردبم و بازی زن و شوهری میکردیم من و او زن و شوهر بودیم و خواهرش دخترمان یادمه انجا برا اولین بار دستش را گرفتم و وقتی دستش را گرفتم چنان ارامشی بهم دست داد که هیچ جایه دنیا ان ارامش را نمیشد پیدا کرد و یکبار دیگر هم در خانه ما مهمانی بود و من در کوچه روی یک ماشین نشسته بودم و او امد کنارم نشست و دستش را اورد در دستانم گذاشت و دستم را گرفت و منم هم دستش را گرفتم دست هایش قدر یه بهش ارزش داشت و خیلی خاطره های دیگه با او داشتم و او تنها دوست من بود تا اینکه پدرش او دختر و مادر و دو خواهرش را دعوت کرد وبه استرالیا رفتن حتی از من خداحافظی هم نکرد حتما یادش رفته و دیگر ندیدمش و هرروز بهش فکر میکردم اما هرسال به ایران میامدن اما نمیتوانستم به دیدنش بروم چون نمیدانستم من رو به یاد دارد یا فراموشم کرده تا اینکه از طریف فیسبوک پدرش ایدی تلگرامش رو پیدا کردم و بهش پیام دادم اما مرا به یاد نداشت بهش گفتم در دوران کودکی دوست بودیم اما مرا به یاد نداشت و وقتی دیدم مرا به یاد ندارد بهش پیام ندادم چون نخواستم مزاحمش شوم تا اینکه چند روز بعد از ان موضوع به ایران امدن تنها خواسته ام این بود بتوانم ببینمش فقت واسه یکبار هم شده ارزو داشتم ببینمش تا اینکه پدر بزرگم در بیمارستان حالشان خوب نبود فوت کردن پدر بزرگه پدریم من دوست نداشتم در مراسم غم و دوست نداشتم پدر بزرگم رو از دست بدهم اما عمرش به دنیا نبود و در روز خاکسپاری پدر بزرگم رفتیم و او هم همراه خانوادش اومد چون پدربزرگم دایی پدرش میشد و تونستم او را ببینم خیلی خانوم خیلی زیبا البته از همون بچگی زیبا بود اما زیبا تر شده بود و خیلی فرشته شده بود و در بقیه مراسم های دیگر پدر بزرگمم دیدمش اما نتوانستم باهاش صحبت کنم چون نسبتی باهاش نداشتم و میدانم خودش هم دوست نداشت حتی مرا ببیند و یه شب دلم دیگه طاقت نداشت و بهش پیام دادم و تمام حرف دلمو بهش زدم و بهش گفتم عاشقش هستم و دوستش دارم اما منو باور نکرد و بهم گفت مرا دیگر به اسم کوچیک صدا نکن ازش ناراحت نشدم چون دختر باید هم سر سنگین باشه و گفت خر خودت هستی که فکر میکنی من این چرت پرتارو باور میکنم من باز هم ناراحت نشدم این حرف های که هیچ اگه او مرا در کل دنیا رسوا کند اگه جلویه کل ادم های دنیا از من بد بگه و به من توهین کنه حتی اگه بیاد خنجر در قلب من فرو کند من باز هم عاشقش بودم هستم و خواهد ماند و هیچ چیز در دنیا نمیتواند من رو قانع کنه که دوستش نداشته باشم و چندین پیام دیگر بهش دادم و او هم ارسال کرد و در اخر ازم خواست دیگه بهش پیام ندم و من هم برا اینکه ناراحت نشه بهش قول دادم دیگه هیچوقت مزاحمش نشوم چون میدانم ناراحت میشود و لبخند از رو لبانش میرود واسه همین دیگه بهش پیام ندادم و پیج اینستاگرامش رو پیدا کردم و فالو کردمش و هر از گاهی عکس از خودش و لایو میزاره از اونجا فقت نگاهش میکنم و لبخندشو و خودشو چون وقتی میخنده خیلی زیبا میشه لبخندش میتونه روح رو به جسم برگردونه من حاضر بودم و هستم واسه لبخندش جونمو بدم از وقتی عاشق او شدم چشمم رو رو همه دنیا جز اون بستم و قول دادم دیگر به هیچ کس نگاه نکنم چه درست برایه او مهم نیستم و حتی به من فکر هم نمیکند اما من تا اخرین لحظه نفس هم عاشقش می مانم و پایبند عشقم هستم و دیگر هیچ کس را در زندگی خود راه نمیدهم من یکبار در زندگی عاشق شدم که یک طرفه بود و بعد از ان دیگه نه به کسی نگاه میکنم نه عاشق میشم
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد اغاز کسی باش که پایان تو باشد
بهش زنگ بزن
خودت رو از بلاتکلیفی دربیار
من عاشق یکی شدم که اوایل دوسم نداشت ولی بعد از مدتی عاشقم شد خیلی واسم اذیت کشید و دل بسته من بود ما رابطمون خوب بود ولی بعد از مدتی سرد شد و دنبال بهانه بود اخرش رفت هر کاری کردم که بر نگشت خیلی بی اعتنا شد و ترکم کرد ولی بازم میگف که نیاز به ارامش دارم و نمیتونم باهات بمونم حالم واقعا خیلی بده اخه کسی که دوست داره مگه میشه تنهات بزاره بره
سلام ممنون میشم راهنمایین کنید
18 سالمه مادرم به یکی از اقوام ک 15 سالشه هعی میگف عروس بعدش همه فامیل پیش من از اون میگفتن و اسمش رو میوردن تا من تابستون دیدمش از نزدیک اون ابراز علاقه میکرد و منم از روی غرور محل نمیدادم بعدش فک کرد من دختر بازم سرد شد نسبت ب من مامانمم انقد اسمشو میورد اخرین بار دیدمش بی توجه ای کرد من بد جور عاشقش شدم اشتهام کم شد بالا می اوردم مریض شدم بعدش افسردگی گرفتم 5 ماهه ندیدمش دوریش اذیتم میکنه شدیدا دلتنگم. دارم میمیرم از همچی افتادم به نظرتون ب مامانم بگم نشون کنه؟ میترسم در اینده به مشکل مالی بخورم اخه وضعم خوب نی تورو خدا کمک کنید
سلام من ۱۶ ساله هستم
من در کشور اتریش زندگی میکنم
من الان نزدیک یک سال هست که با یه پسری دوست شدم من خیلی دوستش دارم و عاشقشم جوری که شبا اگه صداشو نشنوم نمیتونم بخوابم
مشکل من اینه که بهش وابسته شدم توی مدرسه توی خونه همش به فکرشم و همین منو اذیت میکنه نمیدونم چیکار کنم تا بتونم که یکم وابستگیمو کمتر کنم
لطفا کمکم کنید چون من الان یک هفته هست نخوابیدم چون همش به فکر اونم و دلم میخواد که همش پیشش باشم ولی خانواده من خیلی سخت گیر هستند
سلام من۲۴ سالمه منو یکی از هم دانشجوهام که باهمم کار میکردیم بعد۸ ماه که از اشناییمون تو دوران تحصیل گذشتو هموشناختیم اومدباهام حرفزد وخیلی فکر کردمدیدم واقعادوس داشتنمون با شناخته ودر یک نگاه نبوده ، ادمیم همیشه عقلم حاکم بر احساسم بوده . ۳ساله باهمیم و فقط در حد تلفنی و بعضی اوقات دیدار.قصدمون ازدواجه اما نه من شرایطشو دارم نه ایشون بنظرتون باید چیکار کنیم کسیو در جریان بذاریم؟اخه خونواده هامن متعصبن میترسیم بفهمنبد برخورد کنن.فعلا تکلیفمون مشخص نیس شاید تا۳ ،۴ سال دیگه . باید چیکار کنیم
خیلی وقته جدی همو انتخاب کردیم برا زندگی جوری که چشممونو رو هر گزینه غیری بستیم . راهنمایی کنین لطفا
من دختر بیست و دو ساله ای هستم
چند سال پیش با اقایی تو گروه علمی تلگرام اشنا شدم که عکساشون رو هم برام فرستادن و کاملا تو حرفاشون صداقت داشتن چون در موردشون تحقیق کردم.من اون موقع ایشون رو نپذیرفتم ولی بعد دو سال بهشون دل مشغولی پیدا کردم بهشون گفتم اولش پذیرفتن ولی بعد گفتن فعلا قصدشو ندارن و دنبال اهدافشونن هر چند این مسعله مانعی برای ازدواج نمیدونن اما برای ایشون پیچیده تر هست
من باید چی کار کنم
قصد من لجبازی با خودمو خانوادم نیست دلایل هر طرف قضیه رو نگاه میکنم منطقی میبینم اما نمیتونم منکر احساساتم به این اقا بشم
دوست ندارم طوری جلوه بدم که من ولکن ماجرا نیستم من الان هیچ ارتباطی با این اقا ندارم ولی تکلیف احساس من چی هست
خواهشمندم یه نفر جواب سوال منو بده تو قسمت قبل خیلی طولانی نوشته بودم گفتم شاید کسی حوصله نکنه بخونه
ازش دورشو احساسات بعدازمدتی ازبین میره…
ابجی
عشقی تو این دنیا وجود نداره
زمان انسان هارو به همه چی وفق میده
زمان بگذره همه چی حله…
هی خدا
سلام و عرض ادب
من دختری 22ساله هستم
چندسال پیش تو یه گروه علمی عضو بودم که اونجا تبلیغ یه کارگاه انلاین رو دیدم و عضوش شدم توی اون گروه دیدم که فقط یه نفر هست که سوال میپرسه با خودم گفتن احتمالا مثل کارگاهای دیگه برای به هم نریختن نظم گروه سوالها رو به پی وی یکی از ادمین اصلی میفرستن تا ایشون سوالها رو بزاره تو گروه به پی وی اون فرد پیام دادم که ببینم قضیه چیه؟ گفتش:سوالهای خودم هست و خودم گذاشتمشون. خوب منم سوالی که داشتم و پرسیدم و جوابمو گرفتم ولی کمکم گروه از هدف اصلی خودش داشت خارج میشد و بقیه ادمین این گروه رو به تمسخر وطنز گرفته بودند که من هم تصمیم گرفتم از گروه لفت بدم.
چند دقیقه ای بعد همون شخصی که ازش سوال کرده بودم به پی وی من امد و ادرس کانال اینستاگرامشو داد یکم برام عجیب بود که چرا اینکارو کرد. گفتم چرا ادرس کانالتونو می دید گفتن کانال شخصی ای نیست یه سری به کانالشون زدم و دیدم که درسته از پستاشون خوشم امد و عضو شدم.
همونروز یکم گرفته بودم و روحیم خوب نبود دوست داشتم با یکی درد ودل کنم با خودم گفتم کسی که همچین پیج مذهبی در مورد انبیا و امامان داره میتونه قابل اعتماد باشه با ایشون سر صحبت رو باز کردم از اهدافی که دارم براشون گفتن و اینکه چه مسائلی ذهنمو درگیر کرده و توی چه بحرانی هستم. البته باید بگم اون موقع ترم 5 روان شناسی بودم و به خاطر رشتم خیلی از مسائل اجتماعی ذهنمو درگیر کرده بود و میخواستم اول یه تغییراتی توی خودم به وجود بیارم که توی اینده عملکرد بهتری داشته باشم. من مدت طولانی بود که کلا نماز خوندن رو کنار گذاشته بودم و اونقدر طول کشیده بود که حتی زمانیکه تصمیم میگرفتم برم نماز بخونم توی نماز خوندن اشتباهاتی داشتم و این مسئله خیلی اذیتم میکرد. از درون احساس نیاز به اون منبع فوق انرژی میکردم حتی خیلی از شبا به راز ونیاز میپرداختم اما هنوز نتونسته بودم نماز خوندن دوباره و پیوسته رو شروع کنم اگر دوسه روز میخوندم شاید ده روز بعدش نمیخوندم.
با اون شخص که صحبت کردم ایشون دیدگاهمو خیلی عوض کردن شاید بعضی از حرفاشو از بقیه هم شنیده بودم اما همین که منو درک کردن و بهم احترام گذاشتن باعث شد حرفاشون خیلی به دلم بشینه.و بعدها خیلی بهم کمک کرد.
از شروع صحبتامون چیزی از ایشون نمیدونستم اما احساس میکردم نیاز دارم با یه دوست مذهبی در ارتباط باشم تا خودمو تقویت کنم .ازشون پرسیدم که شما خانم هستید یا اقا که گفتن اقا هستن.
نمیدونم شاید اینکه از اون گروه لفت داده بودم و حرفایی که زده بودم باعث این شده بود که اون اقا از پرستیژ من خوششون بیاد چون به نحوی نظرمو در خصوص ازدواج جویا شدن.
البته من اون زمان19یا20 سالم بود و هنوز خیلی توی این امر احساساتی بودم.از طرفی هم قبلا کسی که خودشون خواستار ازدواج با من میدونستن و منو علاقه مند به خودشون کرده بودن خائن از آب در اومدند،به همین دلیل نمیخواستم دوباره تسلیم احساساتم بشم و تصمیم اشتباهی بگیرم. از طرفی هم هنوز آمادگی ازدواج رو توی خودم نمیدیدم.
اون اقا عکسای خودشون رو هم برام فرستاده بودن. ایشون دانشجوی خلبانی بودند و تازه مدرکcplشون رو گرفته بودند یعنی هنوز اول راه بودن. خیلی اشتیاق برای تشکیل خانواده داشتن .اما من مردد بودم.
گذشت و من هر موقع نماز میخوندم براشون دعا میکردم که کمکم احساس کردم ایشون میتونن ادم خوبی برای زندگی باشن و میشه یهشون تکیه کرد. وقتی به صحبتاشون در مورد عشقی که به پرواز داشتن فکر میکردم این مسعله برام خیلی حائز اهمیت بود چون خانوادشون به خاطر اینکه وضع هواپیماها خیلی خوب نیست و خطر از دست دادن جون فرزندشون وجود داره ایشون رو از این امر باز میداشتن و ایشون میگفتن انقدر این حرفه رو دوست دارن که حتی اگر قرار باشه جونشون رو از دست بدند چه بهتر توی اون مسیری که دوست دارن باشه و من اینو به واقع تحسین میکردم. من خودم خانوادم دوست داشتن پزشک بشم و دبیرستان بالاجبار منو رشته تجربی نوشتن در صورتیکه من دو رشته هنر و انسانی رو خیلی دوست داشتم از رشته هنر به خاطر مخارج سنگینش دست کشیدم اما از انگیزهایی که برای روان شناس شدن داشتم هیچ وقت دست نکشیدم. حتی زمانیکه میخواستم کنکور بدم نزاشتن کنکور انسانی رو شرکت کنم اما من هر جور شده زیر شاخه های انسانی روان شناسی و علوم تربیتی رو انتخاب کردم و توی شهر خودم همون دانشگاه مورد علاقم قبول شدم.
از این حرفا که بگذریم درک و درایت و هوش معنوی این اقا منو جذب ایشون کرد و بهشون پیام دادم ولی چون دو سه سالی میگذشت ایشون گروه رو یادشون بود اما از صحبتامون نه که من یکم براشون یاد اوری کردم ولی چون گفته بودن یادشون نیست گفتن شاید اهمیتی براشون نداشته گفتم حرفاتون برام خیلی تاثیر گذار بود و ازشون تشکر کردم و گفتم میبخشید که مزاحم شدم که گفتن مزاحم نیستید و اگر بی احترامی ای کردم عذر خواهی میکنم چون ایشون گفتن عکسای شما رو دیدم ایا که بهم کمی برخورد چون هیچ وقت عکسامو توی شبکهای مجازی نمیزارم و از اینکه عکسام دست نامحرمی بیوفته ناراحت میشم .بهشون پیامی ندادم قضیه رو به یه روانشناس گفتم ایشون گفتن قراری بزارید و همو از نزدیک ببینید اما مراقب باشید که این دیدن فقط بر پایه آشنایی صورت بگیره . چند روز بعد بهشون پیام دادم که همو از نزدیک ببینیم تمایل نشون دادن و گفتن باعث افتخار هست اما به دلیل اینکه توی دو شهر مختلف بودیم ایشون گفتن امکانش براشون نیست که بیان و عذر خواهی کردن. من هم شرایطشونو درک کردم و گفتن کی میتونید تشریف بیارید که گفتن الان شرایطم جور نیست شاید تا یکی دوسال اینده هم جور نشه هنوز تکلیفم مشخص نیست. اون موقع که باهاتون صحبت کرده بودم24‘5 سالم بود و الان 27سالمه اون موقع خیلی علاقه به ازدواج داشتم بر حسب اینکه شرایطشو داشتم اما الان شرایط عوض شده و فکر میکنم هنوز زوده برام که بخوام ازدواج کنم چون خیلی از اهدافم مونده، البته فکر نمیکنم ازدواج مانع پیشرفت ادما بشه اما اهدافی که من دارم پیچدگی های خاص خودشو داره. این قسمت حرفش برام روی منظور بود و فکر میکنم چون اون موقع بهش گفته بودم میخوام برای ارشد بخونم و قبول شدن توی رشته ای که میخوام خیلی برام مهمه و نمیخوام درگیر عشق و عاشقی و احساساتم بشم و از هدفم باز بمونم اینجوری گفتن.
بهم گفتن شما دختر نجیب و باشعور و درک بالایی هستید و خیلی از اقایون دوست دارن که با شما ازدواج کنن.
که بهشون گفتم من عجله ای برای ازدواج ندارم هر چی ادم بزرگتر باشه طبعا پختگیش بیشتر میشه .شما خواسته یا ناخواسته سبب این علاقه شدید و یکی دوسه سال چیزی نیست اما این بستگی به این داره که طرف مقابلم هم خواستار این موضوع باشه و حرکتی از خودش نشون بده.
متاسفانه فردای روزی که پیام دادم گوشیم شکست و نتونستم ببینم جوابی داده یا نه
اما من حس میکنم ایشون برای من مناسب هستن و علاقه منو به خودشون جلب کردم دوست دارم هر جوری شده این وصلت سربگیره و اینکه بخوام فراموششون کنم امکانش نیست. چون حس میکنم ایشونم از من خوششون امده وگر نه تمایلی برای صحبت کردن نشون نمیدادن. البته هر کس معیارهای خودشو داره و این قابل اعتماد هست اما دوست دارم از هر فرصتی برای رسیدن به ایشون استفاده کنم. و اگر دلیل محکمی یافتم اون موقع میتونم فراموشش کنم
سلام عشقم دوماه بعدازاینکه اومدخواستگاریم تصادف کردمرگ مغزی شدبااهدااعضاش جون 3نفروهم نجات داد فقط بارفتنش زندگی منوگرفت نابودوداغونم افسرده شدم 3ماه که زیرخاکه شبوروز دعامیکنم منم بمیرم برم پیشش توروخدابگید خودکشی بخشیده میشه یانه؟دیگه نمیتونم زندگی کنم سخته خیلییییی خداااااا
سلام شکست عشقی سخته درد عشق از هردرد وغمی سنگین تره من وعشقم4سال باهم بودیم پنج ماه پیش اومدن خواستگاریم چون کارثابت نداشت داداشم گفت نه داشت میرفت یه حرفه یادبگیره کاری دستوپاکنه دوباره بیاد زندگیم21سالش بود کی تو اون سن شغلی داشت آخه خدااااا دردش توقلبم عاشق واقعی بود جونشم برام میداد 3ماه پیش تصادف کردمرگ مغزی شدبااهدااعضاش جون 3نفرونجات دادعشقم بخدافرشته بود ازوقتی رفته من دیوونه شدم روانی وافسردم همش خداروالتماس میکنم جونموبگیره میخوام خودموبکشم سرچ کردم میگن تاابدجتاابدجهنمیهمین الان من توجهنمتوجهنمماین میترسم که پیش عشقم نرم چینرمکنم دنیام دنجونموبگیراااتوروامام حسین راجبشر
سلام من یه پسر ۱۸ ساله هستم نزدیک به دو ساله با دختری از فامیلمون دوستم خیلی دوسش دارم ، انقد دوسش دارم که کل فامیل قضیه مون رو فهمیدن و من رفتم به مادرش رک و پسکنده همه چی رو گفتم تا آبروی اون دختر نره ، مادرش مخالفتی نداشت ولی خود دختره خیلی بهم دروغ گفته ، الان هم خیلی باهام سرد شده شاید هفته ای یک پیام بهم بده .! نمیدونم قضیه چیه اصلا مثل قبل نیست کاملا اینو حس میکنم چند روز پیش قرار بود که برم ببینمش روز تولدم بود رفتم محل قرار نیم ساعت منتظرش بودم اخرش پیام داد نشد که بیام برو خونه و خدانگه دار 🙁 الان هم چند روزه خبری ازش ندارم نمیدونم باید چیکار کنم:(
سلام اقا علی
توجه کنید که شما سن و سال کمی دارید و اون دختر هم همین طور
عملا شما کار درستی رو انجام دادید که به مادر اون دختر گفتید
اما رفتار این دختر نشان دهنده مخفی کاری هست و قطعا ارتباط شما سمت و سوی یک رابطه سالم و چهارچوب دار رو پیش نمیبره
و الان رفتار شما و احساسی که نسبت به این دختر خانم دارید شاید حسی زود گذر باشه
برای اینکه نه شما درگیر بشید و نه مشکلی رو برای این دختر به وجود نیارید بهتره این رابطه رو تموم کنید،
اگر قصد ازدواج با این دختر رو دارید باید از پدر ایشون کسب اجازه کنید و یک جلسه برای اشناهی باهاشون قرار بزارید و اون جلسه صحبتاتونو بکنید
و گر نه خارج از مرحله اشنایی و در حضور خانواده دختر ارتباط شما با ایشون علاوه بر مشکل شرعی زمینه ساز گناه برای هر دوی شما هست
من با یه فردی بودم که خیلی همو اذیت کردیم اون تا مرز خودکشی و کما رفت ولی من نمیتونستم به دلایلی خود کسی کنم خانوادم ابرو و غیره… الان بعد 3 سال واقعا دوسش دارم و بهش التماس میکنم برگرده میگه نمیخوام و کس دیگه ای دوس دارم و اینا من واقعا باید چی کار کنم خیلی پشیمون و سرخوردم که چرا اون موقع اذیت کردم یا جدا شدیم راه چیه ترو خدا کمک کنین؟
سلام من ۱۹سالمه و تو حرفه نویسندگی چندسالیه که مشغولم،وقتی که تو ۱۶ سالگی خودمو شناختم اونو هم شناختم دختری که نسبت فامیلی دوری بامن داره و دوسال هم از من بزرگتره…تا قبل از اونموقع اصلا برام اهمیت نداشت و طوری که می خواستم برای یکی از فامیلام تورش کنم..یا حتی گهگاهی اسمشم یادم میرفت ولی یدفعه همه چیز تغییر کرد وشد همه ی دنیام،از اونجایی که رفت و آمد زیادی مثل گذشته بینمون وجود نداره دلتنگیش باعث شد تا با همه سرد بشم جوری که با چند تا از دوستای صمیمیم سر میشه گفت چیزای بیخودی به هم زدم و شرایط کارم طوریکه کمتر میتونم با بقیه رفیقام ارتباط برقرار کنم..بخاطر اختلاف سنیمون امکان داره زودتر از دستش بدم و تنهایی که برام بوجود اومده تمام زندگیم رو به هم زده و روز وشب رو قاطی کردم..واسه از دست ندادنش مجبور شدم خودمو تو خونه حبس کنم تا رمانی که تازه تایپش رو شروع کردم رو به چاپ برسونم…واس همین کله زندگیم کنار رفیقام،فامیلام همسایه ها و آشناهامون به چالش افتاده و پشت سرم حرف میزنن که خودشو تو خونه حبس کرده و کاری نمیکنه و از این حرفا…بطورکلی حواس پرتی گرفتم و زندگیم شده پر از اشتباه تو هرجایی به یه شکل….
اگه میتونین راهی رو بهم نشون بدین تا بتونم دوباره همه چیز و کنترل کنم و حالم اصلا خوب نیست..
سلام.دختر۳۲ساله هستم قریب به یکسال هست باپسری۴۰ساله درخارج ازکشوربه صورت محجازی درارتباطم وتصمیم ایشون ازدواج بودمبنی بریک دوره ۶ماهه اشنایی درطی این دوره قهرهایی صورت گرفت که صورت خوشی نداشت ولی بخوطرعلاقه من به ایشون دلکندن ازشون برام پایان زندگی ترقی میشدباهرقهرمن یک پله به سمت افسردگی کشیده میشدم دراین فاصله به خواستگارام هم جواب ردمیدادم چون زندگی خودم روفقط درایشون میبینم متاسفانه مشکلی که خیلی ازارم میده وجودقهرایی که منجربه بلاک شدن یکی دوروزه میشه ازطرفی نمیتونم ازش دل بکنم.اشتی کردنهااوایل ازطرف ایشون بودوحالا بصورتی شده که من بقیمت تحقیرشدنم اینکارومیکنم وپیش قدم میشم.ایشون میگ خیلی دوستم داره وبایدبگم من خیلی عاشقشم.مشکل دیگ مخالفت پدرم هس ومن چون کلا نمیتونم راحت مسائلم روبااونهادرمیان بگذارم ولی توماه سوم به خواهرم گفتم ایشون مزه دهن باباموفهمیدکه مخالفه ازطرفی حالا مادرودوتاازخواهرای من درجریان رابطه ماهستن اما بعد۶ماه این اقاگف سیتیزن قبول نشدونمیتونه منوفعلابرای ازدواج بگیره بایدصبرکنیم ببینیم کی دوباره ازمون میزارن یکسال دوسالو… حالا من تمام رویاهام خراب شدوالان یه مرده متحرکم که بیشترازهمیشه این اقارودوست دارم و انتظارمیکشم .چیزی به خانوادم نگفتم.ازیه طرف ناامیدم وفقط دلم میخاددیگ نباشم
دوست عزیزم رها کن و با خودت کنار بیا .اعتماد بنفست رو ببر بالا و قوی شو .اینکاری ک داری میکنی تیشه به ریشه خودت زدنه .منم عین شما تجربه کردم این رو ولی تا کی خودمون رو بازی بدیم
بنظرم عشق وجودداره ولی درسن پایین بایدگف عشق نیست دوست داشتنه که فاصله زیادی بین عشق و دوستداشتن هست برای همین تصمیم درست بتنهایی نمیشه برای زندگی گرف
اساسا عشقی توی سنین پایین وجود نداره و تمام علاقه ها و وابستگی این دوران رنگ بوی احساسی برای دختر ها و کاملا جنسی برای اقایون هست
طبق مثلث عشق استنبرگ که سه ضلع اون رو شهوت،صمیمیت و تعهد تشکیل میده ما 8مدل عشق داریم:
1عاشق نمیشوند! صمیمیت وجود دارد. شهوت بالا و تعهدی نیست که عشق های این سنین رو شامل میشن
2عشق تمام عیار!صمیمیت وجود دارد،شهوت بالا و تعهد هم وجود دارد
3دوست داشتن!صمیمیت بالا،شهوت وجود دارد وتعهد پائین هست
4عشق شیدایی!صمیمیت پایین،شهوت بالا و تعهد نیز وجود دارد
5 عشق رمانتیک! صمیمیت بالا، شهوت وجود دارد و تعهد پایین هست
6 عشق پوچ! صمیمیت وجود دارد،شهوت پایین و تعهد بالا
7عشق مشفقانه (دلنوازانه)! صمیمیت بالا،شهوت پایین و تعهد وجود دارد
8 عشق ابلهانه! صمیمیت پایین، شهوت بالا و تعهد پایین
سلام خسته نباشین همگی،من ۲۰سالمه عاشق ی پسری شدم ک ۲۴سالشه اوایل رابطمون تقریبا خوب بود این اقا خیلی مغرور هستن واینکه همیشه مشغول کار کردن هستن چون همه ی خرج زندگی برعهده ایشونه همیشه درخواست قرار ملاقات از سمت من بود چون اگه من نگم ایشون اینقد کار دارن ک درخواستی نمیکنن،ی مدته بهم میگه تو ی ماه به من فرصت بده اوضاع رو بهتر کنم بعد هرجا بگی میبرمت و اینکه اصلا بامن درمورد اوضاع گرفتاری هاشون حرف نمیزنن چون میگن همه چیو ک نباید بهت بگم،خیلی مغروره متولد دی هست ،من چیکار کنم ک از دستش ندم و اینکه خودمم دیوونه نشم اخه خیلی بهش وابسته هستم بااینکه تاحالا هیچوقت این حس رو تو زندگیم نداشتم ولی الان روانی میشم وقتی میبینم بفکر من نیس ،و همیشه کار داره
سلام حداقل برای خودم تلخه مطابی رو که می نویسم راستش ۲۸ سالم شده شاید اینقدر خجالتی یا هر چیز دیگه باشم که نتونستم کسی رو برای خودم پیدا کنم اینقدر دلم می خواد عاشق بشم که حد نداره اگر بگم حتی کسی رو ندارم بهش فکر کنم باورتون نمیشه خیلی سخته نمیدونم حرف دلم رو به کی بگم… خوش به حال اونهایی که کسی رو دارن حتی بهش فکر کنند من هیچکس رو ندارم و نتونستم پیدا کنم که عاشق بشم و بهش فکر کنم…. دوست ندارم تنها بمیرم نمیدونم چی کار کنم …… یه چیزی بهم بگید 🙁
نظر شما در مورد این مطلب چیست؟من برایتان می گویم.
عشق چیزمزخرفی همون بهترک عاشق نشدی
عشق چیز مقدسی است توهین نکن
خوب دوست عزیز خجالتی بودنت بزار کنار بگرد تا پیداش کنی مطمعن باش موفق میشی
بخدا قسم جای شما بودم روزی هزاران بار خدارو شکر میکردم…از این بترس که عاشق بشی و نرسی…از این بترس که تنها و تنهاتر بشی…
سلام من پسری ۱۶ ساله هستم عاشق ی دختریم ک یه سال ازم کوچیکتره از اواخر مهر بود ک من بهش درخاست دادم اونم قبول کرد تا اخرای دی باهم بودیم خیلی همو دوس داریم بعد اون دیگه دیدم خیلی کم میاد پیشم بعدش ی اتفاقی افتاد باباش فهمیده بود فک میکرد مزاحمم بهم زنگ زد گف شمارتو میدم پلیس فلان دیگه نداد
عشقمم همش کمتر میومد انلاین نمیشد فقط اس میداد اونم دیر به دیر من خیلی وابستش شدم عاشق شدم نمیتونستم تحمل کنم دوریشو تاحالا همینجوریه منم خیلی مغرورم حتی کاری میکرد بهش بگم پشت تلفن ک دوست دارم اما نمیتونستم اخرای خرداد اخرین زنگاش بود بهم زد گف دوست دارم چن روز دیه برمیگردم تلگرام اما نیومد بهش زنگ زدم مامان بزرگش برداشت و گف من شهرستانم نوه ام پیشم نیس فهمیدم خط نداره قرار بود بیاد تلگرام باز بیاد پیشم اما نیومد خیلی دوسش دارم خیلی صبر کردم ب پاش با دوریش با خیلی کمـ اومدنش خیلی دلم تنگشه میگه دوست دارمـ منم میدونم اما فقط پنتظر ی زنگ یا پیامم ک غرورمو براش بشکنم خیلی دارم درد میکشم تو این سن قلب درد گریه اخه دیگه چقدر نمیتونم توروخدا کمکمـ کنین
چرا شما زمانی که از هوا هوس صحبت میکنید, انگاری از یک هیولا بزرگ دارد صحبت میکنید , چرا نمیگید به هوا و هوس , عزت نفس , و عشق. عشق یک کلمه خیلی بزرگه و ادای منوی داره که هیچ یک از ما قدرت درکشو نداره ما هممون عاشق هستیم , ولی عاشق چی و کی نمیدونم ,زمانی که میفهمیم , خیلی دیره ما همه همیتوریم .
و هوا هوس یا شهوت به نظر من اسمه اینو ی عزت نفس خاهم گذاشت به دلیله این که فقط شهوت به یک آدم بیقرار آرامش میده و قدرت,و قدرت خود بینی در کنار کسی رو میده,
دوستان به هیچ وجه به خاطر کسی که ولتون کرده ناراحت نباشین.عشق برا همه اتفاق میوفته و اکثرا هم حداقل یکبار شکستو تجربه میکنن.عاشق نشین چون اگه شکست بخورین بعدش زندگیتون جهنم میشه.بعدش هم به هر کسی اعتماد نکنین.می دونم اینا تو گوشتون نمیره چون عاشقین.ولی بدونین عشق واقعی فقط خداس.!!!
سلام من دختری 14ساله هستم ک عاشق یه پسر20ساله شدم مشکل من اینجاس ک خیلی مغرورم یعنی چطور بهتون بگم من حتی تا امروز اعتقادی به عشق نداشتم من باهاش دوست شدم اما باهم بهم زدم همه چی تقصیرمن وغرورلعنتی من بود من به خاطر غروری ک داشتم اون چیزی ک تودلم بود بهش نگفتم به جاش یه چیزای دروغ بهش گفتم مثلا بهش گفتم ک دوسش ندارم بهش گفتم با یه نفردیگ دوستم بهش گفتم بهت اعتمادندارم اونم گذاشت رفت ولی اینو مطمئنم ک بعد من باهیچ کس دوست نشد اخه من با داداشش درارتباطم اون ایناروبهم گفت مشکل اینجاس ک اونم خیلی مغرور من چند بارخواستم بهش زنگ بزنم اما غرورم اجازه خواهش میکنم یه راه حلی بهم نشون بدید به نظرشما عشقم و انتخاب کنم یاغرورم و میدونم ک باید عشقم وانتخاب کنم اما نمیتونم غرورم وکناربزارم من دختریم ک هیچ وقت غرورم اجازه نمیده پیش هیچ پسرومردی گریه کنم من حتی تا الان به خاطر غروری ک داشتم حتی جلوی بابام گریه نکردم اصلا کلا برام سخته غرورم و کناربزام اصلا بعدرفتنش هم غرورم دوبرابر شد هم به یه ادم سنگدل تبدیل شدم نمیدونم باید چیکار کنم دیگ خسته شدم اهان راستی جناب تنها کاملا حرف تون اشتباه بود ک به پسراگفتی اگه پول نداریدعاشق نشید عشق به پول نیست همه دخترابه خاطرپول باپسرادوست نمیشن اصلا میدونی چی من از ادمای پول دارمتنفرم
با سلام ، شما هنوز خيلي جوان هستين و يا دقيقا نوجوان ، اينكه شما مغرور هستين خوبه چون اين از ارزشهاي يك دختر به حساب مياد اما اون چيزي كه فكر ميكنم شما رو اذيت كرده اين هست كه شما تكليفت با خودت مشخص نيست ، در ضمن با توجه به سن و سالي كه گفتي فكر نميكنم بيشتر از يكي دو سال باشه كه بالغ شده باشي و اين به اين معناست كه يك دختر هر توجهي را كه از جنس مخالف دريافت ميكنه حمل بر عشق ميگذاره ، براي همينه كه تقريبا بيش از نصف دانشجويان ترم اول عاشق اساتيدشون ميشن . هر چند ممكنه شما با من موافق نباشين ولي به شما ميگم عشق شما بيشتر جنبه هرموني خاص دوره نوجواني و فوران احساسات در قبال ارتباط با جنس مدكر هست و هر خوش آمدني را نميشه عشق گذاشت . همانطور كه هر محبت كردني از درستي نيست و ممكنه كه صرفا اداي احترام باشه و اين را بدونيد اگر ايشون واقعا شما را دوست داشت براي بدست آوردنت و كنار گذاشتن حريف تلاش ميكرد . توصيه ميكنم از نظر عاطفي بيشتر به خودت و خانواده ان محبت كني تا اين احساس خلاء توي زندگي ات كم رنگ تَر بشه و اينكه اگر واقعا فكر ميكني پول بي ارزشه سعي كن توي تعطيلات تابستون يك فعاليت مالي هرچند كم ارزش انجام بدي و لذتش را ببري . و اينو به ياد داشته باش تا تو حالت خوب نباشه كسي در كنار تو راحت و خوشحال نيست پس در اولين گام حال خودت را خوب كن .
موفق باشي دخترم .
خیلی ممنون از ک با حرفاتون ارومم کردین الان به این پی بردم ک هیچ چیزی باارزش تراز خانواده نیست الان بیشترسعی میکنم تو جمع خانوادگی باشم واصلا به چیز دیگ فکرنکنم من قبل از اشنا شدن با این پسر به ورزش علاقه شدید داشتم کلاس والیبال هم میرفتم حتی تو این فکربودم ک برم فوتسال اما از وقتی این اتفاق برام افتاد ن کلاس والیبال رفتم ون دیگ به فوتبال فکر کردم ولی شما دوباره باعث شدین ک دوباره برم تو کار ورزش ازتون ممنونم ک باعث شدین چیزایی ک از دست داده بودم به دست بیارم الان دیگ هیچی برام مهم ترازخانوادم و ورزشم نیست بازم ازتون به خاطر همه چی تشکرمیکنم
در عرض یک هفته از این رو به اون رو شد، فقط با یه دو تا پاراگراف مشاوره، خداییش بیشتر مواظب این بچه ها باشید.
من قبلا اعتقادی به دوست داشتن نداشتم و فقط میگفتم ادم باید رو پای خودش وایسته و به کسی فکر نکنه و بیشتر میخواسم به دانشگاه و شغل پیدا کردن و هنرهایی که دوس داشتم ادامه بدم یه وقت هام خیلی تلاش میکردم تا همه چیز رو به دست بیارم اما نشد بعدخیلی ناراحتی کشیدم که اون طوریکه میخواسم برام پیش بره نشده تا اینکه تو اوج ناراحتی و ناامیدی با یه نفر آشنا شدم اول فکر میکردم میفهمم ودرکم میکنه یه مدت همه چیز خوب بود اما بعد از یه مدت رفتارش تغییر کرد بعد از یه مدت کلا رفت پی زندگیش تا دوباره برگشت اما اینبار معذرت خواهی کرد اما جالب تر از اون برام اینکه فکر کردم برگشته تا باهام باشه اما میگه به خاطره اینکه حالت تورو بد کردم و خیلی داغون شدی اومدم بهت کمک کنم اما هنوز رفتارش سرده و من اینطوری نپذیرقتم چون احساسم بیشتر میشه و دوباره وابستگیم بیشتر از چیزی بوده یه جور شاید اومده کمک کنه اما پای ثبات نداره احساس مسئولیت نمیکنه برا همین میخوام به همه چیز خاتمه بدم تا کمتر ضربه بخورم اما نمیدونم باید چیکار کنم اگه میشه یه راحلی بهم بدین ؟؟؟؟؟ دوس دارم مثله قبل برگردم که با کمک به خودم حالمو خوب کنم و به اهداف هایی که داشتم دنبال کنم اما نمیدونم چطوری لینکار رو کنم؟؟؟؟
سعی کنید کسایی ک بهتون ضربه زده اند و اززندگی تون بندازید بیرون به جای این به کسی ک بهتون ضربه میزنه غرور تون ومیشکنه عشق بورزید فقط تنفر نشون بدید من الان خودم نسبت به اون شخص هیچ حسی ندارم جز حس تنفر شاید الان چیزی ازحرف من نفهمیدچون عشق چشمتون وکورکرده اما مطمئن باشیدیه روزی به حرف من پی میبرید
خیـلی وقته که مث مرده ها فقط وقت بیخود
میگذرونیم . این زندگی نیست که ماها داریم .
به خیال چارتا رمان و داستان عاشقونه خیالی میریم با طرف دوست میشیم تو سن کم .به خیال اینکه ازدواج میکنیم . همه ماها عاشق میشیم ولی ته تهش مامانش براش ی دختر به قول خودشون خونواده دار براش انتخاب میکنن . ماهم خسته میشیم . لعنت به هر چی رفیقه زیرآب زنه . دیدی ی دونه رو می کاری بعد هر روز بهش آب میدی مراقبت میکنی ولی بعد بزرگ که شد همون شاخه هاش هم میخوان کورت کنن . حکایت منه .
سلام دوستان.
من پسری ۱۸ ساله هستم.نزدیک دو ساله با یه دختری ک از من یکسال کوچیکتره اشنا شدم.دختری با حجاب و چادری از خونواده مذهبی ایه.رفته رفته عاشق هم شدیم.تو این مدت دعوا ها هم داشتیم ولی به دو دقیقه نمیرسید اشتی میکردیم.کلا خیلی عاشق هم بودیمو نمیتونستیم از هم دور بشیم.مدتی گذشت و خانوادش فهمیدن.گوشیشو گرفتن و محدودش کردن.اونم ک گفت از هم جدا شدیم مدتی بعد گوشی گرفتن براش.شهرشون دور بود و اومدن تهران.دوباره با هم بودیم و باز لو رفتیم.گوشیشو شکستن و از طریق هم مدرسه ایش در ارتباط بودیم.هفته ای یه بار همو میدیدیم.خانوادم هم از رابطمون اگاهن.چند باری فکرم زد برم خاستگاریش ولی خب سنمون فعلا پایینه و قرار شد رفتیم دانشگاه برم خاستگاریش و تا پایان درسمون نامزد باشیم.تا اینکه دو روز پیش رفتم دیدنش.موهاش بیرون بود و گفتم موهات بیرونه گفت خب باشه.اونجا بود ک فهمیدم چیزی شده.این دو تا کلمه رو ک گفت خیلی ب قلبم بر خورد.رفتیم تو پارک نشستیم حرف زدیم.گفت ک خسته شده از اینکه ب خانوادش دروغ بگه و نمیخواد دوباره اعتماد خانوادشو بشکنه و گفت برم از زندگیشو نمونم پای دختری ک ن گوشی داره ن چیزی و سخته ک منتظر بمونه چند سال تا برم خاستگاریش.گفت برم و اگ قسمت هم باشیم همو دوباره میبینیم.منم بار ها گفتم بهش ک عاشقشم و نمیتونم ولش کنم.حالا من حالم بد شده بخاطر حرفاش و اخلاقی ک اون روز داشت.احساس میکنم سرد شده و دارم از دستش میدم.نمیدونم چیکار کنم دو روزه زندگیم جهنم شده.اون روز دو تا کلاس تقویتی مهم داشتم و رفتم دیدنش ک خندشو ببینم ولی وقتی اونجوری باهام رفتار کرد دست و پام سست شد.حالم خیلی بده چیکار کنم از این حالت در بیام
اون عاشق یکی دیگه شده دیگه بتو فکر نمیکنه توم باید بفکر یه عشق دیگه باشی تا فکر اون از سرت بپره ولی اینبار باید بیشتر مراقب دل خودت باشی براحتی دل بکسی نسپاری زرنگ باشیو رکب نخوری با اومدن عشق جدید فکر اون دیگه ادیتت نمیکنه برو خوش باش عاشقی همیشه همینه داداش …
من ۳۶ سالمه…قبلا که ۲۰ ساله بودم عاشق یه دختری بودم ولی این عشق زود خاموش شد اونم بعد چند سال ازدواج کرد حالا بعد اینهمه سال عاشق خواهرش شدم البته فقط یکی دو بار دورادور تو مناسبات دیدمش ولی تو فضای مجازی همدیگرو رصد میکنیم…همه میگن بعد ۳۰ سالگی دیگه کمتر کسی عاشق بشه.واقعا فکر نمیکردم تو این شرایط سنی و مالی بد عاشق بشم و کاری هم از دستم بر نمیاد حتی نمیتونم فراموشش کنم…برام هر دومون دعا کنید که یا به هم برسیم یا اگه قسمت نیست همدیگر و فراموش کنیم که اینقدر درد نکشیم یا نکشم
سلام
احیانا عشق شما یه خواهر نداشت؟؟
و احتمالا شما الان ازدواج کردین؟؟
قصدم فضولی نیست
ولی فکر میکنم میشناسمتون
سلام خدمت شما
من دانشجو بودم درسمم خیلی خوب بود در یک رشته خوب و آینده ساز مدرکمم گرفتم الان می خوام برای مقطع بالاتر بخوانم با کلی آرزو اما واقعیتش این است که من در دوران دانشجوییم عاشق دختری شدم که اصلا اهل رفیق شدن و کلا کارهای خلاف نبود من هم نبودم من یک آدم مذهبی هستم در واقع من عاشق همین خوبی هاش شدم. در این زمانه از این جور دختر ها خیلی کم پیدا می شوند. من فقط برای درس و آیندم وارد دانشگاه شدم .من خودم می دونستم که نمی تونم باهاش ازدواج کنم به همین خاطر همیشه براش آرزوی خوشبختی می کردم چون لیاقتشو داشت الان هم خوشبخت شده. من هر بار بیرون که میرم و از مسیر دانشگاه قبلیم عبور می کنم خاطرات عاشقیم برایم زنده می شود دست و پام دیگه بسته شده نمی تونم زندگی کنم نمی تونم پیشرفت کنم نمی تونم درس بخونم آیندم داره نابود میشه. در اینترنت کلی سایت گشتم سایت های درمان درد عاشقی اما این غصه از دلم بیرون نمی ره یکبار که انقدر حالم بد شد با کلی گریه و التماس از خدا خواستم که این مشکل را از سرم بردارد جواب گرفتم چهار ماه بود فراموش کرده بودم اما الان دوباره حالم بد شده انگار این مشکل را باید تا ابد با خودم یدک بکشم. خواهشا اگر راه حلی می شناسید به من بگید من این موضوع را حتی به دوستان صمیمی خود هم گفته ام ولی حرف های آنها هم دردی را از من دوا نکرده.
جالبه دوست من یه چیز میخوام بهت بگم شما بسیار علاقه داشتی به اون خانوم و ایشون هم بسیار موجه بود یه سری از آدما میگن که حتما قسمت هم نبودید اینو بدون که خیلی اشتباه میکنن و میکنی اگه این فکرو بکنی یه مثال میزنم میخوای بری ماشین بخری اما یه مقدار پول کم داری نمیتونی ماشینو بخری میگی قسمت من نبود نه قسمت تو بود اگر شرایطشو داشتی پس قسمت اصلا معنایی نداره اگه همین الانم میتونی شروع کن تلاشتو بکن ببین چه طوری میتونی بهش برسی چه چیزی کم داری که میگی نمیتونی باهاش ازدواج کنی برسی کن بدون اگه بخوایو تلاش کنی بهش میرسی اینا قانون فیزیکه و شکی درش نیست اما بر فرض هم نتونستی بهش برسی بعضیا میگن دنیا به اخر نرسیده که یکی دیگه اما من بر این باورم چون خودم برام اتفاق افتاده منتها با این تفاوت که دختری میخواستم دوستم داشت بسیار هم موجه بود اما چون من دانشجوی ارشد بودمو وضعییت مالیم فعلا خوب نبود نشد باهاش ازدواج کنم و وقتی دیدم داره منطقی حرف میزنه منم منطقی برخورد کردم اصلا هم از روی احساس نبود اما گفتم به ویژگی خودت بستگی داره من بعد از اون به کسی فکر نکردم چون هیچ کس اون برا من نمیشد تنها زندگی میکنم هیچ کسم از قضیه خبر نداره خودمم ادم معمولی هستم از لحاظ دینی البته مقید اما دارم تو زندگیم پیشرفت میکنم با یاد و فکر اون چون اونو دوست دارم میدونم سخته اما این جلوی پیشرفتتو نگیره بهش فکر کن با اون باش اما دست از تلاش بر ندار شک نکن اگه رو عقیده و تصمیمت مصمم باشی حتما بهش میرسی ممکنه الان برسی ممکنه هم 15 سال دیگه برسی اما میشه
دختر همسایمون چند سال پیش بهم ابراز علاقه کرد ولی من خاک بر سر از ازدواج میترسیدم بیست و هشت سالمه هنوزم میترسم ازدواج کرد رفت
خدایش عشق طعم شیرینی داره ولی خدا کنه به جدایی نرسه چون اگه کوه هم باشی پشتتو به خاک میماله من عاشق دختری بودم به اسم رهاماه پیش جدا شدیم هیچ راهی واسه فرار از وابستگی و ناراحتی نیس فقط هیچوقت عاشق نشید چون نمیشه دردشو تحمل کرد.
من دختر 17 ساله ایم..عاشق یکی از فامیلامون شدم دوستم بعش گفت و جوابش این بود که یاسمن جای خواهرمه… و گفت میخواد بره خارج و زن بگیره…اگه زن بگیره ماهم دعوتیم….نمیتونم ب مامان بابام بگم نمیام چون حتما دلیلشو ازم میپرسن منم جوابی ندارم بدم بهشون.. اگه هم برم جلو چشمش خودمو میکشم… زندگی برام جهنم شده همش گریه و اهنگای ارشاد……خدایا چرا دنیات انقد نلمرده
سلام ، منم یه دلتنگی ام مثل همتون
از کلاس دوم ابتدایی عاشق شدم و همش به اینکه پسرا حق انتخاب دارن حسودیم میشه. نمی دونم دوسم داره یا نه ولی هر وقت که می بینمش با تمام وجودش سعی می کنه نظرمو جلب کنه. ۴ روز دیگه تولد ۲۰ سالگیمه و من دو سال و هفت ماهه که ندیدمش. نه خبری نه صدایی همه چیز در تاریکیه. به واسطه ی کار پیرامون با هم آشنا شدیم و فقط وقتی همو می بینیم که خانوادهامون بخوان همو ببینن. دوریش مشکله ما با هم یه دنیا خاطره داریم. تمام دنیامه هر لحظه لحظه ی زندگی تو ذهنم هست راحتم نمی زاره. همیشه همین قدر دور بودیم. خیلی سخته کسی رو از ته دل دوست داشته باشی و نتونی چیزی بگی. به هر حال عشقم سامی ولنتاینت مبارک❤
عاشقتم عشقمm:aسلام من ۱۹سالمه ۱۲سالگی عاشق شدم خخ نخنداره ۱۲سالگی حتی شمارشونمیتونستم پیداکنم خیلی کارای بد کردم وقتی شنیدم نامزدکرده چن ماه بعد گفتن دروغه توبه کردم درس شدم پیش تجربی شمارشوبزورگیراوردم باهاش دوست شدم چن ماه طول کشید خیلی جاهاخاطره هاتاهفته ی پیش داشتم مامان باباش فهمیدن قلمچی دارم پشت کنکورم چن روزه ن درس هیچی خبرندارم ازش امشب حس میکنم نفسام اشتبان وقتی اون نیست خیلی دوسش دارم خیلی خدایامواظب عشقم باش مواظبش باش …حالا یچیزی بگم ن باعمم دردودل کردم گف توخوشتیپی خوش هیکلی بروسراغ یکی دگ اینک قیافم نداش خخ عمه جون ی هرکسی ک این فکرع مسخره رو داره عشقم ب قیافه نیست ب اندامو پول نیست عشق چیزع عحیبیه جدا ☺
سلام:)
اولین چیز اینه که فرار نکنی از احساست از دلتنگیت…وقتی دلتنگی میاد سراغت سعی نکن تکذیبش کنی ازش فرار کنی یا با خنده های دروغی از بین ببریش…اصلا…این راهش نیست…
فرض کن آسمون تا دلش مبگبره گریه میکنه و بعدش یه رنگین کمونه قشنگ تو آسمون میبینی…اگه آسمون گریه نمیکرد هرگز رنگین کمونه به این زیبایی نداشت…گاهی لازمه گریه کنی……در نهایت آرامش و بعد این گریه یه رنگین کمون به اسم لبخند تو صورتت ظاهر میشه که واقعیه و ظاهری نیست…از غمات فرار نکن…هر چیزیو که ازش نگاهتو بدزدی دو برابر گنده تر میشه…..به هر چه “نگاه” کنی محو میشه. به غمات نگاه کن بغلشون کن…بزار بیرون بریزن…یا با اشک…یا با نوشتن یا…با دلتنگیات مهربون باش و مطمین باش در این صورت اونام با تو مهربون خواهند شد…و بزرگترین چیز… وقتی ناراحتی دلتنگی بدون دوای دردت تو وجود خودته…چون خدا تو وجود تویه و ازش جدا نیستی…خدا هر لحظه بهت گوش میده کافیه باهاش حرف بزنی… تنها کسی که میتونه بهت کمک کنه خودتی…ممکنه یه دوستی یه بار آرومت کنه ولی اگه دفعه بعدی نباشه چی؟اگه همون دوست دشمنت شه چی؟تو بزرگترین منبع آرامشو تو وجودت داری…تو بهترین دوست خودتی و تا آخر عمر با خودتی…یاد بگیر خودتو بفهمی و درک کنی…وقتی گریه میکنی خودتو تو آغوش بکشی…با خودت برو بیرون و بخند و لبخند بزن به گلای رنگارنگ به برگای درختا به آسمون…خودتو به یه کافه دعوت کن از دلت بپرس چه حسی داره؟دلش واسه کسی تنگ شده؟ از خودت و احساساتت باخبر باش و بهشون احترام بزار و مطمین باش همین عشقو ازشون میگیری:)
واقعا عالیه،منم این راه رو در پیش گرفتم واقعا جواب میده…این خیلی خوبه دلتنگی هاتو درک کنی و بفهمی..ببنید اگر همش بفکر این هستید عشقتون رو فراموش کنید در اشتیباهید چرا خودتون رو عذاب میدهید مثلا به آرامش برسید کافیه باهاش زندگی کنید،عشق ابدیست،عشق مالکیت نیست تا زمانی که ماهیت عشق رو درک نکردید در عذاب خواهید بود
واقعاً حرفهای خوبی زدی کاملا آدمو آروم میکنه
آره عشق بوجود میاد خیلی حس خوب و بد داره
یک وقتهایی میشه از درد و سوزش بدنت به خودت میپیچی ی وقتهایی هم میشه با یک نگهاش خیلی آروم میشی
ولی وقتی که ازت دور میشه و دیگه رفته که رفته اونجاس که تنها راه واسه کم کردن از دردات گریه کردنه
مریم خانوم واقعا حرف های زیباتون رو خوندم
من هم هم عاشق یه دختر14ساله به اسم مریم شدم که دختر همسایه رو به رویی مون هست. ولی یه حسی میگه اون هم میدونه تو عاشقش هستی ولی هیچ کدومتون هیچی نمیگید. اون ها مغازه دارن از نظر روانشناسی موقعی که یه فرد سریع نگاهش رو می دزده و سرشو می اندازه پایین یعنی عاشق هست و من عیناً این رفتار رو دیدم داخل رفتار عشقم مریم
من15سالم هست
سلام. من دیوونه ی یه دختر تو فامیلمونم… الحمدالله از لحاظ سطح مالی، ظاهری، محبوبیت و شهرت و علمی تو سطح بالایی هستم و ۱۷ سالمه یعنی همسنیم…
میخوام دعوتش کنم بریم بیرون و بهش همه چیو بگم اما نمی دونم چی بهش بگم… در ضمن مطمعن هستم که از علاقه ی من نسبت به خودش اطلاع داره… اما هیچ وقت نشده رو در رو بهش بگم…
خیلی برام مهمه …
هی یعنی میشه یه روز بیدار بشم و عشقم تو بغلم باشه در ضمن تو 2 هفته ی اخیر 3 بار خواب ازدواج باهاشو دیدم… خدا کنه تعبیر شه
منتظر نظراتتونم ممنون
سلام 18سالمه.امسال کنکور دارم ولی بی خیال کنکور امسال شدم و اصلا درس نمیخونم.راننده سرویسمون ی آقای حدود23-24ساله هس که روز اول که دیدمش چشم توچشم شدیم .چند وقت بعدش نگام کرد لبخند زد.دفع بعدش بهم پی ام داد چرا پروفایلات غمگینه تو شرایطی که واقعاااااا حالت روحیم خوب نبود.چند وقت نگاه سنگینیش رو تو اینه رو خودم احساس کردم ولی محل نمیدادم و ی بار دیدم داره جدی جدی نگاه میکنه .هربار میبینمش داره نگاه میکنه.چند وقت پیشم چندثانیه منتظر صبح بخیر من موند.لحن صحبت کردنش باهام با بقیه فرق داره.آیا اون دوسم داره؟من واقعا باهاش مغرورم حتی وقتی بهم پی ام دادا خیلی باهاش بد بدخورد کردم ولی واقعا وابستش شدم دوسش دارم شب خوابش رو میبینم .هربار میام بی خیالش شم ی کار میکنه دوباره برم تو فکرش
آقای ”تنها” شرایطی که شما داشتی شبیه به من هست ،در حالی که من یک دختر ام ،قضاوت شما اشتباه ست اینکه پسرا در حالت یکسان وفادار ترند، من خودم یکی رو دوس داشتم یک زمانی فامیل بود البته به خاطر ابراز علاقه ایشون منم علاقه مند شدم، اما اون رفت با یک دختر به ظاهر پولدار ازدواج کرد ، که من حالم خیلی بد شد،در حد افسردگی شدید ، اما خدا رو شکر به خودم اومدم و ادامه تحصیل دادم ارشد م رو گرفتم مقاله نوشتم و…می خوام دکترا بخونم به کوری چشم اون آقا و زنش، اون موقع 18 سالم بود هر چند ضربه سختی خوردم تو درسم اما به کمک خدا تونستم موفقیت ها مو نشون شون بدم ،می خوام بگم بی وفایی دختر و پسر نداره بستگی به ذات طرف داره …
سلام همه کسانی که نظر دادن یا عاشقن یا عشقشون ولشون کرده من یه گرو زدم تازه که همه عاشقا بیان اونجا و دردو دلاشونو به هم بگن
سلام
یه توصیه به پسرا دارم
تا زمانی که پول ندارید عاشق نشید دختر تا یه جایی بهش بگی عاشقتم پات میمونه بعد یه مدت میگه پول چی داری؟چی برام خریدی؟من چیزای خوب میخواما و…
بعد یه مدتم راحت میره با یکی بهتر
بی وفایی تو خونشونه
دختر وقتش که برسه از مامور اعدام بی رحمتره
تو شرایط یکسان پسر معرفتش خیلی بیشتره
من یکی و میخواستم گفت تو بیکاری عرضه ی کار نداری و… ولم کرد رفت گفت میخام ازدواج کنم هرچی التماسش کردم نموند
اولش خیلی داغون شدم در حد خودکشی ولی گفتم اینقد پیشرفت میکنم که اون حسرت من بخوره
الانم رفتم تو شرکت نفت ماهی 8 ملیون درامدمه یعنی جمع درامد خودش و شوهر ایکبیریش اندازه من نمیشه
ولی هنوزم دوسش دارم و امیدوارم خوشبخت بشه ولی من خوشبخت تر
ناموسا میگی ؟؟؟
چه کردی رفتی شرکت نفت ناجنس ؟؟
دقیقا همین طوره منم بعد سه سال فهمیدم که اگه از اول پول داشتم از دستش نمیدادم،واقعا چطور میتونن دخترا اینقدر خودخواه باشن.
عشق خیلیم خوبه
من تو 14سالگی عاشق شدم
ولی هیچوقت ن تظاهر ب دوست داشتنش کردم ن فهمید ک من دوسش دارم
خیلی از دخترای فامیل جلو من ازش تعریف میکردن ک از اون خوششون اومده
ولی من عشقشو فقط تو قلبم نگه داشتم
تا اینکه تو16سالگی اومد خواستگاریم و یک ماه بعد عروسی کردیم خودشم 24سالشه
تو دوره نامزدی بهم گفت هیچکی مثل تو سر سنگین نبود و نیست بخاطر همینه عاشقت شدم
الانم همسر عزیزمه خیلی خوشبختم برای شما هم همین ارزورو دارم ی پسرم داریم امیر محمد اسمشه
و شما دخترا ب نظرم اگه عاشق فردی شدین هیچوقت نزدیکش نرین بزارین خودش بیاد طرفتون
سلام.من ۲۲ سالمه.سال دوم دانشگاه یکی از هم کلاسی هام ازم خواستگاری کرد.از همون اول خانواده هارو در جریان گذاشتیم،یه جلسه هم به عنوان آشنایی ترتیب دادیم که خانواده ها همدیگرو ببینن خانواده من گفتن خانواده اونا حرفی از خواستگاری نزدن اونام با ازدواج پسرشون الان راضی نیستن و این حرفا،به خاطر این که پدر من راضی به خواستگاری نمیشد چون درسمون مونده بود هنوز و مشکل تو کار پدرش پیش اومد و پدرش بیمار شد یه وقفه ای افتاد.یه سال بعد اومدن خواستگاری صبت کردن آشنایی شروع شد ما رفتیم اونا اومدن حتی خودش تنها خونه ما میومد ینی مامانم دعوتش میکرد .کاملا احساس رضایت میکردن.یه روز یه خواستگار برای من زنگ زد از آشناهای مادر بزرگم که خانواده سر شناسی بودن.بعد از اون مامانم ناگهان گفت شما به درد هم نمیخورید تو اون شرایط که من شکه شده بودم اون خواستگارم پذیرفتن بیان خونمون..من هنوز شکه ام.دلیلشم میگن که هنوز کار نداره هم سن این و از این صبتا.در صورتی که قبل از آشنایی همه اینارو میدونستن…خانواده طرف مقابلم هم خیلی شکه شدن و از این موضوع ناراحتن..من هنوزم از شک بیرون نیومدم.۴ ماهه حس میکنم اصن زندگی نکردم.نمیدونم باید چیکار کنم.وقتی مقایسش میکنم با خواستگارام و پسرای هم سن و سالش واقعا پسر شایسته ایه.نمیدونم چی کار باید بکنم!
من حوصله پست گذاشتن ندارم ولی دیدم بچها خیلی داغونن گفتم ی کمکی بکنم به همه دوستان گلم
شاد دیگه نیام پس این ای دی تلگراممه
مشکلات خیلی زیاده نمیدونم چجوری بشه ب همه کمک کرد ولی در کل عشق و اعتیاد هردو یک هورمون تو مغز پخش میکنن خوب ک چی؟ یعنی اگه شکست عشقی خوردی یا عشق جدید بگیر یا قرص کاهش استرس بخور راه دیگی نیس
دوستان عزیز خط قرمزا زندگیتونو نشکنید مثل دوستی زن شوهردار-یا دوستی با محرمها
اگه میخایین عاشق بشین و عشقتون بچسبه اول تو ی فنی اسطوره بشید
دوم دنبال عشق خودتون نرین ببینید کی عاشقتونه از اونا انتخاب کنید-رمز موفقیت
توروخدایکی کمکم کنه کسی نیس؟میگن زن بازومعتاده ولی نیس بخداااااا نیس چطورثابت کنم
نمیخاد به کسی ثابت کنی شما با سماجت هدفتو بچسب و اجازه نده هیچ عاملی تورو از هدفت دورکنه ویا به تعویق بندازه.اگر به عشقت ایمان و اعتماد داری
سلام دوستان امروز خیلی دلم گرفته اومدم تواینترنت ک یه متنی پیداکنم واسه برادرم بفرستم ک دلش ب رحم بیادک من وخواسگارم باهم ازدواج کنیم ماباهیم6ساله دوستیم خیلی عاشقانه همودوس داریم من ازش مطمئنم من دانشجوی فوق لیسانسم واون یه فرهنگی وفو لیسانس مشاوره عاشقانه همودوس داریم سنمونم کم نیس من26سالمه اون32سالشه برادرم میگه یه باراونودیده ک سیگارکشیده میگه اون زن معتاده و…درصورتی ک اینطورنیس من تواین شش سال چیزی ازش ندیدم درضمن فامیل دورم هستیم باهم دیگه خانوادش خسته شدن چندساله خواسگاریم اومده وخانوادم جواب نمیدن نمیدونم چیکاکنم بدون اون دیونه میشم توروخدا کمکم کنید حالم اصلا خوب نیس فکرم به جایی نمیرسه به هرکی میگم فورا میگه لابد برادرت جنس خودشوبهترمیشناسه منم شش ساله میشناسمش چیزی ازش ندیدم کمکم کنید یه هفته بیشترمهلت ندارم خانوادمو راضی کنم
سلام حس خوبیه یکیو دوست داشته باشید اما به نظر من تا از عشق خودتون مطمئن نشدید عاشقش نکنید اول بدونید خانواده هاتون رضایت میدن به این که شما باهم باشید اگه واقعا دوسش دارید عذابش ندید موقعی که یکی عاشق میشه اگه هر بلایی سرشم بیاری چیزی نمیگه فقط میریزه تو خودش اگه واقعا میخوایش مبارکتون باشه انشالله به پای هم پیر بشید
شما اگه دوسش داری خیلی محکم و مقتدر به خانوادت بگو یا راضی میشین یا با آبرو ریزی پامیشم میرم خونشون.اینهاهمه درصورتیکه 6 ساله میشناسیش و اعتماد و ایمان کامل همه جوره دیگه توضیح نمیدم بهش داری.
بچه ها حالم خیلی خرابه… همش تو فکر عشقمم نامزد کرد از دستم رفت. بخدا دارم میمیرم
سلام کسی که دوستت داشت هرگز با کسی دیه از دواج نمیکردددد/ خودتو با یه چیزای سرگرم کن راحت فراموش میکنی نذار بدونه بدون اون داری عذاب میکشی محکم باش اون برای خودش تشکیل خانواده داد توام سعی کن بتونی راحت ولش کنی و تشکیل خانواده بدی موفق باشی
سلام من دخترم 14 سالمه ولی حرفات بنظرم درست نیست من دلیل وابستگیمو خوب میدونم اما ممکن نیست یعنی غیر ممکنه
7ساله با یه پسری دوستم.4سال اول قرار ازدواج نداشتیم ولی الان 3سال ه که قراره با هم ازدواج کنیم من و اون خیلی همو دوست داریم ولی خانواده ام مخالفن.پسره خدمت نرفته و کارش تولیدیه(دوخت لباس ورزشی).موندم توی روی خانواده ام وایستمو جوابشو بدم یا نه من بدون اون نمیتونم اونم همینطور.تروخدا برامون دعا کنید
هیچ وقت بخاطرعشقتون توروخانواده تون واینسید
سلام من ی دختر ۲۰ سالم الانم دارم با گریه این متنو مینویسم توروخدا کمکم کنید بگید چکار کنم.۵ ساله با ی پسری ک از خودم ۱۱ سال بزرگ تر رفیقم اوایل خیلی دوسم داشت حتی تو سرما از اون سرشهر برا ی لحظه دیدنم میومد دم خونمون .من اوایل دوسش نداشتم طوری ک عکسی ک بهم از خودش داده بودو پاره کردم.هر روز برای ازدواج بهم اصرار میکرد بعد ۱ سال بالاخره قبول کردم ک بیاد خواستگاریم و اولین خواستگارم بود اونموقع. پدرم اون زمان ک بهش برا قرار خواستگاری زنگ زدن گفت ک باید با شناسنامه بیاید خونمون ک نکنه اصلا زن داشته باشه یا افغانی باشه و اینکه تو خواستگاری گفتن ک جهاز نمیدیم و کلا هیچ خرجی نمیکنیم خانواده پسر خوششون نیومد از این ازاین موضوع و مخالفت کردن البته منم چون از پسر خوشم نمیومد گفتم به مادرم ک جواب منفی بدن.بعد قضیه خواستگاری ما باز باهم رفیق بودیمو خیلی هم با خوب بودیم یواش یواش من عاشقش شدم .عشق واقعی .من خیلی پیگیرش بودمو همش دنبال کاراش بودم مثلا فهمیدم ک بهم دروغ گفته کارمند و ی ابدارچیه و خودشم گفت ک چون دوسم داشته روش نشده بگه و ترسیده ک بخاطر این موضوع ولش کنم.و اینکه یروز ک خونشون بودم و خواب بود رفتم سرگوشیشو فهمیدم ک متادون مصرف میکنه و سیگاریه و اینکه تا پای نشون کردن ی دختر رفته ولی اخر بهم خورده اون لحظه دنیا رو سرم خراب شد بخدا .حتی تو اس ام اسش با دوستش مثلا از اندام ی زن تو سرکار تعریف کرده بودن و اینکه به دوستش گفته بود خیلی تنهاست دوستشم گفته بود پس این دوس دخترت چی اونم گفته بود اون ک همیشه هست بعدم ک فهمیده رفتم سر گوشیش همش میگفت تو نباید بی اجازه میرفتی سر گوشیم این کار یجور دزدیه.اینم بگم ک من با پسر عموش یواشکی در ارتباط بودم و در مورد عشقم ازش فقط سوال میپرسیدم چون دوسش داشتم وگرنه رابطه عشقی بین من و پسر عموش نبود.اینم بگم ک تو این مدت دوستیمون اونم یبار عکس منو با دوس پسر سابقم دیدو چند بارم اس چندتا پسر از گروها رو تو گوشیم دید و خیلی بهم ریخت .میخوام بگم ک دوتامون اشتباه داشتیم. ولی مطمئنم برا اون خیلی بیشتر.ولی من هر چی هم ک ازش میفهمیدم باز یک درصد از عشقم کم نمیشد. همین دوهفته پیش بهم زنگ زد عشقم، کلی فوش ناموسی دادو عربده کشید گفت ک یکی از اشناهاشون بهش گفته ک از پسر عموش شنیده ک دوس دخترش گفته متادون میخوره اخه من ی اشتباهی کردمو اونروز ک فهمیدم اعتیاد دار به پسرعموش قضیه رو گفتم اخه من بهش اعتماد داشتم و فقط باهاش درد دل کردم.حالا عشقم گفته بهم ک ابروش میره چون اون فضوله و به همه ی فامیل میگه من واقعا از این قضیه ناراحتم چون به پسر عموش اعتماد داشتم ولی اون نامردی کرد.حالا چندین بار عشقم گفته میبخشمت ولی باز بعدش بهم نزنگیده بعدم ک میگم چرا میگه همش میاد تو ذهنم این کارت و داغون میشم باز میگه تو با اون نامرد همکاری کردی میگه اون دشمن من بوده تو رفتی به دشمنم اینارو گفتی.خلاصه همین دیروز باهم بحثمون شد باز سر این قضیه پسر عموش .منم خواستم از اشتباهات اون بگم خواستم بدونم چرا بعد اون همه مدت اصلا دیگه حرفی از خواستگاری نزد اخه من اونو واسه ازدواج میخوام چون عاشقشم گفتم بهش اصلا چرا دوباره باز خواستگاریم نمیای گفت خانوادت گفته جهاز نمیده منم ک پول ندارم.بعدم گفت بابات اونروز توهین کرده ک گفته شناسنامه بیار. منم درجوابش گفتم ؛نه ما جهاز میدیم مامانم خواسته ببینه برا پول منو میخوای یا نه.در اخر بهش گفتم ما اگه بخوایم میتونیم مشکلاتو حل کنیم.گفتم حالا چکار میکنی منو برا ازدواج میخوای یا رفاقت ،؟گفت رفاقت .وقتی اینو گفت قلبم تیکه تیکه شد.اخه همیشه میگفت دیوونه عاشقمه دوسم داره.اخه مگه عشق مشکل حالیشه؟؟؟رابطمونم در حد بغل و یکم عشق بازی بوده.من براش هیچ چیزی کم نمیزاشتم.اینم بگم اون دیپلمه من دانشجو کارشناسی.اون یکم لکنت زبان هم دار ولی من واقعا با تمام وجود عاشقتم .حالا ی روز بهم زنگ نزده دارم دیوونه میشم .هر پسری هم میبینم به دلم نمیشینه حالا بگید من چ غلطی کنم ی ادم افسرده و غمگینم اخه فقط این یروز نیست خیلی وقته با رفتاراش قلبمو شکسته اینم بگم رفتارش با من خیلی خوبه ولی حرفش با عملش یکی نیست.ولی من لعنتی هر روز بیشتر از دیروز دوسش دارم.واقعا من بخاطر اون حرف مادرم ک گفت جهاز نمیدیم باید تو حسرت عشقم بمونم؟خیلی وابستشم اصلا بدون اون بلد نیستم زندگی کنم بخدا فقط به عشق اون همه کارامو میکنم ی شب نشده ک بهش فکر نکنمو خوابم ببره خیلی میترسم ک دیگه بهم هیچوقت نزنگه منم دیگه خیلی بهش گفتم نرو من عاشقشم دیگه اگه تا ابدم زنگ نزنه نمیتونم بهش زنگ بزنم چون با خودم میگم حتما رفته باکسی یا دیگه دوسم ندارهلعنت به این زندگی بی رحم .بخدا ما دخترا بدبخت ترین موجود کره زمینیم.
سلام
با توجه به حرفات بايد بگم كه پسره أصلا عاشقت نيست چون دروغ گرفته و مسئله جهزيه اينقدر مهم نيست كه به خاطرش قيدتو بزنه،بهتره حقيقتو باور كني،تَو الان بهش وابسته شدي تقريبا چند ماه زمان ميبره كه وابستگيت كم بشه ،اذيت ميشي ولي ارزششو داره،،،،اگه اين كارو نكني خودت اسيب مي بيني
سلام دوست خوبم من الان این متن شما رو خوندم بنظرمن اگه دوستت داشت تنهات نمیذاشت این عشق نیست کسی ک میگه شناسنامم نمیارم کسی ک دیه بهت زنگ نمیزنه چطور جرات کردی عاشقش بشی اخه عاشق یه ادمی ک گفتی معتاده و….برای فراموش کردنش میتونی خودتو با کتاب و دوستان خوب سرگرم کنی ینی باید چندمدت گوشیت خاموش کنی تا بتونی راحت فراموش کنی منم خودم درد عشقی رو داشتم همین کارا کردم راحت فراموشش کردم راستش اصلا الان یادم نمیاد اسمش کی بود اره زندگی خیلی سخته دنیا خیلی بی رحمه ولی این زندگی دست خودمونه ک درست دقت نمیکیم داریم چکارمیکنیم یهو عاشق یه ادمی میشیم فردا ولمون میکنه/بقول سمسین دانشور /برای کسی بمیررررررررررررررر که برات بمیره نه برای کسی بمیری که عین خیالتم نیست موفق باشی خواهر
سلام عشق حسیه که تعریف کردن وقضاوت کردنش سخته غیرممکن ،بذار از قصه خودم بگم ازپانزده سالگی حسی عمیق به پسرهمسایم داشتم اما ازخانواده باتحصیلات بالابودم وسطح زندگیمون فرق داشت به خاطر همین خودموقانع میکردم بیخیالش شم،اما بعدازمدتی دیدم اون پسرهم بهم علاقه داره وطی مدتی خانوادم فهمیدن وبرام خط ونشون کشیدن من هم الکی گفتم باشه رفتم به دانشگاه….اما یه مسائلی پیش اومدکه اون عقدکرد من ادامه تحصیل دادم اون موقعافکرکردم دیگه زندگیم تمام شده واقعادوریش سخت بودوحالم پرازگریه بود به اسرارمادرم به یکی ازخواستگارام که به انتخاب خودم بودجواب مثبت دادم اوایل حسی به همسرم نداشتم اما ازخداخواستم کمکمکنه به فکرم رسیدکه ازحالت مقایسه استفاده کنم من پسریروکه دوست داشتم خوب میشناختم مثلا بسیارمتعصب ودهن بین بوداماالان همسرمن این ویژگی رونداره،الان همون حسوبه همسرم دارم هرموقع خونه پدرم میرم خونش روبروی خونه پدرمه ازخداممنون میشم که مردواقعی بهم داده
هیچ وقت همچین فکری رونکن ک ما دخترا بدبخت ترین ادمایم سعی کن ادم محکمی باشی گریه نکنی حتی سعی برای گریه نکردنت روز شماری کنی ابجی میدونم دردعشق سخت اما بایدتحمل کنی
لعنت به کسانی که وقتی شکست عشقی میخورن میرن سراغ یکی دیگه..
و اون طرف رو وابسته خودشون میکنن…
بعد که دلشون ارام شد برمیگردن دنبال عشق اولشون… و اون طرف بدبخت رو رها میکنن…
تو رو خدا با دل کسی بازی نکنید…تاوان پس میدید
ولعنت به اون دسته از پسرهایی که بعداز سه سال طرف را انقدر وابسته میکنن که طرف را به مرز جنون میبرن.
توروخدا با احساس ما بازی نکنین
لعنت به همه ما کسی رو ک نمیخایم وابسته میکینم
سلام دوستان درد من از همتون بیشتره منم با یه پسری 21ساله اشنا شدم 5سال باهم بودیم خیلیییییییییی همو دوس داشتیم خانوادهامون راضی به ازدواج بود یه روز بهم گفت هرچی زودتر ازدواج کنیم خیلی عاشقم منم گفتم باشه اول برو خدمت بعد بیا چند روزش دیگه باهم از دواج میکنیم گفت باشه هرچی تو بگیه شبش من رفتم خونه اونم رفت خونه فرداش هرچی بهش زنگیدم ک بگم برو مواظب خودت باش جواب نداد رفتم خونشون خبر فوتش شنیدم که دیشب لوله بخاری در اومده خفه شده بوده الان چندماهه بدون اون داره میگذاره ببین چی شد چی ب سرم اومده بهم بگین چکارکنم خیلی باهاش خاطره دارم هروقت میرم سر خاکش مامانش بهم میگه دیگه نیا سرخاک پسرم فراموشش کن اخه با این همه خاطره چطور میتونم فراموشش کنم خیلی داغونم دنیا برام جهنم شده
خیلی سخته خیلی
منم دیشب رفتم خواستگاری دختر داییم گفته تا 4سال.که بری خدمت.و بیایی.و کار..الان تازه از دکتر آمدم..
من دکتر ژوزفین هستم .روانپزشک. خیلی اتفاقی در این سایت اومدم. مشکلات خیلی از دوستان رو خوندم. من حاضرم بصورت کاملا رایگان شما را در مطب خود ملاقات کنم . این رو بگم تمام مشکلات شما دوستان قابل رفع هست و اصلا جای نگرانی نیست . فعلا راه های ارتباط با بنده همون ایمیل هست به دلیل اینکه من از قوانین این سایت با خبر نیستم .
سلام وخسته نباشید دکتر پیترژوزفین میخواهم ازشما مشاوره بگیرم متاسفانه ایمیل شما ندارم میشه رو ایمیلم جواب بدین ممنونم
دکتر جان اگه میشه ایمیلی چیزی بزارید ازتون کمک بگیریم
ابجی تسلیت میگم واقعا مرگ عشق ادم خیلی دردناک
اه که با خوندن متن شما نگار جان فقط اشک از چشمام اومد کاش بد کرده بود کاش بهت میگفت که نمیخوامت اینجوری ارومتر میشدی میگفتی بد بود ادمهایی مثل ما همیشه یه درد گوشه دلشون دارن ی جای خالی یه غم عمیق شبهای دلتنگی فقط باید توکل کرد وگریه کرد وخودتو به زمان بسپاری خیلی سخته حتی سختر از مردن اون مرد وراحت شد اما تو موندی ویه مرگ تدریجی ویه حسرت همیشگی……خدا بهت صبر بده
وای عزیزم خدا نصیب دشمنم نکنه
28 سالمه و یه دختر 6 ساله دارم 3 ساله شوهرم فوت شده و 2 ساله یه اقای دکتری که 2 سال ازم کوچیکتره وارد زندگیم شده اولش وقتی فهمیدم ازم کوچیکتره خواستم ازش جدا شم اما با زبون بازی و محبت های بی حد و حصرش خودمم به این رابطه تمایل پیدا کردم … خیلی طول کشید تا بفهمم چقدر اشتباه کردم … گیره یه آدم بیمار و معتاد افتادم که هیچ جوره ازش نمیتونم خلاص شم … از کتک های در حد مرگ بی دلیلش گرفته تا خیانت ها و تهدید ها و بی آبرو بازی هاش … دیگه هیچ جا هیچ آبرویی برام نذاشته و روح و جسمم و نابود کرده با اینکه دندونپزشکه و وضع مالیش خوبه تو خونه ام کنگر خورده لنگر انداخته و فقط بهم ظلم میکنه و اسمه همه کاراشو عشق میذاره … کم کم دارم کارامو هم از دست میدم انقد با صورت کبود اومدم سره کار که حسابی انگشت نما شدم و هر وقت میخوام باهاش تموم کنم تهدیدم میکنه که میاد شرکت و منو به این و اون میبنده تا اخراجم کنن … خسته شدم نمیدونم چرا اینجوری شد … خام شدم …. خسته بودم از 3 سال مریض داری و بی مهری شوهرم و تا یه خورده محبت دیدم خر شدم و فکر کردم این خوده عشقه ….حالا من موندم و کلی بی آبرویی و یه دنیا ناامیدی و اعصاب خردی و کتک های شبانه و گریه های بی صدای من از سر ناچاری
مرگ یه بارشیون یه بار اونی که گفته میام سرکارت وکلی حرف میزنم تا اخراجت کنن به نظرم چرت گفته مسائل کار با مسایل زندگیت ربطی نداره اگر میبینی درس نمیشه برو پیش مشاوره وحداقل یه گواهی بگیر که شوهرت نرمال نیست ودست بزن دارد ودیه کامل ازش بگیر ودرخواست طلاق کن
کاش بود منو درک میکردین
من هرروز اونو جلوی مدرسه میبینم و اون منو نمیبینه
چیکار کنم؟؟
من سن کمی دارم یازده سالمه و خیلی دوسش دارم اسم کسی که دوسش دارم
امیرحسین محمدی
خواهشا کمکم کنید تا درد نکشم
سلام
عزیزم تو الان تو سنی هستی که میخوای کم کم از دنیای کودکانه فاصله بگیری و پا تو دنیای جدیدی بذاری دنیایی که توش همه احساسات از هر نوعش تشدید میشه . ازت میخوام به خودت فکر کنی به آینده ای که میتونی برا خودت رقم به زنی. به اهدافی که دوست داری داشته باشی و با رسیدن بهشون به خودت افتخار کنی. این نوع احساسات مانعن، سد راه زندگین ازش عبور کن دنیا رو جور دیگه ببین مثل بقیه آدما نباش باور کن تو زندگی هیچی مهم تر از خود آدم نیست هیچ کس به جز خدا تو رو بیشتر دوست نداره پس تو هم خودتو دوست داشته باش و با افتخار زندگی کن قهرمان زندگیت شو
سلام من هنوز 15 سالمه و عاشق یکی هستم به طرف گفتم که دوست دارم عاشقتم ولی اون قبول نکرد گف والدینمون بفهمن خوب نمیشه ولی رفتار هاش یجورند که انگار دوسم داره ولی یچیز جلوش رو گرفته لطفا کمکم کنین سیگاری شدم شبارو با بغض میخوابم دستم چپم پر خطه خواهش میکنم
سلام
امیر عزیز تو الان تو سنی هستی که یه دنیای جدیدیه. دنیایی که توش همه احساسات از هر نوعش تشدید شده منتها همه اینا زودگذرند نباید بذاری همچین حسایی رو آینده ت تاثیر بذارن . ازت میخوام به خودت فکر کنی به آینده ای که میتونی برا خودت رقم بزنی. به اهدافی که دوست داری داشته باشی و با رسیدن بهشون به خودت افتخار کنی. این نوع احساسات مانعن، سد راه زندگین ازش عبور کن دنیا رو جور دیگه ببین مثل بقیه آدما نباش باور کن تو زندگی هیچی مهم تر از خود آدم نیست. سیگار خیلی چیز خوبیه؟ کلاس داره؟ یه ذره فک کن چه چیز این ماده چندش آور برات عزت و احترام و اعتبار میاره؟ سلامتی بزرگترین نعمته که داری شعار نمیدم اگه بدونی چقد آدم تو دنیا هست که دلش میخواد همه چیزشو بده ولی تنش سالم باشه چقد ادم هست که الان پشیمونه کاش هیچوخ لب ب سیگار نمیزد حتی واسه یه اتفاق بد یا احساس بدی که اذیتش کرده… هیچ کس به جز خدا تو رو بیشتر دوست نداره پس تو هم خودتو دوست داشته باش و با افتخار زندگی کن قهرمان زندگیت شو. کارهای جالب انجام بده ورزش کن برو پیاده روی کل شهر . برو استخر برو کوه یه جا نشین در حرکت باش افکارتو به سمت چیزای مثبت سوق بده مطمئنم از پسش برمیای. یه صفحه جدید برا خودت وا کن بگو امیر هستم 1 ساله بسم الله الرحمن الرحیم زندگی من اینطوری شروع میشه :
به آینده فکر کن به این که کاری بکنی که بعدا با کیف و ذوق و افتخار واسه نوه هات تعریف کنی
موفق باشی پسر ایرونی
داداش گلم تونباید سمت سیگارمیرفتی توبایدتوبدترین شرایط به خدا توکل کنی تو یه مردی مردا قوی هستند با درداشون مقابله میکنن به جای بغض کردن قوی باش
بچه ها من 7 ساله تو رابطه م با کسی که دنیامه…
الان باید جداشیم
بخاطر مخالفت ها
اصن نمیتونید تصور کنید من چه حالیم
از 20 سالگی باهام بود بهترین روز و خاطره ها رو با هم داریم
دارم به خودکشی فکر میکنم
بدون هم نمیتونیم زنده باشیم
دل به هیچکس نمیتونم بدم…………….
خودکشی یعنی چی دیونه شدی خودکشی گناه پس این کارونکن قوی باش به چیزای خوب زندگیت فکرکن
سلام بروبچ
منو عشقم ٢ سالی هست كه باهم اشنا شدیم … خونواده ی من خیلی منو محدود كردن حتی بخاطر این موضوع منو بردن به یه شهر دیگه مثل ادمای تبعیدی … عشقم همه جوره پام وایساد تو اين يه سالي كه دور بوديم و منتظرم موند حتی اومد ١٠٠٠ كیلومتر كه منو ببینه … خیلی روزای سختی داشتیم … خانواده عشقم راضی بودن خیلی منو دوست داشتن … ولی پدرم میخواست برگردیم به شهر خودمون اومد و رفت پيش خانواده عشقم و تهدید كرد كه باید این رابطه تموم بشه ما هم فیلم بازی كردیم كه تموم شده الان ٢٠ روزه كه برگشتم به شهرم ولی تو خونه زندانی بودم … همه دوستامو از دست دادم … عشقمم خیلی داغونه … امسال كنكور دارم يعني ١٥،١٦ روز ديگه تهدید كردن كه فقط باید اهواز بری دانشگاه خیلی ظلمه … زندگی واسم نابود شده … اگه بخوان منو برگردونن به اون جهنم یا خودكشی میكنم با فرار میكنیم … احمقانس ولی خستم دیگه خیلی اذیت شدم خیلی محدود شدم من خيلي سختي كشيدم خيلي ماجراها داشتم .. به خدا میگم گناهه من چیه كه اطرافیانم با من اینجوری رفتار میكنن ؟؟؟ به جز اینكه عاشقم ؟؟؟ حقمه كه یكیو دوست داشته باشم … پسر بازی كه نكردم من ١٨ سالمه و خواهر كوچیكترم ١٦ اون خیلی پسر بازی میكنه از همه نظر ازاده ولی من شدم زندانی حتی خواهر بزرگترم با دوست پسرش ازدواج كرد فقط انگار منم كه باید تو این دنیا حق زندگی ندارم خیلی تنها شدم زندگیم اینجوری نبود اصلا دعا كنید واسم
سلام مارال منم دقیقا همینطوریم ماجرای منم همینطوره
سلام، من عاشق به دختر هستم ١٠ سال بزرگتر إز خودم ٢سال با هم بوديم ولي الان ميفهمم كه بهترين لحظات زندگيم همش الكي رفت،يه مدت ابنقدر بهم بي محلي كرد كه داشتم ديوونه ميشدم ,بخاطرش كل دوستامو إز دست دادم ، تا جايي كه حرف خانوادمم واسم مهم نبود، ولي الان چي تازه فهميدم عاشق چه خري ببودم اي كاش اون موقع يكي پيدا ميشد بهم ميگفت اخه احمق اين
حسی به زبان ندارم فقط دارم دیوونه میشم هیچکسو هیچزو درک نمیکنم
هیچ حسی به زبان ندارم فقط دارم دیوونه میشم،،
سلام منم مث خیلی از شماها گرفتار درد عشقم… بخاطر پسری خیلی چیزارو زیر پا گذاشتم چون میگفت میخوامت تنهام نذاری بدون تو نمیتونم وخیلی حرفا قشنگ دیگه تو شرایطی که زندگیم خراب بود باهاش اشنا شدم گفتم ازت دوسال بزرگترم و مطلقه خونوادت نمیزارن گفت من بخوام میشه خلاصه انقد گفت منم قانع شدم میشه حالا طلاق گرفتم و منتظرش که بیاد جلو موقع طلاق میگفت بخاطرمن نباشه ها شاید نشه و فلان ولی من دیگه دل بسته بودم بلاخره جداشدم الان که منتظرشم میگه بدردهم نمیخوریم ومیترسم خوشبخت نشیم ولی خیلی دوست دارم وقتیم میخوام جداشم ازش قبول نمیکنه تاحالا انقد عاجزندیده بودم خودمو دلم میخواد اونقد قدرت داشتم حالاکه نمیخواد میرفتم دنبال زندگیم ولی نمیتونم هربار یادخاطرات و حرفا و رویاهایی بافتم میوفتم بغض گلومو میگیره چجوری فراموش کنم منی که بخاطرش جلو همه وایسادم ؟
سلام من از شهرستان خودمون سفر کردم رفتم ی جای دیگه زندگی کنیم بعد ب صورت اتفاقی با ی دختر دوست شدم من 17 سالمه شاید بگین سنم کمه ولی بعد ی مدت فهمیدم ی حسی ب دختره دارم ک نمیتونم دوریشو تحمل کنم ولی همش بهم بی محلی میکرد الان 6 ماه ولم کرده ولی هنوز حتی نتونیم فراموشش کنم دچار ی بهران روانی شدم اصلا نمیتونم ب اون فک نکنم هر ا میرم همهی حرفاش اخلاقش انگار اصلا کنارمه همیشه داره راه میاد باهام لطفا کمکم کنید خسته شدم ب خداااااااااااااا (اگه شما هم میخواید بگید بچه ای یا لیاقت تورو نداره اصلا جواب ندید چون گوشم بره از این حرفا )ببخشید رک حرف میزنم ا(((((((دختره هم 17 سالش بود))))))))لطفا ج ب ایمیلم بفرستید مرسی
داداش گلم عشق ک سن وسال نمیشناسه پس چرا فکر میکنی بهت میگن هنوز بچه ای درست دردعشق سخت اما با توکل به خدا همه چی اسون میشه اینو یادت باشه هرکار خدایه حکمتی داره تو هم سعی کن زیاد تنها نمون سعی کن بیشترباخانواده ودوستات وقت بگذرونی اینطوری باعث میشه کمتربهش فکرکنی
درد دل همتونو خوندم.و نصیحتهای زیبای دوستان.اما نمیدونم چرا این نصیحتها رومون وقتی درد داریم اثر نداره.من 33 سالمه و باورم نمیشه تو این سن و با تجربه طلاق 11 سال پیش الان دنبال متنهایی هستم که دردمو آروم کنه.من 11 سال پیش بابت اینکه شوهرم معتاد بود و مشکل داشت جدا شدم.و شدم یک انسان مستقل و تنها.راحت زندگیمو میکرودم.با یک اکیپ ورزشی هر ماه دنبال ورزش و شادی بودیم.من به خاطر مشکلاتم که دوسال تو زندگیم پیش اومد فاصله گرفتم و برگشتم.زمانی برگشتم که روحیم خوب نبود و مدام دوستانم نصیحتم کردن بابت اینه میخوای از تنهایی مشکلاتتو حل کنی.یکی از پسرهای اکیپمون که سالها منو میشناخت بهم نزدیکتر شد.من کسی بودم که صادقانه سالها گفتم ازدواج دوست ندارم.بچه نمیخوام.اونم با آگاهی از این موضوع نزدیکم شد.ازم کوچیکتر بود و خانواده وحشتناک سنتی داشتن تا اینکه بعد 7 ماه بهم گفت دوستم داره و مبخواد باهام ازدواج کنه.همه دوستهای مشترکمون خوشحال شدن.من دختری هستم که اقامت کشور دیگه دارم و موقعیت مالیم بدون خانوادم بهتر از اون پسر بود.ترسیدم بابت خونه و اقامتم باشه گفتم اینارو از دست میدم گفت باشه.گفتم من بچه نمیخوام قبول میکرد.میگفتم خانوادت سنتین و طلاق منو قبول نمیکنن قسم میخورد و اعتراف میکرد تو خانوادمون داریم و اینا عادیه.3 هفته بحث بود من میگفتم نمیشه مشکلات زیاده من سنتی نیستم و تجربه تلخ دارم باید یکسال بریمو بیایم ولی خانوادت سنتی هستن میخوان زود عقد کنی.برا اینکه من آروم بشم رفت با خانوادش حرف زد و گفت اونا راضین.منم سنگ نبودم این پسر 7 ماه بهم محبت کرد هممون قسم میخوردیم پسر خوبیه.حتی دستش بهم نخورد و من در قلبمو باز کردم.رفت مسافرت و برا اولین بار دید من نگرانشم و فهمید بلاخره بهش دارم حس پیدا میکنم.و در کمال ناباوری یک شبه عوض شد بابت یک بحث کوچیک که تو مسافرت برامون پیش اومد دوروز زنگ نزد و روز سوم که بهش مسیج زدم.گفت حست تو دلم کشته شد و اشتباهه با هم باشیم.گفتم من این همه میگفتم میگفتی مشکلی نیست تا حس پیدا کردم و فهمبدیی میگی .بدون دلیل موجه گفت حست کشته شده تو کشتی حسمو چون میگفتی مشکلات زیاده.من نمیتونم شرایط تورو قبول کنم.و تمام.خورد شدم.بیشترین دلیل دردی که میکشم اینه چرا این همه اصرار بعد تا من نرم شدم حسش مرد و حتی به دروغ گفت برا لجبازی با خودم رفتم خاستگاری.این فکر که چرا اینکارو کرد داره اذیتم میکنه.من نمیخواستم کسی تو زندگیم باشه به زور اومد.من خوشبخت بودم اومد منو عادت دادو رفت.و هیچ جواب قانع کننده ای پیدا نمیکنم.میبینم الانم شادو خوشبخته حتی یک روزم درد نکشید کسی که میگفت نمیتونم ازت دور بشم.و منی که عاشق نبودم چرا دارم درد میکشم؟کاش جوابی برام پیدا بشه.ببخشین طولانی شد.
سلام.من یه پسر
23 سالمه
حدود یه سالو نیم بود با یه دختر خانم از دانشگاه
آشنا شده بودم
باهم رابطه داشتیم اولا فقط پیام
و رابطه در حد دوتا آشنا
خلاصه بعد یه مدت بهش گفتم علاقمو
دوس داشتنمو
اول خواست فاصله بگیره ازم.
ولی من نمیتونستم بدون اون
باز نزدیک شد بهم.
رابطه صمیمی شد
در حد خیلی زیاد که هر دو همو دوس داشتیم
پیام دادنا به زنگو تماس طولانی کشیده شد
که بعد یه مدت جوری شده بودیم که هردو بی قرار هم بودیم.همش میخواستیم صدای همو بشنویم.حرف بزنیم
پیام بدیم.
کلی دلبری کرد دیونه بازی کرد
من دیونش شدم
عاشقش شدم
دوسش داشتم.
الانم دارما
اونم دوسم داشت
بهش گفتم هدف من از رابطه ازدواج بوده.
منتها دیگه بعد این که حرف ازدواج زدم
و گفتم خیلی دوسش دارم
حس کردم سرد شده
تولدم هدیه گرفت.
بیرون قرار گذاشتیم دیدمش صحبت کردیم کلی
دوبار ملاقات کردیم همو اونم برای ازدواج.
سه سانت قدم ازش کوچیکتره
بهونش اینه و بهم جواب منفی داد
خلاصه بازم باهام موند
چن بار جدا شدیم ولی نتونستیم.
بار آخر رفت
خیلی نامهربونی کرد
من باز بهش پیام دادم
زنگ زدم
جواب داد اما……
دیگه اون آدم سابق نبود
کارم از این حرفا گذشته
خلاصه دلم شیکس حسابی
چقد حرف زدم.
میگم دوای درد عشق چیه؟
کی میتونه بگه چجوری میشه قلب آدم آروم بشه؟
حرفا عکسا پیاما خاطرات رو فراموش کنه؟
من که نمیخواستم وارد عشق بشم
نمیخواستم عذاب بکشم
چیکار کنم
اوخییی.من تاحالا عاشق نشدم ولی خیلی از عاشقا رو دیدم.نمیخام بگم لیاقتتو نداشت و قدر ندونست و ازین حرفا.میدونم دلت گرفته بخاطرش ولی بدون اون جزیی از سرنوشتت بوده هیچ چیز برا آدم نمیمونه لازم نیست عشق باشه خیلی چیزای دیگه هم هست.ای کاش لحظه هاتو از اول بسازی درسته هیچ عشقی مثل اولی نیست ولی برا قدر ندونستن اون لحظه ها و زیر پا گذاشتنشون سوگواری نکن.مهم خودتی اون رفته الان فقط خودتو داری اذیت میکنی.ان شاالله زود حالت خوب میشه
سلام منو دختری سه ساله باهمیم من بیست سالمه دختره بیست ودو هر دو دانشجو هستم من سرکار میرم کارم ازاده من واقعا دختره رو دوست دارم و اون واقعا منو دوست داره اما بخاطر خانوادش و خانوادم مجبور شده بره کنار مشکل ما اینه ن خانوادم میرن خواستگاری میگن در سطح ما نیستن و ن خانوادش میزارن برم جلو سایه مو با تیر میزنن
حتی چند بار خانواده ها باهم دعوا گرفتن
حتی چند بار از روی عشق رابطه باهم داشتیم
چیکار باید بکنم>>>>>>>>
مهدی جان سلام . به نظر من تنها راهش اینه که احساسی برخورد نکنی و با دختره هم دل و هم زبان بشی و اول نظر دختر بپرس. اگر اونم اوکی داد دوتایی باهم در حضور خانواده ها و بزرگترها حرف بزنینید و خواتتون رو بگشید. اگر نشد تنها راهش بزرگتری هست که از دو طرف حرفش خریدار داشته باشه
من با دوستم سه ساله پیش دعوا کردم الان هم نمیدونم چیکار کنم اگه میشه کمکم کنین ممنون میشم از اون وقت ها که با ……دوستم قهرم هر جا باشم تو قلبم عزادار دارم
نمیدونم چه طوری برم پیشش و دوست شم
رابطه از روی عشق؟؟؟
خسته نباشی فرزندم
اینجوری دوسش داری؟
بردار فرار کن بهترین کاره اگه خواست اگه نخواست برو یه شریک زندگی خوب پیدا کن
من ۳۰ ساله هستم ۱۰ ساله که ازدواج کردم ۲ تا بچه دارم شوهرم بارهابهم خیانت کرد هر دفعه قول داد که دیگه تکرار نشه ولی الان جوری شده که جلوی من با دوست دختراش صحبت میکنه میگه تو که میخوای طلاق بگیری پس کاری به من نداشته باش حتی حرمت سالها که زنش بودم رو نگه نداشت خیلی بهم ریختم دارم کارای طلاقم رو انجام میدم ولی ترس از آینده وتنهایی دارم
سلام. با ترس از آینده زندگی نکن و به حالت نگاه کن و برای آینده توکلت به خدا باشه
چقد وحشتناک
امیدوارم خدا بهت کمک کنه
واقعا چرا تو انتخابامون دقت نمیکنیم
به نظرم با مشاور صحبت کن ببین ریشه این کاراش چیه
از اون اول اگه سفت واساده بودی اینجوری نمیشد شاید
بهرحال امیدوارم خدا بهت کمک کنه
واقعیتش وابستگی عشقی خیلی سخته سعی کنید اولا عاشق نشید دوما عاشق شدید وابسته نشید خیلی سخته
با خوندن حرفا ونظراتون دیدم نسبت به عشق عوض شد و اینو فهمیدم ک عشق یعنی نرسیدن….
سلام امسال بهمن پنج سال میشه که با یه اقایی در ارتباطم این ارتباط با اطلاع خانواده ها بوده و خواستگاریم شده وابستگی ما بهم شدیده یروزم از هم دور نشدیم به دلیل توقعات زیاد من ازدواج ما به تعویق افتاده ولی اون الان همه چیو داره برام فراهم میکنه تقریبا یسالی شده اون اعصابش بهم ریخته داءما حالت تهاجمیو فحاشی داره حتی به پدر مادر خودش رحم نمیکنه چندبار قول داده درست شه اما بعده یه ماه شده مثل قبل میگه بخاطر کارمه که بهم ریختم من میترسم باهاش ازدواج کنم بااین اوصاف میترسم طلاق بگیرم،،،،از طرفیم برام خواستگار اومده نمیدونم پا بذارم رو دلم برم یا بمونمو بسازم باهاش میترسم نتونم فراموشش کنم بعد پشیمون شم یه عمر حسرت بخورم به اخلاقاشم که فکرمیکنم میبینم نمیشه باهاش ساخت از کجا معلوم دوروز دیگه منو نزنه،توی دوراهی بدی گیر کردم هیچکس نمیتونه درکم کنه چیکار کنم اخه?بررگترین حسنش اینه که منو دوست داره واقعا من همه جوره قبولش دارم هیچیش ایراد نداره فقط خیلی عصبیه،،،خواستگار خودم فامیله نزدیکم هستش پسره خوبیه اما اگه من نتونم طرف قبلیمو فراموش کنم چجوری خوشبختش کنم پس
در مرحله اول قبل از هرکاری بهتره روی خودتون کار کنید. شاید اصلا دلیل این مشکل طرفتون همین توقعات بالای شما باشه.
هر انسانی فقط یه مقدار خاصی از سختی رو میتونه تحمل کنه و وقتی فشار زیاد بشه از حالت نرمالش خارج شده.
اگر توقعات شما باعث همچین مشکلی شده باشه مطمئن باشید با هر کسه دیگه ای هم ازدواج کنید بازم بعد از یک مدتی این مشکلات میاد سراغتون.
سلام،به نظرم اگر میشد دقیقا علتش رو بدونید بیشتر میشد متوجه رفتارش و تصمیم گیری در مورد آینده شد،شما مطمئنید که به خاطر مسائل مادی زود عصبانی میشه یا نه؟ در بیشتر مواقع زود عصبی میشه یا زود گذره،بهتره باهاش در این مورد با محبت و در عین حال منطقی صحبت کنید،و از اینکه شما براتون مهمه که زندگی آرام و بدون تنشی داشته باشید،باهاش در میون بذارید
ولی به نظرم اگر دیدید این خلق عصبی در اون یه عادت شده،و پایدار هست،بهتر در مورد ایشون تجدید نظر کنید،چون تمام زندگی هست و همین خلق خوش ،مخصوصا برای زن که نیاز شدیدی بهش داره،
موفق باشی
کیمیا خانم یکی از دلایل عصبی بودن این آقا میتونه طولانی شدن زمان آشنایی شما باشه،خسته شدنش،
به نظرم یه کم فاصله خودتون رو ازش حفظ کنید تا ببینید خودش تمایلی به این ارتباط و ازدواج باز هم نشون میده یا سرد شده،این خیلی میتونه بهتون کمک کنه در تصمیم گیری شما
به نظرم گذشت زمان همه چی رو حل میکنه ابجی.
امید وارم راه درست رو انتخاب کنی
کی میگه دوساله منتظرم هیچی نشده ای دوست
هزار سال هم منتظر بمونی بازم پیشت نمیاد هر کی باشه یا هر چی باشه
با ی با ی
مقصر شمایی. ولی در هر صورت رهاش نکن. با بوذن شما خوب میشه
سلام
حدود19 سالم بود که برای کار رفتم به یک رستوران و اونجا مشغول کار شدم.اونجا یک خانم حسابداری کار میکرد که البته شوهر ویک بچه داشت. تا یک ماه اول کاری فقط به چشم ی همکار میدیدمش ولی بعد از یک ماه کم کم ازش خوشم اومد.
3ماه بعد به دلیل مرگ مادرم از اون رستوران اومدم بیرون ولی زیاد طول نکشید که دوباره اونجا مشغول شدم و اون خانم همچنان مشغول کار بود.ایندفعه بهشون علاقه مند شدم بسیار شدید ولی چون شوهر داشت نمیتونستم بهش بگم چند ماهی اونجا بودیم وصمیمی شدیم و خیلی هوا همدیگرو داشتیم
بعد از چند وقت صاحب رستوران اونو به دلایلی خنده دار انداخت بیرون.من که خیلی ناراحت شدم.خودمم بعد از یک هفته اومدم بیرون.دیگه ازش خبر نداشتم.
تو این مدت علاقه من به این خانم خیلی شدید شده بود. بعد از 2سال پدرم که فت کرد اسمس تسلیت برام فرستاد وخیلی ناراحت شده بود
بعد از چند وقت فهمیدم پیش برادرش تو خشکبار فروشی کار میکنه و حسابدار اونجاست.
یک دفعه که بهش سر زدم خیلی از دیدن من خوشحال شد.و فهمیدم از شوهرش طلاق گرفته
دوباره باهاش صمیمی شدم طوری که برای تولدش کادو گرفتم و عکسشو کشیدم و تابلوش کردم وبهش دادم خیلی خوشحال شد و یک جمله گفته بود اون شبش بهم که همیش تو فکرو خیالمه بهم گفت ،،عاشقتم دیوونه،،البته از روی خوشحالی گفتم
دیگه داشتم دیوونه میشدم یک روز زدم به سیم آخر بهش گفتم که خیلی دوسش دارم
ولی اون همش به شوخی میگرفت.ولی بعدش فهمید که واقعا دوسش دارم دیگه جوابمو نمیده.
الان که پیام بهش میدم میخونه ولی جواب نمیده
شبی نیست که بهش فکر نکنم ولی نمیدونم کارم اشتباه بود یا نه که بهش گفتم
کمکم کنید تورو خدا
خب حق داره پسر خوب. مسدله دوست داشتن و خواستن باهم تفاوت داره. باید ازش خواستگاری میکردی بعد بهش می گفتی از علاقت
امان از دل عاشق
بچه ها باید بهتون بگم واقعاً هممون دیوونه شدیم رفته 🙂
فائزه باید ذهنت رو مشغول کنی به چیزایی که خوبه مثل
خدا
بهار
عزاداری امام حسین و هر چیزی که بیشتر از هر کسی و چیزی میتونه تو رو از دیگران دور نگه داره خیلی سخته ولی شدنی برای خودت موزیک بزار از این حامد زمانی هایی که بعضیا تا گوش میدن میگن این چیه ولی شخصه کلی هوادارشم
گوش بده و باهاش زمزمه کن سعی کن از افکارت دور بشی یه مدت اینجوری بگذره میتونی زندگی جدیدی رو با افکار جدیدی شروع کنی ولی سعی کن از زندگی جدیدت لذت ببری و درست ازش استفاده کنی
بچه ها بیشتر کامنتا رو خوندم نمیخوام بگم آی دروغ میگید و اینا سخته ولی میشه
اما خودتون کمی فکر کنید
چی کار دارید میکنید
شما که بعد ازدواج بازم با هم دیگه در ارتباطین خودتون نمیخواین که فراموش کنین و هنوزم به افکار گذشتتون فکر میکنید اگر شماها بازم به هم برسید اتفاق بدتری میافته بعد مدتی شما باز به کس دیگه ای فکر میکنید به بم بست میخورید
سعی کنید هر چیزی که هست با همسرانتون تقسیم کنید تا همه چیز درست بشه نه با کس دیگه ای
شما که عاشق یکی از آشناهاتون شدی روبه رو شدن سختنه میدونم تا هنوز ندیده ممکنه اشکت در بیاد ولی برو ببین که با هیچ کسی روبه رو نیستی
در اخر بچه ها یه چیز دیگه میخوام بهتون بگم
نا بینا نمیتونه فرق شیشه و الماس رو بدونه اگر کسی شما رو ندید شما شیشه نیستید اون نابیناست
یا علی در پناه حق
سلام…فائزه هستم17سالمه
خیلی وقته که دارم با این مشکلم دست و پنجه نرم میکنم و کسی نمیتونه کمکم کنه امیدوارم شما ها بتونین چون واقعا خسته شدم…
من کرمانی هستم یکی از دوست های پدرم که ساکن مشهد چندسالی هست باهاشون رابطه خانوادگی داریم حدودا از دوران دبستانم یادمه هرسال میرفتیم مشهد پیششون میرفتیم پسرشون هم سن منه بچه بودم چیزی حالیم نمیشد ولی هرچی بزرگتر شدم حسم بهش بیشتر شد ولی راه دور بود و اون رو سالی یه بار میدیدم!حدود سه سال پیش تصمیم خودمو گرفتم که بگم عاشقش شدم و بهش پیام دادم یکی هست که عاشقته!اونم باهام کم کم دوست شد!تا بفهمه من کی هستم ولی من خودمو معرفی نکردم تا سر فرصت سوپرایزش کنم!و سر یه سری مشکلات دیگه گوشی نداشتم و رابطمو باهاش قطع کردم
خواهرم که همچیو میدونست گفت این پسر بدرد تو نمیخوره و وضع مالیشون خیلی توپه!و اخلاق نداره
راست میگفت من از ایران پامو بیرون نداشتم اون یه پاش اوروپاست!!!
درضمن توی فیس بوک بهم پیام میدادیم خیلی معمولی!ولی فقط بیشتر لاشی بازی هاشو تو صفحه شخصیش میدیدم که با همه هست
تصمیم گرفتم این خیال رو تموم کنم و واسه فراموش کردن اون رفتم با یکی دوست شدم اون موقع تنها هدفم فراموشی علی بود و بس
انتخابم کسی بود به اسم حامد دیوونه وار عاشقم شد و منم بهش علاقه دارم الان سه سال باهمیم و به خاطر من هرکاری کرده و خانواده هارو مجبور به رابطه کردیم و شدیم اسوه و الگو واسه عشق
ولی کسی نمدونه که روز نمیشه به علی فکر نکنم و خوابشو نبینم…زندگیمو بد خراب کرده…کمکم کنید
سلام،نمیدونم تا الان چه راهی رو در پیش گرفتی و چکار کردی،ولی به نظر من الان برای تصمیم گیری خیلی زوده،ولی اگر فکر میکنی نمیتونی حامد رو دوست داشته باشی و همیشه فکرت با کس دیگه ای هست پس لطفا کم کم خودت رو از اون رابطه دور کن،چون زندگی اون هم تحت تاثیر قرار میگیره،به خودت فرصت بده،با بیشتر شدن سن حتی دیدگاه آدم نسبت به معیار هاش هم عوض میشه،مطمئن باش چند سال دیگه از لحاظ فکری به جایی میرسی که خودت پی میبری نه حامد شاید مناسب تو بوده نه علی،عزیزم عجله نکن،فرصت برای عاشق شدن و یه ازدواج موفق حالاحالاها هست،ولی دوران نوجوانی و …..نه،موفق باشی
منم موافقم
عزیزم منم درد تو رو کشیدم با کمی تفاوت ولی فراموش نکن کسی که دیوانه وار عاشقش بودی هرگز زندگیتو رها نخواهد کرد من ازدواج کردم رفتم پی سرنوشتم ولی هر ثانیه خاطرات اونی که لحظه هامو برام رقم زد باهامه من فقط به زندگی جدیدم عادت کردم نمیتونی کنار بذاری همیشه میگم کاشک کنارش میموندم حتی اگه اخرش جدامیشدم مهم نبود چون اون موقع عشقش تو دلم میمرد بهتر از این ذره ذره تباه شدن زندگیم بود
بعد از شش سال زندگی با خانومم که خیلی خیلی دوستش داشتم .و با وجود یه پسر خوشگل .خانومم اومد گفت میخواهم برم سر گار و دانشگاه .خوب اولش من مخالف بودم ولی بعد قبول کردم ..بعد رفتن سر کار و دانشگاه .بعد از یکسال یه دفه .برگه طلاق گذاشت جلویی من گفت امضاش کن .وکرنه تمام مهریه رو میزارم اجرا .بعد از کلی ناراحتی طلاق صادر شد .الان پسرم پیش منه اطلا سراغ پسرش هم نمیاد .بعد از سه سال الان فهمیدم میخواد ازدواج کنه ..منو پسرم بعد از شیندش داغون شدیم .اخه این درسته.یه انسان با اینده دو نفر بازی کنه بعد راحت بره با یکی دیگه .خدایا خودتت میدونی من چاگذا ش کردم به تو .ولی این حق من از زندگی نبود …
بچه ها از من یک هفته دیگه عقدشه احساس میکنم هی روز به روز دارم به مرگم نزدیک میشم نمیدونم واقعا برم نرم اگه نرم دلیلشو چی بگم به خالم دوست ندارم دردمو کسی بفهمه شما میگین چی کار کنم بچه ها تر خدا کمکم کنید…..
سلام من عاشق یه پسر شودم اون اول به من شماره داد اما من بهش پی ام ندادم و اون خود به خودی عاشق بهترین دوستم که باهاش خیلی صمیمی بود دوست شود الانم میبینمش اما فقط یه نگاه به برمیگرده و همش با دوستم بهم حرص میدن منم دارم داغون میشم نمتونم از فکرش در بیا هر چقدر هم منو دوست نداشته باشهدوسش داریم اما میخوام بدونم هنوزم دوس داری خواهش کمکم کنین
سلام،نوشته هات رو خوندم،بیا اینطور فکر کن ،همین فردا اون از دوستت جدا بشه،بیا با تو،دوستش داشته باشی خیلی زیاد،نهایتش ازدواج هست دیگه،ولی بعدش چی،؟لطفا به آینده هم فکر کن،این فقط یه پسر نیست که انتخاب میکنه،ولی چون الان پای رقابت در میونه،حس دوست داشتنت ممکنه بیشتر بشه،که فقط در حد یه حسه،این تویی که میخوای برای آیندت تصمیم بگیری،میخوای تا آخر عمر به یه مرد مطمآن تکیه کنی،میخوای پدر بابای بچت باشه،پس اون چطور مردی باید باشه؟؟کسی که اول با تو بوده،بعد جلوی چشم تو با دوستت،چطور حتی مردی میتونه باشه؟؟؟؟؟نه همسر نه پدر،……
برای خودت بیشتر ارزش قائل شو،بدون که به خدا قسم کسی که براش داغون میشی،هر بلایی به خاطر این اعصاب و استرس سرت بیاد یه ذره هم براش مهم نیست ،و به میره دنبال خوشگذرونی هاش،تو با غرورت با آزادگیت زندگی کن،فکر نکنن تونستن اذیتت کن که بیشتر جسور تر میشن،و توی دلت سعی کن چیزای خوب رو راه بدی ،نه محبت یه پسر غریبه خیانتکار رو،قلبت پاک تر از اونه که با فکر اون پسر آلوده بشه،مدام با خودت بگو ،من نخواستمش که ،نه اینکه اون به من پشت کرد،
خواهرانه حرفامو بهت گفتم ،ایشالا تونسته باشم بهت کمکی کرده باشم
حس حسادتت شعله ور شده. خاموشش کن تا خودت باهاش نسوختی
بابا عشق چیه ولش کنید من الان۱۴سالمه از۴ سالگی عاشق یک دختر شدمولی بهش نگفتم ک عاشقتم بابا ول کنید عشو شاید طرف یکی دیگه رو دوست داشته باشه ولی دختری ک عاشقشم حاضرم جونمم بهش بدم ولی اون منو نمیشناسه بهشم نگفتم میتونم بگم ولی نمیگم بنظرتون بهش بگم؟اما از ی چی میترسم اگه بگم راضی شد ماخو پولدارهستیم طبیعت پولدارا هم هرروز با یکی خو من اگه تحت تاثیرخودم قرار بدمش میترسم زندگیشو خرتاب کنم از بس ک عاشقشم بهش بگم یا نگم نظرتون چیه؟
سلام..بیست و هفت سالمه..دوس پسر داشتم و همیشه هم سعی کردم وابسته کسی نشم و کسی رو هم وابسته خودم نکنم..پنج ماه به واسطه یکی از آشناها با یکی واسه ازدواج صحبت میکردم..کاملا رسمی و منطقی.جفتمون مطمئن شده بودیم سهم همیم و خیلی چیزا رو رعایت میکردیم..واسطمون میگفت پسره خیلی از انتخابش راضیه تا جایی که منو در حد خودش نمیدونه.گذشت تا اینکه قرار بر خواستگاری رسمی شد..اومدن خواستگاری و همه چیز خیلی خوب پیش رفت. و خانوادممم همه چیزو به عهده خودم گذاشتن .بعد از رفتنشون تا شب با پسره کلی حرف زدیم ولی صبح فردای روز بعد بهم پیام داد مشکل خانوادگی براش پیش اومده و مجبوره کناربکشه..حتی نگفت چرا و به راحتی همه چیزو تموم کرد..کاش حداقل دلیلشو میگفت..زندگیمو خراب کرد و بدجوری بازیم داد..هنوز یادش میفتم ومیترسم به کسی دیگه حسی پیدا نکنم..وقتی یادش میفتم میگم بخدا هیچوقت ازت نمیگذرم کاش یه روز به حال و روز من بیفتی..فقط برام دعا کنید هرچه زودتر مهرش از دلم بیرون بره و یکی بهتر از اون جاشو بگیره تا به زندگی برگردم..
عزیزم میدونم ،هر کسی جای تو باشه ناراحت میشه،میترسه،نگران میشه،حرفایی که به طرفش زده صد بار تو ذهنش مرور میکنه،که یعنی کجای حرفم خوب نبود یا اشتباه بود که رفت
این در نگاه اوله،ولی باید باور کنی،کسایی رو خدا بی دلیل از نگاه ما از زندگیمون حذف میکنه،شاید موقتی ،شاید همیشه،برا اینکه بیشتر آزارمون ندن،برا اینکه نیتشون با ما صاف و صادق نبود ، و خدا از دل ما خبر داشته،مهم این نیست که اون پسر چرا رفت،اون نه به خاطر این رفت که تو خوب نبودی ،کافی نبودی ،جذاب نبودی،رفت چون خودش لیاقت موندن نداشت،چون خدا همیشه آینده رو میبینه و ما زمان حال رو،پس مطمآن هستم بهتر از اون رو بهت هدیه میده،فقط کمی صبر داشته باش،کسی که قسمتت باشه هر جای دنیا هم بری ،پیدات میکنه حتی ،اگه صد بار هم جواب رد بهش بدی
سلام.من سی دوسالمه .تقریبا پنج سال پیش با یه پسری تو دانشگاه اشنا شدم .هم کلاسی بودیم.خیلی دوستش داشتم.اونم خیلی بهم احترام ميزاشت.کلا ارتباط خوبی داشتیم.من از اون چهار سال بزرگترم.اون نمی دونست این موضوع رو.بعد که این موضوع رو فهميد بهم گفت من زن بزرگتر از خودم نمی گیرم.من با اینکه خیلی برام سخت بود وخیلی ناراحت شدم ولی ارتباطمو باهاش قطع کردم.بعد از حتی دوسال که بهم زنگ زد اصلا بهش گفتم نميشناسمت.خلاصه کلا دیگه ارتباطی باهاش نداشتم.ولی چن روز پیش بهم پیام زد خیلی اصرار کرد که برم ببینمش.منم رفتم.حالا باز یاد اون موقع ها که باهم بودیم افتادم.وخیلی باز ناراحت شدم.نمیدونم چکار کنم که اونم بتونه منو فراموش کنه.چون دیدن ما دوتا جز اینکه برام ناراحتی داره چیزی نیست.آخه هی اصرار میکرد که دوباره همو ببینیم.میترسم دوباره هی بهم زنگ بزنه.اون دانشجوی دکتری ریاضی خیلی من دانشجوی ارشد روانشناسيم.
سلام،به نظر من اون پسر،ممکنه از سر تنهایی،یا در پی یه شکست عشقی،دنبال پیدا کردن جایگزین،یا ….باشه
عزیزم مواظب باش،تحت تاثیر قرارت نده،چون خودش هم مطمان باش ،به ازدواج فکر نمیکنه،
به هر حال خواسته تو خیلی مهم تر از فکر اونه،مردی رو برای زندگی انتخاب کن،که حتی یه روزم شده از تو بزرگتر باشه ،که در تمام طول زندگی حس کنی مردت تکیه گاهی برات هست،
به الان نگاه نکن ،تازه اون اگه عاشق ترین هم باشه،بعد چندین سال زندگی آخرش دوباره بهت میگه من زن بزرگتر از خودم نمیخواستم،اونوقت میخوای چکارکنی،؟؟!
چرا واقعا نمیشه …
هوس نیست یه دوست داشتن عمییقه
تازه دوطرفس
چیییییی درست نییییس که نمیشه
چرا من نباید دردمو به خودش بگم اینجا بگم
چرااااااا
دنبال چیه اون !!!!!!
دیگ باید چیییکاااار کنم
خسسسستههههههه ام خسسسسسسسته
ی راه کار بدید
بعضی وقت ها یه طرفههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه هستش
بچه هام تروخدا منو کمک کنین راهنماییم کنین من یه ساله با یه پسرم تموم زندگیمه میپرستمش ۱۸سالمه اون هم ۱۹اونم جونش برام درمیره ولی حیف شرایط ازدواج نداره و باید پنج شیش سال صبر کنم باباش گفته باید درسش تموم کنه مستقل باشه این ته بدشانسیه اگه خانوادم بفهمن طردم میکنن ما دینمون هم شیعه نیس کوردیم ولی اون ترکه بنظرتون ما بهم میرسیم چکارکنم هرکی راهنماییم کنه براش دعا میکنم دعام اثر داره
راضیه عزیز،ببین پسر ها هرچقدر که سنشون بیشتر بشه ،معیار هاشون واسه ازدواج و انتخاب همسر هم متفاوت میشه،ممکنه الان توی این دوره سنی که قرار داره واقعا بهت علاقه داشته باشه،ولی این علاقه ای نیست که بتونی بهش دل خوش کنی،چند سال از زندگیت رو به پاش میشینی،از بهترین لحظات زندگیت لذت نمیبری،ولی بعد که اون به یه جایی رسید،راحت میذاره میره،به خدا خیلی سخته ولی واقعیت داره،این تجربه شخصی من نیست،این واقعیت روحیه یک پسر تو این سن و سال هست،پس زندگی و روح و روان خودت رو بازیچه هیجانات هیچ پسری قرار. نده ،و بدون حالا حالاها وقت داری برای تصمیم گرفتن ،انتخاب کردن،و خوشبخت شدن با کسی که هم شرایط فرهنگی یکسانی با هم داشته باشید،هم با سر بلندی و غرورت تو رو از خانوادت خواستگاری کنه،نه با ترس ودلهره برای بدست آوردنش،واحساس خیلی بد خرد شدگی در برابر اون پسر
ابجی بهترین کار اینه به قول ترک ها بیر ساققا ویراسان
یه بار دل به دریا بزن به خانواده اون هم و به خانواده خودت هم بگین
هر چی بگذره راه پیغمبر هستش
همگی ببخشین من یکم سوادم کمه کم سطح مینویسم ببخشین همتون رو دوست دارم لطفا یه نطر واس من بدین
عزیزم میدونم که چه احساسی داری.درک میکنم کاملا.دوری سخته،دلتنگی سخته.درسته.ولی ببین آدم فقط یکبار به دنیا میاد و فقط یکبار زندگی میکنه،پس باید خیلی خیلی با فکر تصمیم بگیره و به خاطر این که شما تو سن خیی حساسی هستین این ریسک قضیرو بیشتر میکنه.به همین خاطر من پبشنهاد میکنم از احساسات زیاد و هیجان یکم خودتونو دور کنین مدیریت کنین.اصلا نمیخوام بگم شما دو تا با هم غیر ممکنه یا بگم حتما ممکنه… نه،کی میدونه،شاید مناسب هم باشید شاید خوشبخت بشید اما… تا زمانی که بتونید یه اطمینان نسبی به دست بیارید این رابطه رو مدیریت کنید و به حداقل برسونید.همیشه از خدا کمک بخواه،ایمان داشته باش که کمکت میکنه.مطمئن باش.در پناه خدا باشی عزیزم.
سلام
من احمد 26 سالمه ، 6ماهه با ی خانمی 35 سالهاشنا شدم ک متاهله ی پسرم داره ک امسال رفته پیش دبستانی ، شوهرش خیلی اذیتش میکنه ، اون خانم توی این شش ماه تا الان هزار بار گفت ک برم پی زندگیم ما ب درد هم نمیخوریم ، همیشه میگه من ی عابرم ، اما من واقعا عاشقشم دوسش دارم اونم منو دوست داره اما همش اصرار بر جدایی میکنه ، نمیدونم باید چکار کنم حتی فکر از دست دادنش داره منو میکشه ، هر کاری ک فکرشو بکنید براش کردم ، زندگیمو بهش دادم اما بازم میگه تو سهمت از زندگی ی دختره جوان و باکرس ، اما من تحمل شنیدن این حرفارو ندارم ، هر چقد ک سعی کرد منو از خودش دلسرد کنه نتونست ، حتی با جواب ندادن تلفنام ، اون ی فرشتس بیشتر از اینکه ب فکر خودش باشه ب فکر منه ، اما من دوسش دارم پای همه چیزشم وایستادم ، فقط نمیدونم چکار کنم ک اونم مثل من حرفای دلشو ب زبون بیاره ، لطفا اگه نظری دارین بهم بگین
ممنون …
اقا احمد مطمعا باشید اگه دوستون داشت از شوهرش جدا میشد یک دوست داشتن زود گذر ه حس اون نسبت به شما بعدم اون الان از اون مرده بچه داره شاید فکر اینده بچه شو میکنه که جدا نمیشه هر چه قدر شوهرش بد باشه ولی پدر بچشه شما با اینده اون بچه هم دارید بازی میکنید تمامی بچه که این جا نظر دادن شما را درک چون هرکدومشون ی جوری تجربه کردن به نظر من بیخیال بشین هر چند میدونم اولش سخته ولی عادت میکنید سعی کنید سرتون رو با یک چیزی گرم کنید دردل هر از گاهی با یک دوست خیلی خوبه …میتونه کمکتون کنه
اون درست فکر می کنه.تو جوونی .احساساتت بر عقلت غلبه کرده.ولی اون فکر چند سال دیگه رو می کنه که تو صددرصد ولش می کنی و میری سراغ یک دختر جوون.راحتش بزار.هم واسه خودت بهتره هم اون.می تونی با یکی دوست بشی که بتونی باهاش ازدواج کنی.عاقلانه فکر کن.باید عقل و احساس یکی باشند.موفق باشید.
سلام . دوسال پیش بهم اعتراف کرد ک دوستم داره ولی من اون موقع دوستش داشتم اما وابسته نبودم با اینکه فامیل نزدیک بودیم. بهم گفت ی مدت آشنا شیم بعد ازدواج کنیم. بعدش گفت شرایطشو ندارم همه این مدت هم بهم ابراز علاقه می کرد شدید . همه خواستگارامو رد کردم از یک هفته پیش بهم می گه احساسی بهت ندارم . ددیشب هم بهم گفت رابطمونو تموم می کنیم من دیگه دوستت ندارم و کس دیگه ایرو برای ازدواج می خوام. می شه گفت همه شبو گریه کردم . دیگه نمیدونم باید چیکارکنم. تحملشو ندارم فردا خبر ازدواجشو بشنوم. کمکم کنید دوستان
نگین جان بچه بودن به سن نیست به عقل مثلا چی الان میخوای اینو به رخ ما بکشی ک خیلی بزرگی اما به نظر من خیلی بچه با این طرزفکرت مهم خدای ک هیچ فرقی بین بندهاش نمیزاره خدا به بنده ۲۰ساله ۳۰ساله اش قلب داده به بنده ۱۴و۱۵سالشم قلب دادخداوندبه بنده ۲۰و۳۰سالش حق عاشق شدش داده به بنده ۱۴و۱۵ سالشم حق عاشق شدن توکی باشی ک بخوای کسایی ک توسن کم عاشق میشن ومسخره کنی
وای ک چقد عشق بی حرمت شده اخه بچه 15 16 ساله رو چ به عشق!!!!!
این عشق نیست تاثیر هورموناست
تا عاشق شدن ی دنیا راهه.
خیلی از نظرت ناراحت شدم مگه ما۱۴یا۱۵ساله ها ادم نیستیم احساسات نداریم احتیاج به محبت از طرف کسی که دوستش داریم نداریم ما هم مثل شما هاییم تازه عشقی ما واقعیه نه شما ادم بزرگا که واسه حوس با همین و ی شب لذت ما ها هستیم که واقعا عاشق هم میشیم عاشق شدن سن و سال نمیشناسه هر کس میتونه عاشق بشه لطفا به عشق هر کس احترام بزار برای هر کس عشقش مهمه
داداش گلم نباید بخاطر کسایی ک خودشون نمیدونن حرمت عشق چی ناراحت کنی اصلا نباید بخاطرحرفای بی ارزشی ک واقعیت ندارند خودتوناراحت کنی
برو خونتون
الوووووووووووووووووووووووو
من خودم 14 سالمه دارم میرم 15 با یه دختر تو فامیل عاشقش بودم اونم میگفت من با توام هر جا بری منم با توام از هرفش 1 ماه نگذشت الان هم 8 عید تو عروسیش دعوتیم
از گیرندت بپرس کجا رو گرفته
مگ چندسالشه؟
سلام بچه ها من یه مشکل بزرگ دارم اونم اینه که مخاطبم برای اینکه بتونه با من باشه از روز اول به قصد ازدواج اومد جلو من اول نمی خواستم ولی بعد که اصرارشو دیدم قبول کردم بعد از اینکه همو دیدیم تصمیم گرفت با خانوادش حرف بزنه من 8 سال ازش بزرگترم خانوادش قبول کردن اول بعد یه مدت که قرار شد بیاد رسمی جلو گفت خانوادش گفتن کارش مناسب نیست اونم گفت که یه مدت بهش فرصت بدم تا کارمو ثابت کنم ولی الان زنگ زدناش خیلی کم شده شاید یه بار در طول روز نمیاد منو ببینه به نظرم نظر خودشم عوض شده ولی روش نمی شه بگه من حرفم اینه که حالا که من وابسته شدم چیکار کنم مطمئنم ما به مشکل می خوریم واسه همین خیلی حالم بده نمیدونم چیکار کنم.
سلام
چند سال تمام عاشق یه خانم بودم
ولی امان از عشق یه طرفه!!!!!
دقیقا” امروز جشن ازدواجشه
البته براش ارزوی خوشبختی میکنم
ولی فراموش کردن راحته بنظرم
همه چیز رو زمان حل میکنه….
یادمون باشه فقط یک بار به دنیا اومدیم…پس قدر لحظه ها رو بدونیم و با فکر کردن به چیزای پیش پا افتاده خرابش نکنیم.
اصولا به محض اینکه به آقایی ابراز علاقه کیکنید و میفهمه دوستش دارید و وابسته اش شدین ورق برمیگرده و براتون ناز میکنه و ترکتون میکنه. هیچوقت نذارید یه مرد بفهمه چقدر عاشقش هستین و وابسته اش شدین. بی تفاوت هم نباشید. سلامت در تعادل است. تعادل را در دوست داشتن و توجه کردن حفظ کنید. اگر هم گفت میخوام ترکت کنم فقط دلیلشو بپرسید و زبانی ابراز ناراحتی در حد معقول کنید. تهدید به خودکشی و من بدون تو میمثرم و خدایا منو بکش و گریه و آه و ناله فقط خوردتون میکنه. خداحافظی کنید و تا کیتونید عبادت کنید و سرتون گرم کنید البته اشکالی نداره فقط شبها چند دقیقه ای اشک بریزید ولی بیشتر ابعاد منفی شخصیتش رو ببینید و بزرگش کنی. به فکر خودتون باشید خانمهای عزیز نگران طرف نباشید هیچیش نمیشه! من کشیدم که دارم میگم. دقیقا همینطوری رفتار کردم الان یک سال طرف هی میاد و میره میبینه دیگه مثل قبل نیستم. نه زنگ میزنم نه اس میدم چون غرورم بیشتر از عشقمه. دارم خواستگارهامو بررسی میکنم برای ازدواج. حتی اگه یچکدوم برام مناسب نباشن هم از ترس تنها و بی عشق موندن به عشق قبلیم مراجعه نمیکنم. خدا بزرگه و هرگز بنده ای رو فراموش نمیکنه. مطمئن باشید.
به نظر من که پسرم برعکسه
سلام من 16 سالمه
از 6 سالگی تا الان فقط یکی رو دوس دارم وخواهم داشت تو سن 10 سالگی بهش گفتم دوسش دارم.خلاصه باهم دوس شدیم تا یه روز که مامانش فهمید و تموم شدش و الان که 6 سال از آخرین دوستیمون گذشته وقتی بهش پی ام میدم میخونه ولیجواب اصلا نمیده
{فامیله.5 ماه از من بزرگ تره.}
1.دلیل جواب ندادنش چیه؟
2.هنوز دوسم داره
3چیکار کنم دوباره باهاش دوس شم
لظفا کمک کنید من خیلی خسته شدم واقغا مدت زیادی هست برا من فقط یکی رو دوس داشتن
برو بچه. تو رو چه به این حرفا!!!
سرت رو بگیر رو کتاب مدرسه ات یه دفه میبینی همه اش یادت رفت
اقا محمدبهتربه دیگرون بی احترامی نکنی جرم ک نکرده عاشق شده دیگ
خوش به حال اون زن.منم شوهرم خیلی آزارم داد افسردگی گرفتم ولی اون باز هم اذیتم می کرد.تا با یه پسر که پنج سال از من کوچکتر بود دوست شدم.الان بعد دو سال داره ترکم می کنه.دارم از غصه میمیرم.ولی اون خیلی راحت جدا شد.همه کار واسش کردم حتی بهش ده میلیون کمکم کردم خونه خرید.ولی اون رفت با یه زن بچه دار پولدار ازدواج کرد.من 34 سالمه.
تو مریضی برو خودتو درمان کن.دیوانه
ج 1 = یا دوستت نداره _ یا از کسی میترسه _ با …………
ج 2 = اونم با پی ام یا اینطور چیز ها نمیشهههه برو باهاش حضوری حرف بزن
ج 3 = اونم باید بهش سابت ثابت کنی که دوسش داری
لظفا کمک کنید من خیلی خسته شدم واقغا مدت زیادی هست برا من فقط یکی رو دوس داشتن
منم همین طور داش
امید وارم همه یه روز به کسی که دوسش دارن برسن
من تجربه دو بار شکست عشقی تقریبا مشابه به فاصله ۸ سال رو دارم ، بار اول تا مرز نابودی پیش رفتم اما بار دومی رو خیلی خوب و منطقی هضم کردم ،،،،،،شکست های عشقی و باید با تفکر منطقی به این مساله که خدا نخواسته با اون طرف ازدواج کنم تا بدبخت بشم و فکر کردن به بدی های طرف مقابل بجای فکر کردن به خاطراتی که با هم داشتید تا حد زیادی تسکین داد ،،،،،اما راه درمان فقط ازدواجه ،،،،،،با ازدواج میشه تا ۹۰٪ قضیه رو فراموش کرد و خوشبخت شد ،،،،،، عشق جدید می تونه جایگزین عشق قدیمی بشه شک نکنید ،،،،،،حالا یه چیزی به شوخی بگم بخندیم حال و هوامون عوض شه: بیاید دو به دو هممون با هم ازدواج کنیم تا چشم کسانی که ولمون کردن و قلبمونو شکستن در بیاد ،،،،،کی حاضره با من ازدواج کنه اینجا ؟!!!!!؟!!!! خخخخ
حاضررررر خخخخخخ
سلام کسی هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اره انا جون بگو من دلم پره شاید بشه گفت چند هزار لیتر اشک بیشتر از همتون ریختم و 100 ها بار بیشتر از همتون بغض کردم
سلام دوستان کسی هست؟
سلام انا هستم؟
سلام به همه من الان 30 سالم هست خیلی چیزا رو تجربه کردم نمی خوام نصیحت کنم چون بیفایده هست من تا وقتی رفتم دانشگاه اصلا نمیدونستم دوست پسر چی هست چون خانوادم محدودم نکرده بودن من همیشه با پسر های فامیل دوست همکار بابام راحت بودم با همشون یه رابطه ی صمیمی داشتم که همه هم در جریان بودن ولی حکم دوست پسر برام نداشتن چون اصلا بران بیمفهوم بود تا رفتم دانشگاه چون من با این دید و عقیده بزرگ شده بودم با بچه های دانشگاه هم همینجور برخورد کردم ولی…….کاش کسی بهم میگفت که رابطه ی پسر ا با دختر خیلی فراتر از چیز های هست که تا اون موقع من میدونستم تو دانشگاه با یه پسری اشنا شدم که بهم ابراز دوست داشتن کرد بهش گفتم منم دوست دارم ولی دوست داشتن اون کجا و دوست داشتن من کجا بعد از مدتی فهمیدم بدون اون نمیتونم زندگی کنم بهش گفتم اون هم بالا فاصله قبول کرد که بیاد خواستگاری چون چه من چه خانواده ی من از همه لحاظ از اونا بالا تر بودیم وقتی امدن خانوادم قبول نکردن من هم برای اولین بار بود که معنی عشق رو فهمیده بودم کفتم یا مهدی یا خودم رو میکشم بازم اتفاق خواستی نیافتاد منم برای اولین یار خودکشی کردم بعد از چند روز که تو بیمارستان بودم امدم خونه بابام راضی شد گفت از دید ما مناسب نیست ولی اگر خودت میخوای باشه قبول بگو باز بیان منم در پوست خودم نمیگنجیدم زنگ زدم به مهدی قرار شد بیان شب خواستگاری مامانم وقتی همه نشسته بودن رو به مهدی کرد و گفت این که بار 2 هست امدی اگر 100 بار دیگه هم بیای من دختر بهت نمیدم و این کار مامانم باعث شد من همون شب برای 2 بار خودکشی کنم این بار 10 روز بیمارستان بستری شدممهدی که امد برای ملاقاتی مامان برگشت گفت اقا مهدی بهتون بگم اگر بهار بمیره من حتی جنازش رو هم بهت نمیدم اونجا بود که متوجه شد این ازدواج هیچ وقت سر نمیگیره 2 سال طول کشید تا وضعیت روحیم حالم افسردگیم بابت این موضوع خوب بشه بعد درسم رو اداممه دادم و الان که اینجا هستم روزی 1000 بار بابت این که من با مهدی ازدواج نکردم خدا رو شکر میکنم الان شکر خدا ازدواج کردم دو تا پسر دارم سال پیش متوجه شدم که مهدی همون موقعه که خواستگاری من میامد معتاد بوده الان اوضای خیلی بدی دار در حدی که کارتون خواب شده مبدتر از همه این که مهدی به خاطر رابطه های جنسی که همون زمان داشته بود که خودم میدونستم ولی عشق چشمام رو کور کرده بود هپاتیت داشته بچه ها تو رو خدا حواستون به خودتون باشه ادم عاشق نه چشماش میبینه نه متوجه مشکلات طرف مقابلش میشه سخت بود فراموش کردنش ولی میشه فراموش کرد
وای ای ول به مامانت خانم فریب خورده منم عاشق بودم فراموش که نمیشه اما از عادتمیکنی ….
مهسا خانوم شما مهسا شهیدی هستی؟
اقا هرچی نظر بود برا شما دخترا یعنی اینقدر وضعیت شما دختره خرابه والا من عاشق یه دختر شدم به خاطرش دوبار خودکشی کزدم ولی رفت با یکی دیک
من 4 ساله ازدواج کرده ام .24 سالمه . یه عشق قدیمی 8 ساله دارم که نمی تونم ولش کنم . بیش تر از شوهرم دوسش دارم . زندگیمو تحت تاثیر قرار میده . من و اون هر دو ازدواج ناخواسته داشتیم. ولی هر دو مون به هم می گیم که من تو را بیش از همسرم دوس دارم. من بهش میگم جدا شیم و با هم ازدواج کنیم اون میگه باشه ولی تعلل میکنه. خودم هم میترسم. آیا به این عزیز قدیمی اعتماد کنم؟
سلام
نمیخوام بگم ازدواج پیوند مقدسی هست و باید حرمتش رو حفظ کنید و از این چرت و پرتها ( که به معنای واقعی صد در صد هم درسته ) اما واقع بینانه میخوام بگم این عزیز قدیمی اگر شما رو ذره ایی دوست می داشت به شخص شما شرایطتتون و موقعیتتون فکر میکرد … و هیچ رابطه ایی رو با شما برقرار نمیکرد .. و حتی صحبت کردن کوتاه با شما رو هم برای خودش حروم میدونست…اما اینطور نیست و متاسفانه باید بگم شما برای ایشون همچین شایستگی و لیاقتی رو نداشتید ! و ندارید…
و این که اگر شما فکر میکنید با مطلعقه شدن و ازدواج مجددتون میتونید زندگی شیرینی رو تجربه کنید و بعد از ازدواج تبدیل به پرنسس سیندرلا بشید سخت در اشتباهید
اگر شوهرتون شما رو اذیت میکنه و مرد غیر قابل تحملی هست می تونید به مشاور و در اخر به طلاق فکر کنید اما طبق قانون انسانیت حق ندارید زندگی زن و مرد دیگه ایی رو خراب کنید و مطمئن باشید با خراب شدن زندگی یه نفر دیگه نمیتونید قصر رویاهاتون رو بسازید…چون زمین گرده… میچرخه و میچرخه و میچرخه…
و یه روزی یه جایی که فکرشو نمیکنید حسابی تلافی و میکنه و به ریشتون میخنده…
اینم فقط حرف من نیست این قانون طبیعت و زمینه…
حالا هر جور که دوست دارید میتونید زندگی خودتون رو رقم بزنید و بدونید که بدبختی یا خوشبختی شما برای من هیچ اهمیتی نداره اما…امیدوارم حرفهای من رو حمل بر بی احترامی نزارید …چون من سعی کردم واقع نگر باشم و حقایق رو بازگو کنم ..حالا خود دانید…یه قول معروف صلاح مملکت خویش خسروان دانند اما این ره که میروید به ترکستان است…
در لحظه باشید
شاد و ارام
ببخشید عسل خانم اعمق نباش وبه زندگی با شوهرت ادامه بده اونو از زندگیت بنداز بیرون بعد میفهمی داری چیکار میکنی اون تو زندگیته خوب بودن شوهرتو نمیبینی دخترها اینقد اعمق نباشین
سلام بچه ها من نظر همتون را خوندم اما من بد تر شمام من با یک پسری چهار سال باهم دوست بودیم خیلی عاشق هم بودیم اما قرار شد باهم ازدواج کنیم حتی خواستگاریمم اومد خوانوادم موافق بودن همه چی خوب بود اما مادرش فردا زنگ زدو گفت پسرم نظرش عوض شده اون موقع خیلی داغون شدم خودش بهم اس دادعزیزم ببخشید اما فهمیدم من وتو به درد هم نمیخوریم الانم هنوز خیلی دوستت دارم اما با یکی دیگه رابطه دارم و با اون راحت ترم پس فردا مراسم نامزدیمونه امیدوارم تو هم خوشبخت بشی تازه بد شانسی من این بود که پسره فامیلمون است حتی اون دختره …از نظر خوانوادگی خیلی با هم رفت و امد داریم هر جا میرم اونا هم هستند تا میبینمشون خیلی حالم بد میشه اخه بهم میگفت من اصلا از این دختره خوشم نمیاد خیلی جلفه اما حالا …ترخدا کمک کنید
خدابهت صبر بده
؟؟؟؟!!!!!
خودتی؟
مهسا شهیدی خودتی؟
بچه ها کسی نمی خواد به من کمک کنه خواهش میکنم
سلام فاطمه جان، بنظر من اعتماد بنفستون رو ببرید بالا، هر چقدر شما بهش توجه کنید زندگیتون سختتر میشه ونمیتونید از لحظه لحظه زندگیتون لذت ببرید، به نظر من تو جمع شاد باشید تا بدونه کمبودی رو حس نمیکنید، بدونه چه گوهری رو از دست داده، فقط به جنبه های خوب و مثبت نگاه کنید، تا اینجا باید متوجه شده باشید که ایشون کسی بودن ک ثبات نداشتن، اول جلف بودن رو مطرح کردن و دوباره رفتن سراغ همون جلف، پس قدرت تصمیم گیری درست رو ندارن، خوشبحالتون هم باشه که بهش نرسیدیدو شناختینش. پاینده باشی دوستم.
فاطمه جان به هر مشکلی شده فراموشش اول سعی کن ی نفر خوب اگر دوست ئاری جایگزینش کن دوم سعی کن خوتو بزنی به بیخیالی به این چیزا فکر کن موقعی میبینیشون وناراحت میشی
1-خیلی ادما هستن که حتی جای خواب ندارن ولی تو داری
2-خانواده ی خوبی داری
3-خیلی ادما هستن که شبا سر گشنه زمین میزارن و میخوابن
4-به این ضرب المثل فکر کن=گهی زین به پشت گهی پشت به زین نوبت تو هم میرسه ی روز هم یکی عاشق تو میشه نگران نباش ابجی جونم
اقا ماهان من به نظر شما موافقم ولی خوب ادم مگه چه قدر میتونه به این چیزا فکر بکنه شما فرض کن باهاشون بری مسافرت میخوای از اول مسافرت تا موقعی که برمیگردی به این چیزا فکر کنی ن واقعا شما میتونید…بدی من اینه که باهاشون فامیلم اونم نزدیک دیگه کمه کم دو روز در میان هم رو میبینم من برا نامزدیش نرفتم هر وقت میدونم میخواند بیان خونه ما یا جایی میخوام برم که اونا هم هستند نمیرم ولی خوب چه قدر دیگه باید ادامه بدم خالم میگفت چرا ما هر جا میریم نمیای چی
بگم از شاهکار پسرش بگم یک ماه دیگه عقدشه نمیتونمم نرم ولی همش احساس میکنم اون روز روز مرگمه تنها چیزی که خیلی دوست داشتم بدونم این که چرا با اون دختره کسی که ازش متنفر بود اما حالا…دختر خاله هام خیلی باهاش حرف زدن اما نظرش عوض نمیشه منم دوست ندارم این جوری نظرشو عوض کنم تنها چیزی که بهش گفتم اینکه خوش بخت بشی. بازم اقا ماهان ممنونم از این که شما کمکم کردین امیدوارم به کسی که دوست دارید برسین.
سلام من17,سالمه عاشق يكي شدم كه ميدونم منودوست نداره اما بازم دوسش دارم باهم 12سال اختلاف سني داريم ازطريق يكي ازدوستاي خواهرم باهاش اشناشدم چندوقتي باهم حرف ميزديم اوايل براي امتحان كردنش بوداما بعداخيلي عاشقش شدم امااون همش ميگفت بايدجدابشبايدجدابشيم چندشب پيش بعداز اينكه چندباربهم گفته بودجدابشيم بااينكه دلم نميخواست اما باهاش قطع رابطه كردم درضمن بگم كه هروقت باهم قهرميكرديم اون تول رابذه رو شروع ميكرد وبعضي وقتا اون اول پيام ميداد اونم عاشق يه دختربه اسم ليدابود كه ولش كرده بود حالا ازاون شب خيلي استرس دارم وافسرده ام باخودم ميگم اگه من باهاش بدرفتاري نميكردم نميرفت اماازكم محلياش خسته بودم بااينكه اون اول پيام ميداد ولي نميدونم چم شده بود همه ميگن ولش كنم چون بيشتربهش وابسنه ميشم چون نه مينونيم ازدواج كنيم ونه هيچي لطفا راهنماييم كنيد
سلام به نظر منم باید فراموشش کنی از کجا میدونی اگه باهاش ازدواج کنی موفق میشی خوبه خودت داری میگه بهم کم محلهی میکنه اونم از الان دیگه وای به حال اینکه ازدواج کنی ما دقیقا تو فامیلمون مثل تو رو داشتیم الا دختره حسرت این و می خوره که چرا به حرف بقیه گوش نکرده موفق باشی
فرشته خانم منم وضعیتم مثل شماس البته با این تفاوت که عشقم ازم 15 سال بزرگتره امشب هم عروسیه خواهرشه اون خیلی خوشکل شده میترسم بعد عروسی بیان خاستگاریش ولی من اولین عشقم بود و از ته دل دوسش دارم و عاشقشم اونم میگه که دوست دارم ولی به نظرم منو برای حوس میخواد ولی عشق من واقعیه حوس نیس برعکس بیشتر پسرا گه از روی حوس با دخترا هستن
قربوت برم فرشته جون اصلا حالا که وابسطیت بهش حتی 1درضد کم شده قیدشو بزن منم هنوز عشقمو دارم ولی مطمنم که از دستم میره ولی من که میدونم وابسطگیم بهش ی1 درضد هم عوض نمیشه تا آخر راه ادامه میدم حالا دیگه هر جور خودت میدونی وظیفه ی دوستانمو به جا اوردم
سلام من همون سروشم لزفا کمکم کنید
با سلام خدمت دوستان گلم من پسری 24 ساله ام.دو سال پیش دختری رو تو دانشگاه دیدم خیلی دختری با حیا و زیبایی بود.یه روز اتفاقی همو تو دانشگاه دیدیم و ازش خوشم اومد اما نمیدونستم اون ازم خوشش میاد برای همین سعی کردم بیخیالش بشم دو سال گذشت و من دیگه ندیدیمش تا اینکه این ترم موقع یکی از امتحانا دیدیم همو .خلاصه بهش گفتم که ازش خوشم میاد و اونم ازو وقت خواست بعد یه مدت با هم دوست شدیم و خیلی بیشتر میخاستمش.این ترم دانشگام تموم شد و چون لیسانس کشاورزیم گلخانه ای تاسیس کردم تا شغلمو ادامه بدم.ما خیلی همدیگه رو دوست داریم و خدا شاهده هردومون هوای همو داریم به مادرش زنگ زدم و گفتم از دخترتون خوشم میاد و اخر ماه به خواستگاریش میام. باورتون بشه من نه ادم پولداریم نه پارتی دارم.فقط به امید خدا و زحمت خودم دارم خودمو بالا میکشم.ازونایی که این کامنتو میبینن میخام واقعا تو زندگی دنبال یه هدف باشن.یه نفری که لایقتونه دوس داشته باشید و برای رسیدن بهش تلاش کنید.انشاله عاشقای واقعی بهم برسن.اوناییکه از ته دل میخان یه زندگی مشترک اغاز کنن.یا علی بگید و برید تو دل حوادث.مطمئن باشید پیروز میشید
سلام دوستان
من سروش هستم تقریبا 18 سالمه
من عاشق دختر همسایمون شدم…دیوانه وار دوسش دارم.اون دو سال ازم بزرگ تره.صبح و شب فقط به اون فکر میکنم و خوابشو میبینم…دارم دیوونه میشم !
ما با هم شمال هم رفته بودیم اونجا با هم اسب سواری کردیم بازی کردیم و… خلاصه خیلی صمیمی شدیم.
اولین بار داشتیم والیبال خونوادگی بازی میکردیم که یه من و اون بلد نبودیم اول من رفتم از بازیی بیرون بعد اونم اومد نشست پیشم…با هم حرف زدیم گفتیم و خندیدیم …
گاهی اوقات با هم شوخی میکردیم . بعضی بهم میگفت بریم با هم قدم بزنیم. مثلا یه بار کنار دریا اسب دیدیم رفتیم تا کنار اونا قدم زدیم و حرف زدیم…هر وقت میخنده از درون خیلی خوشحال میشم.
هفته پیش رفتیم شهر بازی.اونجا هم خیلی بهمون خوش گذاشت…
چجوری بهش بگم دوسش دارم؟چجوری بهش بگم اگه نباشه دیگه زنده نیستم؟؟مشکل اینجاست مامان باباش خیلی حساسن رو دخترشون به خاطر همین دیروز هم تولدش بود منم نتونستم کادو بگیرم براش .منم واسه همین تا حالا نگفتم دوسش دارم البته روم هم نمیشه بگم.وقتی پیششمه خیلی خوشحالم…خیلییییییییی…
خواهش میکنم راهنماییم کنید
لطفا یکی کمکم کنه
اقا سروش باید ببینید احساس اون دختر به شما چیه اگه ادم ی نفر و خیلی دوست داره باید به خاطرش دست و پا بزنه اما به شرطی که بدونه طرف مقابلشم دوسش داره همون جوری که شما عشقتون نسبت به اون دختر واقعیه باید ببینید اونم همین جوریه … شما تازه اول کاری حتما نظر همه ی بچه ها را خوندی دیدی که چه جوری شکست خوردند چه پسر چه دختر همشون طرف مقابلشون این جوری بوده اول موندن اما بعد خیلی راحت ول کردند پس مطمعا باشید اگه الان بهش نرسید خیلی بهتر از اینه که بعدا شکست بخورید این جوری بازم کمتر از اون موقعه بهش وابسته اید … من خودم داستانم مثل شما بود تنها فرقی که میکردیم این بود که شما دختر همسایتون بوده من پسر فامیلمون بوده نادانی من این جا بود که اول احساس اونو نسبت به خودم ندیدم وقتی دیدم اون بهم پیشنهاد دوستی داده گفتم خوب دوستم داره چون ما از بچه گی با هم بودیم اختالاف سنی مون هم یک سال بود اما بعد خیلی راحت ول کرد و رفت موفق باشید
سلام منم مثل شما هم دقیقا نمیدونم چیکار کننم.
سلام
حق با شماست، مقاله شما رو كه خوندم حس كردم منم دچار وابستگي بيمارگونه شدم. بايد شروع كنم براي مداواي خودم. رضا عطاران تو فيلم كلاهي براي باران ميگه عشق مثل ميدون جنگ ميمونه، ولي اوني برنده است كه از اين ميدون فرار كنه، اما فرار كردن دل شير مي خواد
منم الان تو ميدون جنگم و ب حدي طرف مقابلم از عشقم مطمنه كه خيلي اذيتم ميكنه، ديگه نميدونم بايد چي كار كنم، فكر ميكنم بايد منطقي باشم، بايد مداوا شم
سلام
دوستان منم دچار خطایی شدم، تو دانشکاه یه پسری بهم خیلی توجه میکرد شمارمو گرفت ولی هیچ اقدامی نمیکرد من خودم اقدام کردم از همون اولم بددهن بود ولی بهم برنمیخورد هی میخاستم بهش نزدیک بشم ولی بازم چیزی نمیگفت حتی بهش گفتم احتمال داره با یه پسری ازدواج کنم گفت باهاش ازدواج کن فهمیدم حسش نسبت به من چیه رفتم خودکشی کنم ولی خدا یه فرصت دوباره داد ازش معذرت خواهی کردم ولی اینقد مغرور بود که چیزی نگفت ذیگه بهش پیام ندادم سعی کردم فراموشش کنم کلی ضربه خوردم فراموشش کرده بوذم ولی مثل یه شیطان اومد بهم پیام داد که باهم رابطه جنسی داشته باشیم من به دروغ گفتم باشه کلی چت کردیم سعی کردم خودمو سرد نشون بدم خودمو میزدم به اون راه که هیچی حالیم نیس بعدش گفت تو اعتماد به نفس نداری تو سردی کلی بحث کردیم ولی من حاضر نشدم حتی ازم عکس بی حجاب خواست ولی من نفرستادم بعدش گفت نمیخام باهات رابطه داشته باشم منم گفتم من ایمانمو حفظ میکنم پا نمیدم
فقط توصیه میکنم احساساتونو کنترل کنین عاشق کسی نباشین ارزششو نداره خودتونو ناراحت میکنین الام از درسم موندم خلاصه اینکه خیلی اذیت شدم خودمم اشتبا کرذم پشیمونی سودی نداره
همیشه با خدا باشین یه لحظه هم ازش دور نشین چون گمراه میشین
سلام دختری 23 ساله هستم … من عاشق شدم انقدر عاشق که تو باتلاق عشق دارم میسوزم ولی چکارمیشه کرد راه و رسم عاشقی همینه … من عاشق پسرخالمم … ازبچگی با هم بزرگ شدیم همیشه طوری رفتار میکرد که همه متوجه میشدن به من علاقه مند ولی من دوستش نداشتم به عنوان شریک زندگیم هرچی من بیشتر کم محلی میکردم بیشتر به من دلبسته میشد میگفت من بودن تو میمیرم من عاشقتم ولی من کس دیگه ای میخواستم اون طرفم منو میخواست ولی خانوادم راضی به ازدواج نشدن و ما به ناچار از هم جدا شدیم … بخاطر حرفای مادرم و خالم با پسرخالم حرف زدم قرار شد یه مدت باهم باشیم اگه اخلاقامون بهم خورد ازدواج کنیم … یک سالی باهم بودیم خیلی تواین یکسال بهم محبت کرد هیچی واسم کم نذاشت منم واقعا بهش علاقمند شدم و الان هرچی من بهش نزدیکتر میشم اون از من دورتر میشه!!! نمیدونم چرا ورق برگشت
الان یک هفته میشه که باهاش کات کردم اونم سراغم نیمده دیگه انگیزه ای برای زندگی کردن ندارم خواهش میکنم کمک کنید فراموشش کنم دارم دق میکنم واسم دعا کنید
شمارودررک میکنم خیلی سخته….واستون دعامیکنم
سلام فاطمه جان ب نطرمن تواین دوره هرکسی تجربه یه عشق روداره حالابعضی هابهش رسیدن واکثراهم نرسیدن ولی کسی ازتبودکسی نمرده من خودمم چنین تجربه ایی دارم بدترین انتقام براکسی ک ولت کرداینه ک شادزتدگی کنی بذارفک کنه ازرفتنش عذاب ک نمیکشی هیچ خوشحالم هستی کسی ک داره خوشیهاشومیکنه وزندگیشومیگذرونه ببخشیداولی حماقته ک بایادش زندگیتوخراب کنی مگه توچن باراین سن الانتوتجربه میکنی میدونم سخته ولی اول تظاهرکن ب خوشحالی بروتوجمعه های شادازهربهانه ایی برای خندیدن استفاده کن هروقت دلت براش تنگ شدحرفایی اخرش ک مطمعناحرفاهایی خوبی هم نبوده حرفایی روزی ک میخاست ازت جداشه رایاداوری کن بدیهاشوبراخودت بزرگ کن بازم میگم ازهرفرصتی براشادشدن استفاده کن حتی تظاهرکن ب خودت تلقین ک بدون اون خوبی کم کم این تظاهرکردنوبرات ب واقعیت تبدیل میشه…….ودراخرجونیتوبراکسی ک برات ارزش قاعل نبودتباه نکن برعکس سعی کن ب یه جایی برسی ک یه روز ب دست وپات بیفته اون روز ک فقط خوردشدنشومیبینی روزی ک دیگه برات ارزش نداره…فراموش نکن ک زمین گرده ماادمایه روزی ی جایی بهم میرسیم…
سلام من22 سالمه 8 سال پیش یکی ازپسرایی که از بچگی میشناختمش ومث داداشم برام عزیز بود یه کارایی میکرد که همه کسایی که مارومیشناختن فهمیده بودن که اون دوسم داره البته خودمنم دوسش داشتم همیشه خواستم با خوش رویی بهش بفهمونم بعدچن وقت اون دانشجو شد ورفت به یه شهر دیگه ما دیگه نتونستیم همدیگروببینیم الان بعد این همه سال دوباره هرروز همدیگرو میبینیم که تاوقتی که من بهش نگاه نکنم بهم زول میزنه ولی تا من میخوام نگاهش کنم روشو برمیگردونه درحالیکه من دوس دارم چش ازش برندارم این درحالیه که من دارم فک میکنم که دیگه دوسم نداره که این برخوردو از خودش بروز میده لطفا آقا پسرا بهم کمک کنن بهم بگن این رفتار یعنی چی؟ یعنی من دیگه نباید به اون فک کنم؟
سلام من عاشقه یکی بودم که اونم عاشقم بود ما سه سال باهم بود ولی الان 1 هفتس ازش خبری نیس دیروز صبح خبر ریسد نامزدکرده منن دارم دیونه میشم نمیدونم چه خاکی تو سرم بریزم الانم 5 تا قرص دیازپام دستمه نیم ساعت دیگه از این زندگی نعلطی خلاص میشم
اهای پسرا به هیچ دختری اعتماد نکنید
سلام چه پسر چه دختر چه عشقی همش دروغه برید دنبال پول عشق خود به خود میاد
با شما موافقم .پول فقط پول.پول داشته باشی همه جیز داری.
پول هیچی نمیاره
این کلمه خوب توگوشات فروکن همه چیز پول نیست
سلام لطفن بهم کنید که چکار کنم….خیلی داغونم وحالم بده…از دخترا میخام راهنماییم کنن لطفن…
تو دانشگاه با یه دختر آشنا شدم که 18 ساله بود،ترم اولش بود،بعد از اینکه کلی با خودم کلنجار رفتم که چطور احساسمو بهش بگم،بالاخره بعد از حدود یک ماه تونستم شمارشو بگیرم و باهاش دوست بشم،خیلی دختر خوب ساده و نجیبی بود.سه ماه با هم بودیم و تمامی لطف و محبت و عشقمو به پاش گذاشتم،اونم بهم ابراز علاقه میکرد و دوستم داشت…
یکروز که به تلگرامش سر زدم،دیدم مخاطبی داره به اسم زندگی من…
همونجا به خاطر حس خیانتی که بهم شده بود و ناراحت شده بودم بهش گفتم دیگه پیام نده ،اون میگفت چکارشده چرا اینجوری شدی،اول انکار میکرد وقتی گفتم همه چیو فهمیدم،گفت که با اون 4 ساله رابطه داره ،بعد از 3 روز پیام دادم که بیام خاستگاری و اون گفت که ما توزندگیمون خوشبخت نمیشیم…
الان نزدیکه 10 روزه ازش جداشدم و خیلی افسرده شدم،مثه دیوونه ها به یجا زل میزنم و کم خوراک و کم خاب شدم خیلی.همش خاطراتش تو فکرمه و یه لحظه از یادش بیرون نمیام…
همش با خودم میگم که اگر قسمت جدایی بود ، پس چرا آشنامون کرد…
هنوزم دوسش دارم و نگرانشم،چون تواینترنت و سایتای دیگه خیلی خوندم این جور روابط طولانی بعدش از هم جدا شدن،میترسم روزی برسه که دیگه خیلی دیر بشه برای برگشتش و اون بعد از جداییش به طرف من برگرده که یا متاهل شده باشم یا دیگه نتونم عشقشو بپذیرم،ولی از خودم مطمعنم که تا آخر عمرمم یادش از قلب و ذهنم پاک نمیشه،اونم خیلی ازم معذرت خواهی کرده و گفته هیچی برام کم نزاشتی تو خیلی خوب بودی این من بودم که باید از اول بهت میگفتم و نمیزاشتم به اینجاها برسه و تاآخر عمرش منو فراموش نمیکنه.
بگین من چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟برای برگشتنش کاری انجام بدم یا بزارم مرور زمان مشکلاتو برطرف کنه،یا اون برمیگرده یا من فراموشش میکنم….
اصن دوستم داره هنوز یا نه………
بیخیالش شو و به کار وزندگیت برس!اینا همشون همینن
عشقتم صرف یکی کن که ارزششو داشته باشه! آدم فریبکار و بی احساس ارزش این ناراحتی و استرس رو نداره
سلام آقای محترم من فک کنم این خانوم اصن شمارو دوست نداشته وشمارو برای روز مبادا ذخیره کرده بوده یا احتمالا شما با فردآرمانیش متفاوت بودین در هردو صورت نباید بهش فک کنین.
اقای محترم به نظر من شما باید بیخیالش بشین دختری که با شما سه ماه رابطه داشته و به شما مثلا ابراز علاقه میکرده ولی تو دلش یکی دیگه بوده به نظر خودتون زن زندگیه از کجا میدونید اگه باهاش ازدواج میکردین موفق بودین شاید تو زندگیتونم الکی به شما ابراز عشق میکرد ولی با صدتای دیگه بود یا شایدم بعد ی مدت میگفت من یکی دیگه رو دوست دارم فکر نمیکنید اون موقع بد تر بود پیش خودتون خوانوادتون و بقعه شرمنده مشیشدین پس مطمعا باشید دوستتون نداره اگه داشت می موند و با یکی دیگه نبود امیدوارم خوشبخت باشید
من اگه تا حالا با دختری دوست نشدم فقط به خاطر دختر عممه من شغل کارمندیو دوس دارم یروز بش گفتم چه کشوری دوست داری بری گفت کانادا منم بخاطر اون راه زندگیمو دارم عوض میکنم و الان شغل پزشکیو انتخاب کردم
ما ستا دوستیم پسریم عاشقیم من عاشق دختر عمم اون دوتا عاشق دونفر دیگه من به دختر عمم گفتم عاشقشم ترکش میکنم حدود 4یا5 روز پکرم داغونم اونم برگشت گفت منم یه اقا پسریو دوس دارم مشخصات منو داد بهش گفتم اون منم خندیدو گفت نمیتونم ج بدم منم گفت سکوت نشانه رضایت است بد هردو باهم خندیدیم من الان تو پوسته خودم نمیگونجم من دارم دیونه میشم
داری دیونه میشی دیونه هستی دیگ چی میخوای بیچاره بهت گفت عاشقت ک
سلام لطفا کمکم کنید دیگه از زندگی خسته شدم الان میخام برم خود کشی زندگی برام جهنم شده توروخدا کمکم کنید چیکار کنم من 15 سالمه اسفمندی
روحت شاد و یادت گرامی دوست من!
ما شاید زیاد با هم نبودیم ولی دوسش داشتم عاشقش بودم اولیا حرف از ازدواج میزد هر چی بیشتر بهش نزدیک شدم از بحث ازدواج دور تر شد، تو عمرم با هیچ پسری نبودم اینم از سر عشق باهاش بودم ن هوس
ولی اون منو فقط رفیق خودش میدونست چهار دفعه حرف از ازدواج زده بود مادرمم در جریان بود ولی ی روز گفت خواستم زن بگیرم اینجوری باهاش رفتار میکنم ی روزم ب شوخی بهم گفت شوهر شمالی کن بعدش فهمیدم همش کشکه و من واسش بازیچه بودم خواستم امتحانش کنم گفتم بهتره جدا شیم رابطه ما اخرش جدایی بعد از یک ساعت حرف زدن قبول کرد هیچ اسراری هم بر اینکه بمون نکرد فقط فهمید همه حرفاش دروغـــــــــه دیگه عاشق نمیشم
دخـــــتـــــــــــــــــــــــــــــــرا تا پســـــــــــــری با خانوادش نیومده با خانوادتون بحرفه گــول نخورید
آخرش بد جوری میشکنید مثل الان من ک داغووونم کار فقط گریس
دوستان عزیز من یک پسره نوزده ساله هستم و تا شیش ماه پیش اصلا نمیدونستم دوست دختر چیه،بعد از اینکه فهمیدم با خودم یک عهد بستم و اونم این بود که هیچ دختری رو به خودم وابسته نکنم
سعیمو کردم ولی همیشه این نکته رو در نظر داشتم که هیچوقت و هیچوقت نباید دختری رو ناراحت کنی به خودت وابستش کنی و بعد دلشو بشکنی چون دخترها خیلی از نظر عاطفی قوی هستن و تو عشق کم نمیارن….این از این
من با دختری آشنا شدم که از من یک شهر فاصله داره،اول ما باهم یک دوستیه معمولی داشتیم ولی تا اینکه یک روز بهم گفت که عاشقت شدم من همونجا سعی کردم از خودم دورش کنم و نزارم عاشقم بشه ولی اون با تمام وجود منو دوست داشت شمارمو گرفت
بعد از یک هفته گفت حسین دارم ذیوونه میشم و زنگ زد بعد گریه میکرد تقریبا هر وقت زنگ میزد التماسم میکرد ولش نکنم و خیلی خیلی گریه میکرد منم دوسش داشتم و عاشقش بودم ولی نمیخواستم که ازم ناراحت بشه یا دلشو بشکنم و بعد از یکروز فکر کردن جوابشو دادم و قبول کردم ولی ایندفعه من اینقدر وابستش شدم که یکسری باهم دوساعت صحبت کردیم همش با گریه بود
دوستان عزیز میخوام اینو بگم که بعد از این همه مدت کسی رو پیدا کردم که واقعا عاشقمه حتی وقتی بهش گفتم پول ندارم بهش توهین کردم خلاصه هر کاری کردم بیخیالم بشه اون فقط یک جمله رو گفتم
اگر شده باشه به پات بسوزم و بمیرم تورو ولت نمیکنم
ودوستان نکته ای که من تو اکثر شما دیدم اینه که هیچکدومتون حرفی از خدا نزدین تا حدودی
بیایین از خدا عشقتونو بخوایین تا بهش برسین البته اگر نیتتون خیر باشه و پاک
نه اینکه به دختره نزدیک بشی یک سکس باهاش داشته باشی بعد بری و برنگردی بدون که اون دختر از روی احساس و علاقش به تو تن به این کاره کثیف داده ولی تو با یک لذت نهایت نیم ساعت آبروی یک دخترو از بین میبری،بدون یکروز همین بلا سره ناموست میاد دردشو حس میکنی
پی بهتره از عشقه همدیگه سو استفاده نکنید
با تشکر از دوستان
من بیست سال پیش عاشق یه نفر شدم اون موقع بچه بودم ولی بخاطر حرفای پدر و فامیلا که ما باید با هم ازدواج کنیم کم کم به او علاقه مند شدم، شهر هایی که زندگی میکردیم از هم خیلی دور بود دیگه هم اونو ندیدم ولی از تو ذهن و فکرم یه لحظه هم بیرون نمیره، میشه کمکم کنید
هه….مگه پسرا هم عاشق میشن؟عشق مردا فقط مربوط به تغییرات هورمونیشونه و به آخر شب و شب جمعه ختم میشه!عشق کیلو چنده؟؟؟مرد ها فوق العاده آدم های بی احساسی هستن.
برعکس شما دخترا موجودات بی رحم و مسخره ای هستین…یکی از شماها کاری باهام کرد که جدا از افسردگی حاد و تصادف، اینا که هیچی نیستن! دائم قلبم تیر میکشه…به اسم همین که ما احساس نداریم یه کاری میکنین آدم مرگو جلوش ببینه…یادم نمیره چجوری ترسیده بودم. هیچی از احساس مسئولیت که یه پسر به دختر داره نمیفهمی پس چیزی که نمیدونی حرف نزن…برعکس شما ما خیلی احساساتی هستیم. پسری که که ضربه میبینه زخمش موندگاره هر چند مثل شما داد و فریاد نمیکنه!
من امشب که دلم گرفته بودوباسایت شما اشناشزم روحیم عوض شددبدم خیلی ادم بدترازمن هم اینجاهست.بیایدباهرکی که هستیم سرد رفتارکنیم و اگرباپسری هستیم ولش کنیم واگربرگشت مال ماست.شبتون خوش دوستان تافردا.
وقتی دختر 13ساله عاشق شده زشت نباشه که با 18 سال سن هنوز عاشق نشدم؟؟؟؟؟
سلام به نظر من عاشق نشی بهتره عاشق شدن دردسر داره من از اون کسانی نیستم که با نامحرمم دوست بشم اما عاشق یکی شدم که میدونم چند ساله یکی دیگه رو دوست داشته اما خانوادش مخالف ازدواجشون بودن هر دفعه نماز میخونم دعا میکنم یا عشقش از سرم بره یا باهام ازدواج کنه پولدار نیس اما اهل کاره ما فامیل هستیم هر دفعه میدیدمش یه جورای میخاستم با نگاهم بهش بفهمونم دوسش دارم اما بعدش احساس خیلی بدی بهم دس میداد انگار از من دورتر میشد و خودش رو میگرفت اما دفعه آخری که دیدمش اصلا نگاهش نمیکردم برعکس اون خودش رو کشت از بس یواشکی و به هر بهونه ای منو نگاه میکرد وقتی میبینمش حالم بد میشه اینقدر بد که گاهی اطرافیان فکر میکنن مریض هستم دست خودم نیست نمیدونم چیکار کنم وقتی هم میخواد بره خیلی ناراحت میشم و افسرده توی برزخم اگه میشه راهنماییم کنید توکل به خدا میکنم کاش از اول عاشق نشده بودم
ن عزیزم هیچم زشت نیست
دوستان من از همتون داغونترم
به داقونی من نیستی
من داغون رو رد کردم الان پودرم!!!به پودری من که نیستی!!!
ای بابا شماهاواقعا یه مردید من ک باورم نمیشه اگه هستید پس چرااینقدرضعیفید محکم باشیدبخدابه خودم امیدوارشدم
دردت چی
سلام از رابطه ی من ۵سال میگذره دوست دخترم میگفت عاشمه و واسم همه کاری میکرد تا اینکه منم گفتم دور از مردانگی بخوام بعد از این همه مدت دستشو ول کنم درست زمانی ک تصمیم گرفتم پا جلو بذارم گفت ک منو نمیخواد دیگه و بهانه های مختلف اورد من هرکاری کردم برگرده مشاوره رفتم خانواده رو واسته کردم اما قبول نکرده و میگه الان حالش خوبه دارم دیوونه میشوم نمیدونم چیکار کنم و چه جوری خاطراتش فراموش کنم و موندم اون ب عنوان یه دختر چطور میتونه فراموش کنه ? تا عید رابطمون عالی بود یه دفه همه چیز تغییر کرد خیلی گیجم کمکم کنین لطفا……..
براحتی میتونه فراموشت کنه !!! چون همشون سنگن !
من وضعم با شماها فرق داره…من دوساله ک با دو نفر دوستم و همیشه هم باهاشون مشکل داشتم و دارم…حس میکنم بهم توجه نمیکنن و برام اهمیت قایل نمیشن …یعنی میشن و لی خیلی کم…عصابم خیلی بهم ریختهدانشگاه برام خیلی درد و رنج اور شده…دلم میخواد مثل خودشون باهاشن رفتار کنم اا اون دوتا با هم خیلی صمیمی ان…منم تنهام…تو دانشاه و باید قربون صدقه رفتن اینارو تحمل کنم
وقتی شبا میاد به خواب دلم مبخواد خفه بشم چیکار کنم!؟ برای هر حرفی که بش زدم ناراحتم کاش فقط میپرستیدمش.تا بود الانم خدا تو جهنم نگم داشته خدا بکش راحت کن دارم خفه میشم
دل شکستی علی
خودم بهش گفتم که ازم دور بشه ولی الان منم بدجوری داغونم رفتم وبلاگش کامنت گذاشتم وبلاگشو تعطیل کرد مخاطب شعراش منم از شعراش میتونم بفهمم که چقدر از دستم ناراحته و ازم متنفره بدجوری داغونم بدجوری عاشقشم حتی شمارشو پاک کردم خیلیییییی پشیمونم خاطراتش منو داغون میکنه
سلام…من یک دختر 16 ساله هستم…من مشهدی هستم…تک بچه ام…من و مامان و بابام کرمان زندگی میکنیم..از اول دبستان من کرمان هستیم.هفته ی بعد روز سه شنبه میخوایم برای زندگی بریم مشهد…اخه اینجا خیلی تنهاییم و همه ی فامیلامون مشهد هستن…من خیلی خوشحالم اما..تازه دو هفتست که عاشق یه نفر شدم…یه پسری که توی یه سوپر هست شدم…همیشه با بابام اون سوپر میریم..احساس میکنم اونم دوسم داره..از نگاهاش میفهمم..فکر میکنم برای خواستگاریم در عرض چند ساله اینده بیاد و با بابام حرف بزنه…اما ما داریم برای همیشه میریم و اونم نمیدونه…نمیدونم روز رفتن از این شهر لعنتی چجوری تحمل کنم؟کمکم کنین…توروخدا…
به نظر من به یک بهانه برو در مغازش به شرطی که تنها بری ببین چیزی بهت میگه چون اگه واقعا دوستت داشته باشه بهت میگه تو هم ی جوری بهش بفهمون که دوستش داری یا مثلا الکی نشان بده داری با تلفن حرف میزنی و بگو ما قراره از اینجا بریم مشهد مطمعا باش اگه دوستت داشته باشه ی کاری میکنه مثلا در خواست شماره البته چند دفعه تنها برو مغازش موفق باشی
بچه ها تهش همه ی ما که عشقو تجربه کردیم به یه نتیجه میرسیم عشق کشکه و ما داریم کشک میسابیم دختر خانومای گل تا حالا دیدین یه پسر واسه ی یه دختر که از دست داده بیاد اینجا و زار بزنه نمی گم نیس اره هست ولی دخترا بیشتر ضربه میخورن یا پسرا از سن 12 تا 20 سالگی یه سن حساسه که مغز نمی تونه علاقه و عشقو تشخیص بده همه ی ما ممکنه تو این سن عاشق کسایی بشیم که در اینده به خودمون بخندیم یادتون نره خداوند همیشه با عاشقانو صابرانه پس همه چیو بسپرین به دست خودش پس بهتره با دوستی با یک پسر نه روح خودتونو الوده کنین که اثراتش بعدن گریبان گیرتون باشه نه جسمتونو می دونم الان نیاز دارین کسیو دوس داشته باشین اما چه کسی بهتر از خدا چه خوبه اگر بتونم این احساساتو در خودمون سرکوب کنیم سخته ولی میگذره منم خودم عاشق یکیم که مدام دارهبا یکی دیگه جلوم جولان مید و فقط به فراموش کردنش ختم نشد ولی میگذره
من فک می کردم خودم وضع روحیم داغونه اما با خوندن نظرات فهمیدم نه خیلیا به گناه عاشق شدن دارن عذاب میکشن من زهرام 15ساله از بروجرد پسر عمم که 5سال ازمن بزرگتر بود و خیلی با هم رفت وامد داشتیم رو از کوچیکیم یه جور خاص دوس داشتم تا اینکه عید امسال حسم بش تغیر کرد دیگه دوس داشتن ساده نبود من عاشقش شدم می دونستم هشت ماهه با یه دختر مجازی دوسته و همینم عذابم میداد اما به تازگی فهمیدم اون مجازی نبوده و اون دختر تو دانشگاهشه امین خیلی اون دختره رو دوس داره و چند شب پیش رفتن خاستگاریش امین از همه نظر عالی بود خدایا این همه مدت من حسی بهش نداشتم امینو ازم نگرفتی الان که برای اولین بار عاشق شدم به این زودی باید شکست بخورم من عاشقش اون حسی به من نداشت اما من پا روی عقایدم میذاشتمو عشقمو بهش ابراز میکردم من بهش اس میدادم نه عاشقانه ولی پر از عشقو عطوفت که هیچ کدوم جوابی نداشت خستم خستم از این دنیا چرا تا کی این عشقای یه طرفه باید ادامه داشته باشه
سلام.
من 1 دختر 25 ساله ام.
یک سال و نیم هست با پسری سر 1دیدار ساده آشنا شدم و مذهب هامون فرق داره من شیعه هستم و اون سنی.
بعد از چند بار دیدن فهمیدیم واقعا به درد همدیگه می خوریم.
با خانوادش صحبت کرد و مخالف بودن؟؟؟؟
به دلیل راه دور و غریبه بودن و مذهب….
گفت تحمل کن راضیشون می کنم…
من هم تا الان صبر کردم.
هرازگاهی دعوا می کردیم…
تا اینکه 1 ماه پیش تو دعوا می گفت برو پی زندگیت من سرطان دارم و از این حرف ها…
گفتم تا نریم دکتر و ثابت نکنی باور نمی کنم…
از هم دور هستیم فقط بعضی وقت ها از صبح تا عصر می رفتیم بیرون…
رابطمون خیلی خوب بود…
اون روز بعد از حرفش رفتم با دوستای پزشکم مشورت کردم و بهترین آزمایشگاه و دکتر رو و هرچی فکرشو کنید پیدا کردم تا بهش ثابت کنم که واسم مهمه و هیچ چیز نمی تونه ازهم جدامون کنه….
ولی بعد ازاینکه بهش گفتم این کارا رو کردم تو چشام زل زد و گفت 1 چیزی بگم دعوام نکن…
گفت دروغ گفتم سرطان دارم….
من هم چیزی نگفتم….
بعد از اون گفتش که خانوادمو نمی تونم راضی کنم الان 1 هفته است کلا باهم درست صحبت نکردیم….
خانوادش میگن فقط و فقط دختر فایل باید بگیره و به خاطر مسایل ژنتیک میگه نمی خواد….
حالا من موندم و کلی خاطره …
ولی حسم میگه داره بهم دروغ میگه و حتما به خاطر مریضیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام من به مدت خیلی طولانی بادوست پسرم دوست بودم خیلی جدی بود ولی من خیلی ترسیدم چون خانوادهها باهم فرق داشتن ما ۱۰ سال باهم دوست بودیم چون هم از نظر تحصیلات و هم خانواده قابل قبول نبود فرهنگها خیلی فرق داشت ولی مهربون بود دوستش داشت برای همین نتونتم ب پدرم بگم حالا بعد 3ماه فهمیدم ازدواج کرده که باورم نمیشه اخه اون خیلی دوستم داشت و من خیلی ناراحتم فکر نمیکردم اینجوری باشم چقدر راحت یادش رفت من تنها موندم یعنی دیگه به یادم نمی افته؟مگه میشه,یه چیزی بگین اروم شم این حس پشیمانی و دو دلی منو کشت
منم ی تجربه تلخ و جنون اور داشتم از خدا میخوام بلایی رو که اون سر دلم اوردیکی دیگه بدترشو سر دلش بیاره تا بفهمه من چی کشیدم تا اخر عمر اهم پشت سرشه…
هرچی کشیدی به من نمیرسید
خیلی درکتون میکنم .هلنا 13 ساله.
نمیتونی اینا فقط حرفه فقط خدا که مینونه مارو درک کنه
سلام من ماهان هستم 14 سالمه من دیوونه وار عاشق ی دختر شدم که ازم 15 سال بزرگتره ما از اولش قرار بود فقط دردو دل کنیم با هم ولی من دیوونه وار عاشقش شدم الان بعد از 4 هفته دوستی میگه باید از هم جدا بشیم چون ممکنه من ازدواج کنم و تو دلت بشکنه بعد از کلی خواهش های من قرار شد باهم دیگه دوست ساده بمونیم از غذا دختره دختر همسایمون هست منم از بچکی با هم بزرگ شدیم مثل اقوام و اشنا هستیم خیلی دختر خوبی هست من واقعا دوسش دارم خیلی سخته برام که دیگه بهش دوست دارم نگم چون از ته دل میخوامش و به سن توجه نمیکنم متاسفانه توی یک شهر هستیم اگر ازدواج کن هر روز میبینمش هیچ دردی بد تر از این نیست که عشقت دست و دست یه نفر دیگه باشه لطفا کمکم کنید که نظرش عوض بشه یا من راحت فراموشش کنم تعریف از خود نمیکنم ولی بهم میگن خیلی خوشکلی من دوست ندارم با دل دخترا بازی کنم چون میدونم از الا ن هر قولی هم بدیم به هم تا موقع ی ازدواج نظرم عوض میشه ولی در مورد عشقم به همسایمون نه اگر اون من رو بخواد من میگیرمش اونم نسبتا خوشکله ولی تا حالا ازدواج نکرده من واقعا دوسش دارم چند دفعه هم گفتم شب عروسیت خدکشی میکنم به خاطر این که سر قولم بمونم 100%انجامش میدم من موندم چرا خدا مارو گذاشت سر راه هم چون اون هم میگه دوست دارم ولی ازدواج نه چون تفاوت سنی داریم منم از خیلی از ادم بزرگا که نصیحتم کردن و گفتن که زنا بعد از 40 سالگی یاسگی میشن و دیگه میل به رابطه ندارن و اون موقع من تازه 20سالم کیشه یعنی تازه اول عشق و حال نمیدونم به خاطر این حرف ادم بزرگا فراموشش کنم یا به حرف دلم گوش بدم اون بعشی موقع ها بهم میگه بزار من ازدواج کنم بعد از 5 سال کهتو 20سالت شد تلاق میگیرم میام پیشت ولی دیگه اون موقع فایده نداره چون دلم شکسته لطفا اگر میخواید راهنماییم کنید لطفا به ایمیلم پیام بدید خیلی ممنون میشم ازتون خواهش میکنم راهنمایی کنید
سلام مبه همه من از همتون بیچاره تر شدم بامردی ده سال پیش ازدواج کردم که 11سال از خودم بزرگتره و الان یک دختر 6 ساله ویک زندگی پر از اختلاف دارم و الان 5 ماهه با مرد متاهلی که اونم دوبچه داره وکلیروابط سرد باهمسرش آشناشدم اولش ساده بود اما چون هردومون سنمون به 33سالگی رسیده کاملا منطقی نه از روی هوا وهوس عاشق هم شدیم هردومون اعقادات مذهبی خیلی داریم حتی تو این مدت هیچ گونه اشاره ای هم به ارتباطات جنسی نکردیمفقط بحدی همو دوست داریم که واقعا بدون هم زندگی برامون حرامه بی هم میمیریم روز و شب بیاد هم اشک میریزیم اما به یه قرار سر محل کار مشترکمون بسنده میکنیم فوق العاده بیتابیم و همو دوست داریم اما هردومون گیر دوری بیش از حد افتادیم نه برای اون نه برای من تحمل اینکه بهمسرهامون ارتباط داشته باشیم قابل هضم نیست بجدی دوستش دارم وازش دوست داشتن میبینم که به جنون کشیدم هردو متولد آذر با قلبهای داغ عاطفی هستیم از یکطرف هم گاهی عذاب وجدان میگیرم نکنه کاره ما حرامه ولی باوجود اینکه هردو نماز خون هم هستیم اون منو تسکین میده بابیان خلاهای عاطفی که تو زندگیمون داریم تورو خدا اگه کسی هست اینجا که میتونهوبمن راهی نشون بده کمکم کنید واقعا عاشقشم و عاشقمه
سرکار خانم فقط به فکر خودت نباش !!! اون بچه چه گناهی کرده که باید همچین خانواده ای داشته باشه !!!
بابایی که رابطه اش با مامانش خوب نیست و مادری که داره تو تب و تاب مرد غریبه دیگه ای میسوزه !
نمیدونم شایدم تو موقعیت شما نیستم و دارم قضاوت میکنم … ولی وقتی خودمو جای دخترت میذارم حس دیگه ای جز سوزش قلب بهم دست نمیده !
تو این دنیا هیچکسو به جز اون نداشتم بعد 6 سال عشق و علاقه حالا با حرفایی که زدن در موردم باید از دستش بدم کاش حرفا واقعیت داش کاش واقعا قبلا اینجوری بودم اخه چرا . چرا این بلاها باید سرم بیاد اگه کسی مشکل منو داشته لطفا من. راهنمایی کنه خواهش میکنم دیگه تنها راهیی که میبینم خودکشیه دوسدارم برم تو جهنم ولی از این دنیا که بدتر جهنمه خلاص شم زندگی خیلی بی رحمه .
سلام . من زندگی خیلی تلخی دارم همش دارم عذاب میکشم دوسدارم بمیرم خسته شدم از همه چی خسته شدم من مثل بقیه نیستم هیچیم مثل بقیه نیس من عاشق شدم معتاد شدم نفسم داره میگیره من یه عشق ممنوعه دارم میدونم اشتباه میدونم گناه میدونم ادم پستیم میدونم همه اینا رو میدونم اما من چیکار کنم اگه نباشش به قران میمیرم من چیکار کنم یه مدتی بود با شوهر خواهرم میرفتم بیرون مثل خواهر و بردار یکی دو سال این جوری بود اون به من علاقه مند شد ولی من نه تا یه روز به خودم اومدم دیدم منم علاقه مند شدم بهش سه ساله دیگه گذشت انقدر تو جون هم بودیم هر روز هر دقیقه هر ساعت ما عاشق هم شدیم چیزی فراتر از عشق نفسم بالا نمیاد جونمو ازم گرفتن اگه نباشتش به خدا میمیرم اون خیلی تعصبیه خیلی زیاد من به خاطرش با همه قهر کردم با خانوادم با دوستام با همه حتی در خونرو هم بدون اجازش باز نمیکردم تا امروز به خاطر انتقام ازم پشت سرم کلی تهمت زدن بهش گفتن من قبلا دختر بدی بودم اونم دیگه منو نمیخواد من اگه نباشتش چیکار کنم چه جور زندگی کنم تو رو خدا بهم دکمک کنید من دارم میمیرم من تنها عاشق یه نفر شدم همه جونمو عقمو بهش دادم حالا با این غم چی کنم چه جور زندگی ادامه بدم همش از خدا میخوام نو بکشه از این زندگی نکبتی خلاص شم تو رو خدا کمکم کنید خواهش میکنم
به زندگی خواهرت رحم کن.چقد خودخواهی ک حتی به خواهرت هم فکر نمیکنی.شرم آوره واقعأ.اون مرد هرزس.فقط یک لحظه خودتو جای خواهرت بذار ببین چه حالی میشی! آدم خواهرش بهش خیانت کنه دگ به کی اعتماد کنه!!برو توبه کن دست بردار ازین کار.این عشق نیست هوسه
یعنی برو خودتو بکش ادم عاشق شوهر خواهرش میشه اخه چقد ادم باید پست باشه بفهمم خواهر یعنی مادر
سلام.من 13 سالمه و یکی از پسر های فامیل رو خیلی دوست دارم.یعنی عاشقشم.اونم حدود 20 سالش هست.ولی چون من دخترم و اون پسره زیاد باهم میونه ی خوبی نداریم.چطور میتونم میونمو باهاش خوب کنم؟فقط همین…
سلام
یه عشق دو ساله با یه دختر دروغگو داشتم.یک سال از آشناییم گذشت تا من رفتم خونشون.اون تنها بود و دانشجو منم براش کم نذاشتم.دیدم درس نخونده و بیماره روحی داره.بعد دو سال و چندبار به هم زدن خواستگاری از طرف من،دختره بهم تهمت زد و باباش چاقو بهم زد.کمرم شکست.آبروم رفت،حیرونم چقدر باید آدم پست یا نادان باشه که تا اینجا پیش بره.
واقعا راست میگی مهدی بعضی از ادما دیگه جای حرف نذاشتن
سلام دوستان واقعا هم متاسف شدم ک انقد رابطه های این جوری بوجود اومده و هم ب دنبالش شکست عاطفی !! عاشق یه پسری مغرور بودم ک با محبت و زیرکی تمام اونو سمت خودم کشیدم و چون هردومان والدین مون از هم جدا شده بودن با محبت بیشتر خودمو بهش نزدیک کردم ولی خب هیچ وقت نمیشه عشق رو ب کسی تزریق کرد هرچند هم همه چیز خوب بود در اصل من بودم ک رابطه رو حفظ میکرد کل افتخارم این بود تو طول اون یه سال رابطه جنسی باهاش نداشتم بعد از یه سال اون رفت چون دیگه تصمیم گرفتم رها کنم تا ببینم آیا اونم برای من حاضره کاری کنه و اون رفت با سه چهار ماه مشاوره و خوندن کتابهای مختلف خودمو حفظ کردم و رشد دادم حدود هفت هشت ما برگشت و تنها بحث تلفنی خواستن رابطه جنسی بود هر یکی دوماه کارش همین بود ک من قبول نمیکردم تا اینکه یه بار زنگ زد و گف میخوام دیگه از ایران برم قبلش بیا ببینمت منم خب قبول کردم چون هنوز اون عشق و علاقه لعنتی بعد از دوسال تو وجودم بود آتیش زیر خاکستر! وقتی رفتم طی یکی دوساعت بحثمان شد و فهمیدم قضیه چیز دیگر انقد دعوامون بالا گرفت ک گوشیم و برداشت و کیف مو از ماشین پرت کرد بیرون و بعد تماسش ب پدرم و هزارن مشکل و تهمت !! پدرم دیگه نمیخواست منو ببینه و کار ب دادگاه و شکایت و هزارن مشکل تا جایی ک از بعضی مسول های دانشگاهم خواستم کمکم کنن..بدترین روزهای عمرمو گذروندم و فهمیدم تا اسم مردی تو شناسنامه نرفته نخوام دوستای خوبم ارزشت بیشتر از اونی هست ک بخواین عمرتون پای کسی بزارین قدر تونو نمیدونه !! هیچ دلیلی ندارین ما وابسته باشیم .. و هنوز دارم تلاش میکنم ک اعتبار و اعتماد از دست رفتم جلوی پدرمو ب دست بیارم!!! چرا یادم نگرفتم کسی ک باعث ناراحتی و غم من هست حذف کنم !! بیایید خودمون رو دوس داشته باشیم این بزرگترین کمک هست ب خودمون
دختری هسم21ساله فوف العاده احساساتی با پسری ازطریق چت آشنا شدم باش قرار ملاقات گذاشتم ازش خوشم آمد رابطه تا7ماه ادامه پیدا کرد تا این که چن روز پیش با شماره دوستم بش پیام دادم همون اول اصل داد از هرکسی تو این دنیا انتطار پا دادن داشتم جز عشقم موضو بش گفتم اونم گف فک کردم دوستمه پسرمیخواد سربه سرم بزاره باورم نشد باکلی نفرین ازش خدافظی کردم اما نتونسم یه روزم تحمل کنم داشتم نابود میشدم ضربه روحی بدی خورده بودم حالت افسردگی داشتم همش گریه میکردم تا این که فردا عصرش طاقت نیوردم بش پیام دادم اگه هنو دوستم داره بیاد ببینمش اونم گف حسش عوض نشده من دارم تند میرم میدونم عاشقم نیس اما من علشقشم وبدجوری بش وابسم نمیدونم چیکارکنم
ابجی چت مت و بیخیال ولش کن اون الان داره تورو بازی میده معلوم نی جز تو با چندتای دیگه هست
الان ماشالله 21 سالته خیلی خوب باید این چیزارو بفهمی ی هفته بهش ز نزن اس نده کم کم فراموشش میکنی
عشق همه شده هوس ….کاش این هوسه از راه درستش باشه
من یه دختر 19 ساله ام درد عشقو کشیدم بدجوریم کشیدم یه دختر سنگین و جدیم و مفرور ولی از گیر دادن مردای متاهل و بچه دار که سن بابامو دارن دارم زجر میکشم جرعت ندارم از خونمون برم بیرون
هرچی محل نمیذارم اونا پرو تر میشن
هرچی احترام میذارم میخوان بیشتر سو استفاده کنن
هرچی جدی باشمو رک حرف بزنم و بزنم تو دهنشون بیشتر بهم جذب میشن نمیدونم باید چیکار کنم
پسرای مجردم که همه از هم بدترن
همه دنبال هوسن بهم بگید چطوری برخورد کنم
توروخدا کمکم کنین من خیلی دوسش داشتم براش وابسته شده بودم ترکم کرد خدااااا
سلام ببین عزیزم پسری که لیاقت نداره بره بمیره من خودم 5سال عاشق یکی بودم ولی خیلی پست بود وقتی ولم کرد نابودشدم تا یک سال روانی شدم اتفاقا الان هر روز میبینمش ولی جز تنفر حس دیگه ای ندارم بهش
کسیو دوست داشته باش که واست تب کنه بیخیالش ابجی قول میدم بهت سر یه ماه نشده فراموشش میکنی
سلام دوستان عزیز!
.
حالم بده، داغونم ، خیلی دوستش داشتم اما بهش نرسیدم … به همین ساده گی .. حالا ی دیوانه روانی شدم ….
باورکنین خدا عاشقتونه بخدا عاشقتونه که انقد هواتونو داره به اندازه ی حضرت یعبوب دوستون داره مگه ندیدین یوسف رو ازش گرفت مگه ندیدین تا یعقوب بخودش نیومد خدا یوسف رو بهش برنگردوند یعقوب یوسف رو درکنار خدا قرار داده بود شب و روز واسش اشک میریخت تا اینکه بالاخره فهمید مجنون واقعی کنارشه خدا انقد دوستون داره که با گرفتن عزیز ترین کساتون داره بهتون میفهمونه که نباید تو این دنیا به هیچی دل بست و فقط عاشق خدا شد کسی که نامردی نمیکنه فریب نمیده به قولاش عمل میکنه بنده هاشو دوس داره چه حیف که ما آدما نمیفهمیم خدا باید همه چیه ما باشه
لایـــــــــــــــــک
خوش به حالت، کاش منم به حس تو برسم
با سلام من اولین بارمه این سایتو دیدم یه چیزی که بیشتر به چشمم اومد این بود که دخترا بیشتر و شدیدتر تو روابطه احساسی لطمه میخورن.. این واسه من بعنوان دختر خیلی سخته، سختر اینکه خودمم از اونام که لطمه خوردم من یه دختر 29 سالمه ام که یه طرفه عاشق همکلاسم شدم عشق من از اونایکه با هزار تا دختر میلاسه و راحت دروغ میگه بی احترامی میکنه، به خودمم هزار بار بی احترامی کرده و تند و شدید و زننده باهام برخورد داشته ولی دست خودم نیست به عمل میرسه اونقد ضعیف و بدبخت میشم که باور نکردینه، من تا حالا با هیچ پسری کوچکترین رابطه ای نداشتم و این اولین ارتباط من و حس من به جنس مخالفه، من از همون روزای اول ازش خوشم اومد ولی تا 3 سال حسمو پنهون کردم این اخرا نمیدونم چی شدسر موضعات درسی با هم ارتباط برقرار کردیم ولی فهمیدم هیچ حسی بهم نداره فوق فوقش پا بدم منو واسه رفع نیازاش میخواد و هیچ. سخته کلی خودمو شکستم همیشه من شروع کننده بودم، من کوتاه میاومدم اگه موضوعی پیش میاومد میرفت تا من نمیرفتم سراغش خبری ازش نبود. یاد روزهای میافتم که به خاطرش گریه کردم به خاطرش زجر کشیدم. ارتباط ما تلفنی بود مخصوصا که من درسم تموم شد بود تنها دلیل ارتباطمون که دستاوریزی شده بود واسه من که وقتی دلم براش تنگ میشه صداشو بشنوم کارهای درسیمون بود ولی دیگه انقد شکستم و خورد شدم که تصمیم گرفتم دیگه منم کاری نکنم بزارمش به حال خودش، دیگه بسمه منت کشی و اویزون بودن، جالب اینجاست مطمئنم میدونه حسی بهش دارم و به روی خودش نمیاره، الان چن روزه دیگه منم کاری نمیکنم از اونم خبری نیست ولی من بازم دلم براش تنگ میشه مثه قصه اون تصاویری که یه دخترو نشون میده که اشکاش اومده پایین و موهاش پریشونه و یه شعر پر سوزو گداز عاشقانه کنار عکسش نوشته شدم نمیگم کمکم کنین چون فقط خودم میتونم به خودم کمک کنم من خودم خودمو بدبخت کردم چون جنگیدم تا جلوی خودم غرورم نشکنه تا یه روزی تو اینده به خودم نگم یه طرفه از یکی خوشم اومد که منو نخواست، ، نه اهل دوستی بودم نه به ازدواج باهاش فکر میکردم من از این قضیه فقط همینو میخواستم که حسی داشته باشه بهم تا نشکنم همین … که شکستم
ببین سمیرا جان عزیزم من دقیقا هم سن خودتم اسمم هم سمیراست.
ازت خواهش میکنم ارزش خودت رو حفظ کن و واقعا گوهر خود را مزن بر سنگ هر نامحرمی- صبر کن گوهر شناس قابلی پیدا شود…
این آدم لیاقت تو رو نداره
عاقل باش و منطقی فکرکن
خواهرانه دوست داشتم اینو بهت بگم
من به کسی وابسته شدم که ازم دوره و خیلی اقسرده شدم
عزیزم منم مثل توهستم اماچه میشه کردبایدتحمل کنیم وتلاشمون رو بکنیمم
منم مثل تو عاشق کسی شدم و به کسی وابسته شدم که کیلومترها ازم فاصله داره، درکت میکنم و ما هم راهی جز صبر و تحمل نداریم.
سلام
من 24 سالمه از نظر فکر سنم بالای 40 هست یعنی من اصلا با کسایی که هم سن من هستن هم کلام نمیشم چون خیلی رفتارشون بچگونس و یک مرداد ماهی هستم.
من با یک زنی آشنا شدم و الان یک سال هست با هم هستیم البته 6 ماهه فهمیده من 24 سالمه و منو قبول کرد خیلی واسم تلاش کرد تا باهام باشه بگذریم…
زنی که من باهاش در ارتباطم 35 سالشه همدیگه رو دیدیم و حتی رابطه جنسی برقرار کردیم
من بعد رابطه حسم زیاد شده وابستگیم زیاد شده
ولی ایشون اصلا فرقی نکردن واستگیشون زیاد نشده البته من تو رابطه جنسی استرس بهش وارد کردم
با من سرد حرف میزنه و مریض هم هست و الان مریضیش تو وجود من هم هست
به من میگه من تو حال زندگی میکنم نه تو آینده و گذشته
از دوست داشتنم زجر میکشه یعنی دوست داشتنم زیاد شده خوشش نمیاد
میگه مثل قبل شو من قبلن حسمو زیاد نمیگفتم
نمیدونم منو میخواد یا نه؟!
کلا سردرگم شدم بعضی وقتا خیلی بد باهام رفتار میکنه
بعدش میگه دوستم داره
ولی وابستگیش زیاد نشده خیلی معمولیه
یجوری سرد شده
سلام،من ۲۳سالمه،دو سال پیش با یه پسر آشنا شدم،از نظر ظاهری خیلی خوب بود و همین باعث شد جذبش شم،ولی کم کم متوجه شدم بعضی اخلاقاشو دوس ندارم،ماه سوم رابطمون منو از خانوادم خواستگاری کرد،ولی هر چی میگذشت احساسم بهش کمتر میشد،انقد باهاش سرد شدم و گفتم جدا شیم که راضی شد و رفت،بعضی روزا زنگ میزد و بهم میگفت اگه یه زمان با یه پسر ببینمت میکشمت،بعد یه مدت دوباره دیدمش،گفت با یه نفر دوست شده و دوسش داره،لجم گرفت ولی باز محل ندادم،حدود سه ماه کات بودیم،تا اینکه دوباره گفت میخواد باهام باشه،منم قبول کردم،ولی چنان بهش وابسته شدم ک شب و روزم شده بود،برام عجیبه ک عاشق کسی شدم ک دوسش نداشتم،بازم خودش زنگ زد با خانوادم صحبت کرد و منو خواستگاری کرد،روز ب روز علاقمون ب هم بیشتر شد،بعضی روزا بداخلاق میشد ک اونم بخاطر فشار کارش بود،چند بار بحثمون شد و بهم گفت برو دنبال زندگیت ولی باز خودش برگشت و گف فشار روشه ک اینا رو میگه،مشکلی با هم نداشتیم تا اینکه یک هفته پیش صبح اس داد که آماده شم بریم بیرون،دو دقیقه بعدش زنگ زد گفت میخوام همه چیز تمام شه،گفت من دوست ندارم و بهتره بری دنبال زندگیت،گفت مگه من بهت گفتم عاشقم شی؟خودت وابسته شدی خودتم با دردش کنار بیا،الان یه هفتس نه من سمت اون رفتم نه اون اومده،دارم داغون میشم از نبودنش ولی منتظرم اون بیاد سمتم،شما بگید چیکار کنم؟
ببینید نیلوفر خانم واقعننننننن میدونم چی میکشی !!!! خیلی خیلی سخته بخصوص وقتی که آخر شب میشه و میبینی ازش خبری نیست !!!
ولی نباید انتظار زنگ اونو بکشی اینطوری روز به روز داغون تر میشی.اینجور که معلومه این رابطه به هیچ عنوان آخر خوبی نداره حتی اگه دوباره برگردید پیش هم !
با خودت بگو من خودمو از اون دریغ کردم پس اون باید منتظر زنگ من بمونه !
به هدفات فکر کن و تو راستای هدفات تلاش کن مطمءن باش اون تو حسرتت میمونه و میسوزه !
بعد چند ماه به این نتیجه میرسی که چقدر احمقانه منتظر کسی بودی . البته بیرون اومدن از این شرایط زمان خودشو میطلبه پس بذار زمان خودش همه چی رو درست کنه !!!!
داداش ممنونم ازت، منم تقریبا یه همچین وضعیتی دارم، حرفات رو من خیلی تاثیر گذاشت.مرسی واقعا
آااااااااااااااییییییییییییییی خداااااااا انو مه چ خرگه بگرمه سر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام من یه دختر 24 سالمه دو سال پیش تو دانشگاه با یه پسر اشنا شدم نزدیک دو سال یا هم رابطه داشتیم خیلی عاشقم بود منم بیش از حد عاشقشم اومد خاستگاری من اما پدرم برخورد خوبی باهاشون نداشت بعد اینکه چند بار اومد خاستگاری پدرم بهش حرفی زده خیلی بهش برخورده میگه خانوادش کلا مخالف شدن نمیتونه بخاطر برخورد پدر من با من ازدواج کنه بهم پشت کرده فقط بعضی وقتا که همش من بهش ز میزنم فقط یه احوال پرسی میکنه میگه اصلا دیگه با هم بودنمون امکان نداره من خیلی عاشقشم بدون اون میمیرم زندگیم شده جهنم کارم شده فقط شب وروز گریه کردن توروخدا بهم بگید من چکار کنم دارم دق میکنم الان پنج ماه از اتاقم بیرون نیاومدم بدون اون میمیرم چکار کنم
وقتی اون ازتوگذشته تو هم ازش بگذررربابات هرچی بگه بنظرم نبایدکوتاه بیاداگه خیلی بخوادت همیشه اینوبدون خانواده هامون بهترازمامردهارومیشناسن…اصلابهش زنگ نزن وهرچی که اونویادتوبندازه ازخودت دورکن میدونم سخته اماتلاشت روبکن..من چیزبهتری به ذهنم نمیاد
سلام من رضا هستم از تبریز او B هم عشقم هست ما حدود 3 سال باهم رابطه داشتیم همه خانوادهامون میدونستن نمیدونم چی شد دختره بهم زد همه چی رو الان نزدیک 8 ماهه قهریم ولی من نمیتونم تحمل کنم انگار من تو این دنیا اضافی هستم چند باری خواستم خلاص بشم ولی یه دختر خواهر دارم من داییش هستم اون منو خیلی دوس داره از باباش و مامانش بیشتر دوسم داره به خاطر اون موندم.از دود بدا میومد ولی الان سیگاری شدم از وقتی رفته هرکی ببینه میگه چند ساله سیگار میکشم دیگه زندگی برام معنی نداره چیکار کنم بیخیال خواهر زادم بشم سینکو رو برای خودم بزنم یا چیکار کنم شب و روز ندارم بگین چیکار کنم ؟؟حتی نمیتونم کسی رو قبول کنم دختر دایی دارم کل ماجرا رئ میدونه حاضر شد باهام ازدواج کنه میگفت همیشه پیشتم کمکت میکنم ولی نه اون نه هیپ کس دیگه به دلم نمیشینه چیکار کنم??????????????????????????????????????????????خدا بکش راحتم کن
ببین داداش میدونم فراموش کردن یه نفر مخصوصا اگه براش بمیری خیییییییلی خیلییییییی سخته ولی تو به دنیا نیومدی که با یه نفر برسی و کارگردان بگه کات…تموم شد…رسیدن به یه نفر بخش خیلی کوچیکی از زندگیته…سکانس های اصلی زندگیت که میتونه خودشکوفایی باشه رو اجرا کن بذار کارگردان از دادن نقش بهت پشیمون نشه…طوری به خودت اعتماد به نفس داشته باش و پیش برو که واسه بودن باهات التماست کنن!اونوقته که میفهمی همه این افکار تنهایی و خودکشی یه مشت افکار خنده دار و مزخرف بوده!!!
چهمیشم که دییرم همشهری!!!!!
اکثر نظرا رو خوندم و اکثرا دخترا از شکست عشقی می نالن…از دختر 12 ساله تا الی ماشالله…
من 26 سالمه و عاشق یه دختر 23 ساله شدم.واقعا دوسش داشتم 6 ماهم با هم رابطه خیلی نزدیکی داشتیم و تو این مدت حتی بهش دستم نزدم چون میگفت از احساسش مطمئن نیست، تا اینکه گفت من احساسات ندارم و نیتونم کسیو دوس داشته باشم و از این حرفا…
کاملا عاقلانه و منطقی از هم جدا شدیم هرچند خیلی سخت بود ولی اگه خودتونو مشغول کار با هدفی کنید و اهداف بزرگتری از هدف رسیدن به کسی رو داشته باشید تحملش خیلی راحت تره و دیگه این وابستگی معنایی نداره…
ولی خداییش الان میبینم من چقدرررررررر پسر خوب و سر به زیریم خاک تو سر کسی که منو از دست داد چون فوق لیسانس برق دانشگاه تهرانم واسه اهداف جنسی هم سراغ کسی نرفتم و به کسی هم خیانت نکردم و از این بابت خیییلییی خوشحالم!!!!!!!
البته با خوندن این نظرا به پسر بودن خودم شک کردم 🙂
سلام آقا محمد
به این عشق میگن عشق واقعی اصلا شک نکن چون من الان عاشق دختر خانوم 23 ساله هستم که قبلا دیده بودم البته در مغازه که مشتری ما بود و هیچ حسی به خانوم ها نداشتم که یک شبه من عاشق این خانوم شدم و منافعی که من از عشق بردم زیاده یکی از این منافع نماز شب خوندن است و سحر خیزی . هر چند دختر خانوم میگه قصد ازدواج نداره و هیچ ارتباط تلفنی هم باهم نداریم ولی من به خدا و به بندگان خدا نامید نشدم و جالب است هر روز یک منفعتی از این عشق یک طرفه به من میرسه و از این دلایل فهمیدم که خدا مهر این دختر خانوم رو تو دل من انداخته تا منو نجات بده
و اگه این خانوم در این دنیا همسر من نشه تو قیامت دیگه باید همسرم بشه
و الان هم بنده به جز این خانوم قصد ازدواج ندارم
ببخشیدا راحت حرف میزنم همش چرت و پرته عشق پسرا عمرش چند روزست دو سال بخاطر پسری که هیچی نداشت با همه درافتادم شدم سوزه همه …. راحت گذاشت و رفت بی سروصدا میدونید چیه اسمش میومد چشام پر میشد بسکه دوسشداشتم به نظر من هیچ پسری ارزش دوسداشتن نداره …. تو زندگیم هرجور دختری دیدم فقط اونایی موفقن که هرزن و پسرارو سر کار میزارن پسرا برا ازدواج با این دخترا به جون هم میفتن ولی وقتی ی دختر مثه من که بهترین موقعیت هارو هم داشت زندگیشو به پای ی پسر میزاه اون ادم فک میکنه چه خبره و نکنه دختر مشکلی داره من هیچی نگفتم هزار تا حرف تو دلم موند چیزی نگفتم …. همش بمونه تو دلم تاوان دوسداشتن رو باید مردونه داد … من ازون مردترم که پای حرفام واسادم … ولی میدونم ی روزی ی جایی خدا میزاره تو سفرش و میفهمه دل شکستن تاوان داره …. قبلا هم این بلا سرم اومده بود وقتی اومد گفتم دلم دیگه جای شکستن نداره اینا رو میدونست و اومد …. شاید اگه تو این مدت با ادمای دیگم بودم مثه بعضی دخترا با ده نفر بودم و زیاد براش وقت نمیزاشتم اینجوری نمیشد … بهرحال رفت امیدوارم یکی بیاد تو زندگیش که…..
درست میگی اجی جون تمام حرفات درست بودتواین دنیا خوبی هیچ معنایی نداره
آفرین بر شما واقعاً
نتونستن احسنت نگم
پسرم نباشی بهتر از اینه که لاشی باشی اقا محمد عاشقم نشی بهتر از اینه که لاشی باشی خدا لعنت کنه پسری رو که در حق یه دختر نامردی میکنه خدا ازش نگذره خدات ازت نگذره…..
سلام خواهش میکنم یکی منو راهنمایی کنه.من یه دختر ۲۰ ساله هستم با پسری دوست بودم ولی الان رابطمون تمام شده.اون به راحتی منو فراموش کرد اما من نمیتونم گاهی بهش پیام میدم میدونم که کوچیک میشم اما چه کنم؟ الان ۲روزه تصمیم گرفتم که واقعا فراموشش کنم.شما بهم بگید چه طور دوام بیارم؟
سلام اگه قصد ازدواج دارید رابطه رو ادامه بدید
شخصی دارید که بتونه بره و غیر مستقیم دیدگاه هش رو در مورد شما بپرسه ؟
اینکارو نکن رفتنی باید بره بزور نمیتونی نگهش داری … بیادم دوباره میزاره میره… ی پسری خودش یبار بهم گفت ما پسرا یهو میایم تو زندگی کاری که میخوایم و میکنیم و یهو هم میریم …. پسر اگه ی دخترو بخواد همون اولش میاد خواستگاری
فقط به این فکرکن کسی ارزشی اینو نداره ک بخوای به خاطرش غرورتوزیرپات له کنی من میدونم تومحکم ترازاین حرفایی امیدوارم موفق بشی
وابستگی یعنی حماقت چون همیشه توی یه رابطه یه نفر بیش از دومی مایه می زاره واین یعنی دومی ازش زده میشه!!!!!!!!!!
سلام من عاشق پسری شدم که فقط به سک/س فکر میکنه من اولین دختریم که سه ماهه باهاش دوستم و نزاشتم بهم دس بزنه و اونم واسه همین عاشقم شده ولی یه مانع خیییلی بزرگ بینمونه یکی از دوستای صمیمیم عاشقش شده هرکاری میکنم بیخیالش نمیشه عشققمم میگه اون و ولش کن ولی اخه اون صمیمی ترین دوستمه چی کار کنم؟؟؟؟؟؟
یه نگاه بندازید به نظرات و ببینید همش ما دخترا داریم از وابستگیو عشق مینالیم…کمتر پسری پیدا میشه از غم وابستگی و عشقش بگه چون پسرا شعور احساسی ندارن دوستای گلم خانومای مهربون و احساسی زندگیتون رو تو مشت خودتون بگیرید بشین فرمانروای خودتون و زندگیتون به تفریحاتتون بپردازین شاد باشین زندگی 2 روزه نذارید جوونیتون با غم بگذره حیه بخدا حیفه
سلام همگی. آرزو خانوم اینجورا نیست که میگین . شاید تو این جمع کسی انداره ی من غم هجران و غم بی وفایی از دختر نکشیده من نابود شدم دلم دیگه به هیشکی نمیتونه اعتماد کنه حس می کنم کاملاً احساساتم مرده فقط جسم ازم مونده وبس …. شما بگو ببینم کی اینجا بوده که وقتی تمام هستیتو واسه طرف میزاری اون تو رو آتیشت میزنه و قضیه من خیلی مفصله که بخوام بگم … شاید فقط اینو بگم که حداقل به نظر من دخترا تا ی حد صبر دارن خیلی کم ظرفیت میشن ولی خیلی راحت خیلی راحت ازت دل می کنن ولی من هیچوقت نتونستم با کسی اینکارو بکنم ولی تو لحظه ی حساس نزدیک نامزدی ی کار ی حرف همه چیو نابود کرد … فقط موندم تو کار خدا چرا این بلاها فقط سر من اونم به بدترین شکل باید بیاد؟
سلام دخترا و پسرا!
عشق واقعا یک احساس عجیبی است که چه خواهی یا نخواهی به دام عشق می افتی. اما در این زمانه این عشق که ما میگیم شاید هوسی بیش نباشد.
تفکیک کردن عشق واقعی خیلی سخت است در بین دختا و پسرا.
سلام به همه،داستان من با داستان همه تون فرق میکنه،من 37 سالمه با شوهرم مشکل داشتم و این باعث شد وارد یه رابطه دوستی بشم با یه پسر 29 ساله
یکسال از دوستیمون گذشته،میدونم گناهه میدونم اشتباهه،گفت از شوهرت جدا شو. ولی من یه پسر هفت ساله دارم که نمیتونم ازش بگذرم…زندگیم شده جهنم،میگه اگه منو میخوای طلاق بگیر،چیکار کنم خاموش کرده محلم نمیذاره…چیکار کنم؟؟؟
هیه مینیاگه بکی
به شوهرت و بچت برس خواهر من طلاق بگیری اون پسره نمیگیرتت خیالت تخت خواب الان نمیدونی که اون پسره درموردت چ فکری میکنه صدردرصد میگه این زنه شوهر داره با منم رابطه داره از کجا معلوم وقتی زن من ششد با کس دیگه ای رابطه نداشته باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بیخیالــــــــــــــــــــــــــش دلت واسه خودت نمیسوزه واسه او پسرت بسوزه
وابستگی واقعاسخته من شدیدابه نامزدم وابسته هستم محل زندگیمون یکی نیست بعدازرفتنش همیشه چندروزی افسرده میشم
سلام به همه. راستش من ی دختر 20 سالم اما تنهام حتی نتونستم برای خودم ی دوست دختر پیدا کنم اوایل برای اینک خودم گول بزنم میگفتم خودم دوس ندارم با کسی باشم اما دیگ داشتم روانی میشدم حرفای ی پسر هم سن وسال خودمو با تمام وجود باور کردم بخاطرش هر کاری میکردم تا اینک بهم گفت خسته شده باز تنها شدم حالا باید چیکار کنم؟
فراموشش کن
ببین اجی تو تنها نیستی خدا همیشه همراهته خب سعی کن بیشتر وقتتو با نماز خوندن قران خوندن عبادت بگزونی
سلام
یه ساله عاشق یه پسر شدم و نمی تونم بهش بگم دارم دیوونه میشم یه نفر کمکم کنه خواهشا
سلام عزیزم من تورو نمیشناسم اما میخام بهت بگم اگه اینجوری دیوونه بشی بهتر ازاینی که بهش بگی بعد ببینی حسی که بهش داشتی یک طرفه بوده از نظر من امید واحی بهتر از نا امیدیه
سلام واقعا واقعا چه زیبا نوشته شده خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم خیلی
فوق العاده بود به جان خودم فوق العاده بود
منم عاشق شدم اینقدر عاشق که الان تو باتلاق عشق میسوزم
چیکار کنیم دیگه رسم عاشقی همینه
ولی این کلمه های اخرتون فوق العاده بود
بچه ها این حرفش یعنی یه دنیا یعنی زندگی حتما برید تو عمق نوشته
…
بزرگی می گفت که شب ها پیش از رفتن به رختخواب در محضر خداوند زانو زده و از خدای خود به خاطر تمام نعماتی که در تمام طول زندگی به من بخشیده است تشکر می کنم و سپس همه را به دست خدا می سپارم. کارخانه، منزل، دانش آموزانم، دوستانم و حتی همسر و فرزندانم را به خداوند بازمی گردانم و در ذهنم آنها را می بینم که از من دور شده و به رختخواب رفته و می خوابم در حالی که یک مرد کاملا فقیر و بی چیز شده ام.
هنگامی که صبح از خواب بیدار می شوم به اطرافم نگاه می کنم و به روز جدید خوش آمد می گویم و می بینم هنوز زنده ام و این عین معجزه است. در مقابل خداوند زانو می زنم و سپاسگزاری می کنم. من فقط نگهبان آن چیزی هستم که خدوند به من امانت داده است، هیچ یک از این نعمات از ابتدا برای من نبوده و آنها فقط امانت هستند، در دنیا همه چیز امانت است.
با چنین نگرشی به زندگی روابط ما تغییر می کنند، متوجه می شویم که ما هرگز برای همیشه مالک چیزی نبوده ایم. هر آن چه در زندگی داریم هدیه و امانتی از جانب خداست که باید قدر آن را بدانیم و از خداوند برای این که آن را در اختیار ما گذاشته است، سپاسگزار باشیم.
خیلی زیبــــــــــــــــــــــآ بود
میدونید چیه من طوریم که نمیخوام بگم خاصم ولی نظرم به همه دخترا فرق میکنه و برا نیاز با کسی نیستم چون نیاز رو میتونی با ….. هم حل کرد من الان عاشق شدم دیگه هوس نیست متاسفانه همش تو فکر اینم ک دوسم نداره میشه یکی بگه چطور یه دختر میتونه یه پسرو دوس داشته باشه راهنمایی کنید چون واقعا من یکی عاشقم هوس نیست
سلام من سه ماه پیش بایه پسر آشنا شدم پسرخوبیه همه چیزش همونی بود ک من میخاستم با تمام مشکلات من کنار اومد اولش دوستش نداشتم بعد به شدت بهش علاقمند شدم ولی نزدیک به یه ماه پیش خواهرزاده منو همراهم دید خواهرزادم خیلی خوشکله اون الان منو کاملا کنار گذاشته بخاطر خواهرزادم اوایل میگفت زیبایی براش مهم نیست ولی الان شغته زیباییخواهرزادم شده الان داره رابطه اش رو باهام به هم میزنه من باید چکار کنم؟
خیلییییی خوشحال باش که الان هنوزچیزی جدی نشده شناختیش..وقتی جلوی خودت بهت ثابت شده که ظاهربینه حتی اگه اونم بخوادتونبایدادامه بدی وخداروشکرررکن که باعث شدتو اونوبشناسی که هدفش فقط تفریحه
من ازبچگی وابسته این و ان هستم خودمم میدانم که ازکمبودمحبت است همیشه چشمم به اطراف است کسی به من محبت کنه نازمرابکشه بالحن خوب باهام صحبت کنه مثل دوستت دارم عزیم وقتی کسی اینجورباهام حرف میزنه خیلی وابسته اش میشوم شب و روزبهش فکرمیکنم وقتی هم کسی نیست که به من محبت کنه خیلی غصه میخورم خیلی سعی میکنم بی خیال باشم یا به خدافکرکنم امانمیتونم دلم محبت میخوادبامشاوره صحبت کردم امانتیجه ای نداد
عاشقی خیلی سخته
خخخخ تو تازه اولته تنها نصیحت من دنبال نرو به هیچ کسم اعتماد نکن
من کردم الان دارم به خودم فحش میدم
دیگه میخام برم از زندگی سیر شدم
من وابسطه به دختری شدم که بارها از هم بریدیم ولی همیشه تو فکرمه .
نمیدونم چرا ی دختر میتونه به ی دختر اینطور وابسطه بشه!؟
فاطمه جان درکت میکنم ولی این وابستگی آخر وعاقبتی نداره هر دوتاتون عذاب می کشید آخه توی این زمونه دختر با دختر ….
این کارو با خودت نکن تجربه ی خیلی بدی خیلی بد
منم مشکل تو رو داشتم یه معلم داشتیم از عشق من به همکلاسیم خبر داشت هر دفعه که قهر میکردیم آشتیمون میداد من خیلی دوسش داشتم،تا این که دفتر خاطراتمو بهش دادم و توش یه سری دروغ راجب پسر عمم نوشتم با این کارم میخاستم بهش نزدیک شم اما اون احمق نتونسته بود دفترو مخفی کنه خانواده شون خوندنش،دیده بودم باهام سردشده کم حرف میزنه نگو خانواده ش بهش گفتن با این دختره قطع رابطه کن…دلش نیومده بود بهم بگه…تا این که موضوع به خانواده من کشیده شد اما اونا موضوع دروغمو نفهمیدن من تو اون مدت خیلی تحت فسار بودم همش گریه میکردم آهنگای غمگین گوش میدادم تا این که سال بعدش به خاطر خودایمنی دیابت گرفتم و انسولین تزریق میکنم…ب خودم میگم آخه به خاطر کی به خاطر چیییییییی؟فقط باید تو این رابطه ها کاری کنی که کمتر آسیب ببینی مخصوصا جسمت افسردگیو میشه درمان کرد اما بیماری من چی سکته تلقصی که کردم چی ارحم دیگران آی دنیا خاصیتش اینه…….
سلام دوستان امیدوارم هر جا هستید خوب باشید من نظری نداشتم فقط اوم بهتون بگم ک راهشاینه ک خودتونو بزنید به بیهوشی فقط همین مغزه من که از بین رفته دیه نمیتونم قشنگ فکر بکنم.
salam.eshgh v asheghi hamash kashke…….
آنیل غصه نخور خوب اخلاق بعضیا هم اینجوری
مهناز جون منم با تو هم دردم میشه یکم درد ودل کنیم دلم بد جور گرفته تنهام
همتون گشنگی نکشیدید عاشقی از کلتون بپره
چچچچچچچچ غمم زیادشد بیچاره ها درکتون میکنم ولی باید را بیااییین
خدایا عاشقان را غم مده
ب سلامتی عشقتون ک همیشه باش جلو چشمتو
همین ایشالله ب عجقتون برسین بای خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ ولی داستان بعضیاتون خنده دار بود
اسمت که بیشتر عاشق نشونت میده
سلام متاسفانه منم عاشق یکی شدم ک دیگه منو نمیخاد
دیوونه شدم رانماییم کنید لطفا
ماشالله چقدر عاشق اریم ♥♥♥♥♥
سلام دوستان من اصلا ب عشق وعاشقی اعتقادندارم عشق وعلاقه زمانی ب وجودمیادک باطرفت زیری سقف زندگی کنی خوب بشناسیش باطنشوببینی نه ظاهرشوهیچ وقت قبل ازدواج چیزی ب اسم عشق وجودنداره….
پروا عزیزم کاملا باهات موافقم این عشقا اکثرش هوس هوس
من عاشق پسری شدم که ۱۴سال ازم بزرگ تره اون منو ندیده من از طریق اینترنت عاشقش شدم من تو سن خیلی کمی عاشق شدم من ۱۲سالم سر غذا موقع خواب و…….. بهش فکر میکنمراهنماییم کنید
ماندانا جوون تو وابسته ی این طرف شدی 14 سال هم ک ازت بزگ تو خیلی سنت کمه مطمئن باش این پسره تورو نمیگیره بازیت میده بعد مث عروسکا پرتت میکنه باهاش بهم بزن فقط همین باهاش ارتباطتو قطع کن ببین تو الان 12 سالته اگ این راهو ادامه بدی با این قهرمیکنی میری سراغ کسی دیگه مطمئن باش تا اینکه تو ازدواج کنی با 100 تا پسر دوست میشی و با 1 یا 2 تاشونم تا پای … میری این کارو نکن این راهو ادامه نده بده زشته اجی من ایندتو میگم اگ این راه غلطو ادامه ایندت همونی میشه ک من گفتم عزیزم برو ب درس و مشقت برس خداحافظ
شما فقط وابسطه شدی مثل من نه عاشق
سلام دوست گلم این احساسات بخاطر سنت وحال و هوای بلوغته.مطمئن باش بعدا به این احساساتت میخندی که چقدر بچه بودی اینیم که 14 سال ازت بزرگتره و تو عاشقش شدی کاملا طبیعیه.فقط باید خودتو سرگرم کنی تا از سرت بپره وسعی کنی بش فکر نکنی چون تو سن و سال تو از این عشق های زود گذر زیاد پیش میاد.
سلام عزیزم میشه بهم ایمل بدی تا بهت بگم.
خب ماندانا جون عزیزه دلم اگ دوسش داری ابراز علاقه عملی بهش بکن از هرچی ک تاحالا درمدته کم باهاش حرف زدی رو بشناس و انجامش بده اگ واقعا عاضقی و نمیتونی بدون اون زندگی کنی باید بهش ی جوری ابراز علاقه کنی گلم…باید جوری خودتو جذبه اون پسره کنی تا اون بدون تو نتونه زندگی کنه پس تلاشتو بکن….عزیزم درنومیدی بسی امید است پایانه شبه سیه سپید است….درپناهه خدا باشی و سرافرازو موفق باشی….خداحافظ دوسته گلم امیدوارم حرفام موثرباشه
عزیزم شرایططو کاملا درک میکنم چون منم مثل تو بودم از این وابستگی های زود گذر خیلی زیاد داشتم فراموش کردنش خیلی سخت نیست فقط عاقلانه بهش فکر کن به این فکر کن وقتی که تو بیست و شیش سالت میشه و تازه اول جوونیته اون میشه چهل ساله و کم کم پیر میشه خودتو با چیزای دیگه سرگرم کن طوری که وقت پیدا نکنی بهش فکر کنی بعدا که بزرگ شدی به خودت میخندی که چه عقاید بچگانه ای داشتی و عاشق کی شده بودی
لطفا منو هم راهنمایی کنید.من عقاید خاصی دارم دوست دارم طرف مقابلم هم آدم با هدفو با شخصیتی باشه با یه پسر آشنا شدم که خیلی با شخصیت بود از طرز حرف زدنش خوشم اومد از عقایدم استقبال میکردممتو وجه شدم که خانواده اونم مثل خانواده من تعصبی هستن اون خیلی به آزادی عقیده من احترام میزاشت ما همو ندیده بودیم و فقط از راه چت و تلفنب هم در ارتباط بودیم تا این که باهم ق رار گزاشتیم ون با یه نگاه عاشقم شد من ازش خوشم نیومد ولی پیش خودم گفتم همه چی که پول و قیافه نیست پسر پاک کم پیدا میشه که نطوری دیونم باشه دیگه طوری بود که اطرافیانم بهم می گفتن اون مجنون مهرساناست. اون خودشو خیلی بهم نزدیک کرد ولی من نمی خواستم و قصدم از دوستی باهاش فقط اشنایی قبل ازدواج بود بیشتر که شناختمش فهمیدم اصلا به درد هم نمی خوریم اون فقط ادای آدم.های فهمیده و عاشق پیشه رو در میاورد بعد از چند بار عشق بازی با من متوجه شدم که اون منو به خاطر حس جنسی که بهم داره دوست داره و من الکی فکر میکردم یه عشق پاکه به خاطرش خیلی چیزهارو از دست دادم ولی اون همش به.فکر داشتن رابطه جنسی با منه با این که واقعیت می دونم و شایدم این دوستی به گناه.کشیده شه ولی انقدر وابستش شدم که به یه دیقه نبودنش نمیتونم فکر کنم . من فکر میکردم باطنش خیلی پاک و فهمیده باشه لی نبود حالا در مورد من با خالاش صحبت کرده میگه شرایطم بهتر بشه میام خواستگاری ولی مشکل اینجاست که اون آدمی نبود که میشناختمش. لطفا منو راهنمایی کنید دوستیمو بهم بزنم افسرده میشم باهاشم بمونم مشکلات دیگه ای وجود داره میگید چیکار کنم؟احتمال این که خانواده م هم با ازدواج با هاش موافقت کنن کمه چون باید درس بخونم . من از اینکه اون میتونست خوش بختم کنه مطما بودم ولی دیگه در موردش شک دارم .
دوست عزیز ب نظر من باید باهاش ب هم بزنی چون اگ تو این راهو ادامه بدی ب فساد کشیده میشی واسه دختربده ولی واسه پسرا فرقی نمیکنه باهاش بهم بزن موبایلتو خواموش کن سیم کارتتو بشکن اینترنتتونو قطع کن سعی کن از یادش ببری مطمئن باش اگ یه ماه اینکارو انجام بدی فراموشش میکنی روزای اول واست سخت میشه ولی بعد عادت میکنی هر راهی ک باهاش میتونی ارتباط برقرار کنی رو خراب کن من خودمم وابسته ی نفر بودم تو چت باهم اشنا شدیم ولی من ن شماره دام ون باهاش قرار گذاشتم ی روز باهاش بهم زدم 1 هفته زجر میکشیدم طرف نتو خط کشیدم سعی کردم فراموشش کنم ک کردم منم بدجور وابسته اش شده بودم ک خداروشکر فراموشش کردم نماز بخون سعی کن با خدا ارتباط بیشتری داشته باشی اون موقع اون پسر کلا از حافظه ات پا کمیشه من اینجا میام ببینم جوابمو چی میدی عایا ب توصیه هایم توجه میکنی یا نه خدا به همرات من سر میزنم
جواب مهرسانا
مهرسانا جون ازت به عنوانه خواهر میخوام ک ولش کنی چون اون ادمی ک خوشبختت میکنه نیس بعدازازدواج اگ رابطه جنسیشو انجام داد و این عمل براش عادی شد دگ شعله های هوسش ک تو اونو باعشق اشتباه گرفتی خاموش میشهو منجربه طلاقتون میشه باخودتو ایندت اینکارو نکن خانومی بخدا اینده خوبی نداره
عزیزم عاشقثتم
من 20 سالمه 4 ماه پیش با یکی دوست شدم خیلی همدیگرو دوس داشتیم خیلی در حدی که دوس پسرم به خاطر تو روی باباش وایساد… سربازیم باید میرفت 1 ماه پیش بدون علت خاصی بهم گفت دیگه هیچی بین ما نیستو همه چیو تموم کرد … شب و روزم شده بود گریه چون واقعا دوسش داشتم تو این 1 ماه همه کاری کردم که همه چی درست شه ولی نشد میگفت چون دارم میرم سربازی از م دوریم نمیتونیم با هم باشیم . 2 روز منده بود به سربازی رفتنش بهش زنگ زدم بهش گفتم منتظرت میمونم تا برگردی خیلی خوب برخورد کرد شبش بهم مسیج داد گفت منتظرش بمونم تا برگرده و دوسم داره و … بعد قرار گذاشتیم همو دیدیم خیلی خوب بود ولی فرداش دوباره همه چی خراب شد دوستم بهش زنگ زد باهاش حرف زد گفت دیگه هیچ حسی بهم نداره همه اون حرفاییم که زده از رو دل سوزی بوده … واقعا داااااااااغونم … تو رو خدا برام دعا کنین وقتی از سربازی برگشت همه چی درست شه
مهتاب جون عزیزم از قدیم گفتن واسه کسی بمیر ک برات تب کنه بنظرمن اگه طرفت واقعاعاشقت باشه حتی مریخم بره حتی بعد سالها ندیدنت بازعاشقت میمونه و طاقت نداره حتی ی لحظه تورو ناراحت کنه نمیخوام ناراحتت کنم اما شک ندارم این عشق نیست وابستگیه بچگونس که تواین رابطه فقط تو ضربه میخوری واون آزاد و رها بی هیچ غمی پس خودتوزندگیتوبچسب گلم
سلام من عاشق پسری شدم که مامانش نخواست با سرنوستم بازی کرد خیلی راحت… فکر نمیکردم این اتفاق واسم بیوفته بیام بگم اینجا… اگه خوندین دعام کنین ب
مادرشو واگذار کردم به قران…. با زندگیم با عشقم بازی کرد هیچوقت نمیزارم بچه ام عاشق شه که زجر بکشه
دعام کنین
از 12سالگی شرو کردم به پسر بازی……الان 13سالمه….9ماهه ک با ی پسر دوس شدم…..دوسش ندارم…..اما خودمو مجبور میکنم که عاشقش باشم…..خیلی بهش وابسته شدم برا همین نمیتونم ترکش کنم…..پسره شایسته ای نیس که بخام باش باشم…..ی پسره پایین شهریه و تقریبن لات هستش…..چن باری خاستیم بهم بزنیم اما نتونستم…..لعنت به هر چی حسه وابستگیه…..خیلی میخام به خودم تلقین کنم که وابسته نباشم…..همش خودمو تحته عمل انجام شده قرار میدم اما نمیتونم واقعن خیلی سخته…..تنها چیزیم که درستم میکنه گذره زمانه…..اما توو این مدته گذره زمان میتونه خیلی اتفاقایه ناخوشایند بیفته…..کاش قرصی یا نوشیدنی ای وجود داش که با خوردنش از وابسته بودن در بیای…….چن باری هم با چن تا پسر اشنا شدمو اونارو به شدت عاشقه خودم کردم ولی بعده ی مدت که مطمعن شدم اوجه احساساتشونه ولشون کردمو رفتم…..برام دیدنه این صحنه که دارن نابود میشن لذت بخش بود و تا حدی اروومم میکرد….میدونم کارم درس نیس….میدونم فک میکنین خیلی پستم ک اینکارو میکنم….اما این تنها چاره ای هستش که تا الان برای بهبود تقریبیه وضعیتم پیدا کردم…..برام دعا کنید…..تشکر
عمو جان شما فعلاً باید با دارا و سارا بازی کنید.
یا شایدم منظورت از پسر همین عروسکای داراست ؟ آخه 13 سال … ؟
:))
mohsen che donyaii shode
خجالت بکش اقا محسن …..مثل اینکه تا حالا نشنیدی ک عشق و عاشقی پیر و جوون نداره…چه ادم 13 ساله باشه چه 90 ساله…اخرش تو دام عشق میافته
آخه عشق به جنس مخالف نیاز به یک رشد عقلی داره.
درسته توی این سن هم آدم عاشق میشه اما عاشق عروسک بازی ، خاله بازی و … توی دوره ماکه اینجوری بود.
من خودم عاشق فوتبال , بستنی و … بودم.
به همه دوستان پیشنهاد میکنم لینک روبرو رو ببینند و مطالب جذاب در مورد عشق رو بخونند : عشق
اقا محسن لطفا بی احترامی نکنید درست سنش کمه اما خب چیکارکن عاشق شده دیگ وقتی کسی میادتواین سایت میادتاازتون کمک بگیره نمیاد ک شما مسخره ش کنید
کارت درست نیس این پسر بازیا عاقبت نداره تهش یه ساله وتنها ما دخترا تو این رابطه ها ضربه میخوریم چون تجربه کردم بت میگم.
عجب!این همون آخر دنیاست که میگن…ره اینکارو نکن برا تو خیلی زوده بخوای تباه اینجور ماجراها بشی…یه وقت به خودت میای میبینی خودتو باختییییییییییییی و خیلی دیر شده…نه تنها تو بلکه همه دخترا بهاشون بیشتر از ایناست موفق باشی
منم کسیو دوست دارم که یکسالو چند ماه پیش که باهم اشنا شدیم بهم گفت من نه منتظر میمونم ونه کسیو منتظر میزارم اما واقعا دوسم داره.همیشه این برام یه سوال بی جوابه که اگه دوسم داره چرا منتظرم نمیمونه.خلاصه خیلی باهم دعوا کردیم حتی من چندبار ترکش کردم اما طاقت نیاوردمو برگشتم.خیلی دوسش دارمو همش نگرانشم.خیلی اذیتش کردمو تحمل کرد.واقعا یه پارچه خانومه.امروز فردا داره واسش خاستگار میادو منم تب کردم.سخته خیلی سخت اما هرچی کلنجار میرم نمیتونمبهاش کنار بیام.خدا به همه عاشقا کمک کنه.امین
برو بابا عشق الکی اصلا عشق وجود ندارد باید هر چی مردسا اتیش زد و سر کار گذاشت تا شاید ادم شند
ندا جون گل گفتی کاملا با حرفت موافقم
اگه عشق برای تومعنایی نداره تواین سایت چیکارمیکنی نداجان
من 1سال قبل یه خواستگار داشتم پسر خیلی خوبی بود ولی من اونوندیده بودم تااینکه یه روز دیدمش عاشقش شدم خونوادم جواب رد بهش دادند ولی ما هنوز همدیگرو دوست داریم راهنمایی کنید ما چیکار کنیم که به هم برسیم البته پدرم میدونه من دوستش دارم
منو ستار 5 ساله همو میخایم و 2 ساله دو ستیم پارسال که خانوادم از این دوستی با خبر ومانع شدن پیاپی اومد خاستگاری با اینکه شرایطشو نداشت تنها مخالف بابامه دعا کنید کار ستار جور شه یه سقف محکم واسه خوشبخیمون بگیره تو رو خدا جون عزیزتون دعا مون کنید:(
سلام منو ستار 5 ساله همو میخوایم ودو ساله دوستیم و 1 ساله اومده خاستگاری اما بابام قبول نمیکنه دعام کنید:(
وابستگی از ایدز هم بدتره
واقعا همینطوره.
ایدذ که هیچی بگو سرطان بگو درد بی درمونه
من کسی رو دوست داشتم که وقتی از عمد بهش خیانت کردم که محکش بزنم،با اینکه خودش بهم گفته بود رو ازم برمیگردونه اگ خیانتی ازم ببینه اما اینکارو نمیکنه هرزمان منو میبینه بیخود میاد جلو من دور میزنه،نمیفهمم برای چیه دلش یا هوسش؟بچه ها کمکم کنین من نمیخوام برگردم بخاطر حفظ شخصیتمو خیلی دلایل دیگه اما اون کسیه که هر دختری ارزوشو داره،زیبا باوقار مهربون ….همه چی تموم.
سلام ..منم مثل همه آدما عاشق شدم.عاشق کی؟؟؟عاشق کسی ک شاید نباید میشدم بهتره بگم ی وابستگی عجیبی نسبت بهش پیدا کردم خیلی ماهه بنظرم هیچکس مثل اون نیس هیچکس مثل اون کر نمیکنه خیلی دوسش دارم ولی بنا ب دلایلی نمیشه بهم برسیم اونم دوسم داره اما میگه من شاید نتونم با خانواده اونا کنار بیام نمیدونم چی بگم فقط دارم دیوونه میشم چند وقته ازش خبر ندارم آدرس وبلاگمو عوض کردم گوشیم خاموش……دیگه حوصله خودمم ندارم لعنت به این زندگی…برای منو عشقم دعاکنید ممنون میشمحتی ی روز نشده بهش فکرنکنم…………مـــــــــــــــــــــــــــن عاشقشـــــــــــــــــــــــــــــــــم!
خدا به همتون رحم كنه هههه .عشق؟؟؟؟؟همش كشكه
یکی را دوست دارم که هیچی از احساسم نمیفهمه
امروز ازش جداشدم .دارم دق میکنم
خیلی دوستش دارم
خواهش میکنم دعا کنید بهش برسم
انشا الله به عشقت میرسی درکت میکنم سخته عاشق آدم حرف نفهم بشی
من عاشقم خیلیم زیاد…دینو دنیام یه کلام عشقمه…اما هرگز دست به خودکشی یا سیگارو از این قبیل چیزا نمیزنم..
من دخترم و حرمتمو با هیچ عشقی عوض نمیکنم…
دخترای عزیز دوستای گلم …عاشق باشید اما عاشق واقعی…
من ی دختر23سالم …5سال همه عشق و علاقمو بای یه نر گذاشتم
اما تا فهمید ی مشکله جسمی برام به وجود اومده ولم کردو رفت……من شکستم خرد شدم…اما نمیزارم بیشتر از این از با در بیام
بهش ثابت میکنم که مریضی منو از با در نیاورده و هنوزم زنده ام نفس میکشم..
میدونم که بر میگرده …اما دیگه من نمیخوامش…
سلام دوستان من 6سال با دختری آشنا شدم که 5سالاز من بزرگتره ولی عاشقش شدم …من مربی فوتبال و فوتسال بانوانم داوری بین المللی هم دارم از بچگیم آرزو داشتم پسر باشم زول میزدم تو ماه زمانی که 10یا11سالم بود به ماه میگفتم چی میشه بخابم بیدار بشم ببینم پسر شدم…منو اون 6سال عاشقونه با هم زندگی کردیم..همیشه همه جا اکثرا با هم بودیم یه بار فرار کردیم یه 8ساعت گم و گور شدیم به خانواده ها نگفتیم کجاییم …خانواده هامون با هم بحثشون شد دعواو در گیری..3سال از هم دور شدیم یعنی پشت سر هم نه به فاصله های مختلف…من حتی خواستم عمل کنم..ولی خوب هم شرایط مالی هم خانوادم راضی نبودن منم خوب روم نمیشد همچین کاری کنم الان دوباره با اون هستم فقط تلفنی اونم کم چون نمیخایم جفتمون رابطمون مث قبل بشه ولی کاش مال من بود..
قیامت اومده ما بی خبریم
احسان لایک ههههههههههههههههههههه
باحال بود
انشا الله به عشقت میرسی درکت میکنم سخته عاشق آدم حرف نفهم بشی
سلام منم یکی رو دوست دارم که ازم 2 سال بزرگتره به خدا خیلی دوسش دارم نمی تونم بهش بگم دوست دارم یه راهی بگین که بتونم بهش بگم که دوسش دارم
دختري هستم ٢٢ ساله كه عاشق پسري ٢٨ ساله هستم،با عشق و انگيزه او رندگي ميكردم و درس ميخواندم اما هيچ وقت اين علاقه را به او نگفتم ولي اين وابستگي من به او روز به روز بيشتر ميشد.تنها دليل درسم او بود و هر روز انگيزه ام بيشتر ميشد.تا اينكه روزي شنيدم او ميخواهد از اين شهر برود.از ان روز به شدت افسرده شده ام ،بي هوا گريه ميكنم و تصور اينكه كسي كه براي اولين بار عاشقش شدم را هيچ وقت ديگر تا اخر عمرم نميبينم ، قلبم را سخت ازرده ميكند.با اينكه شايد نميتوانستم باز هم به او بگويم اما ديدنش همان چند روز در هفته برايم كافي بود و فكرش را هم نميكردم به اين زودي او را از دست بدهم..حال من مانده ام و بي اميد و بي انگيزه براي زندگي و تحمل دوري و دلبستگي و وابستگي…خواهش ميكنم كمكم كنيد چه كنم؟ جگونه به زندگي معمولم بازگردم؟مني كه كارم شده گريه و گذران روزها.
سلام من عاشق کسی شدم که اون واسم میمرد وبه غیر از روزای تعطیل که بابام خونه بود روزی ۱۰ساعت یابیشتر پیش هم بودیم الان یه هفته س ک بهم زدیم دارم دیونه میشم ۱۵سالمه لب به سیگارزدم تاآروم بشم فایده نداشت چند بار خودکشی کردم ولی……..ٔ…………. به نظرتون چیکار کنم از ندیدنش دارم دغ می کنم
سلام .چاره ای نداری باید و باید عادت کنی
برو سمتش زهرا جون…چرا خودتو عذاب میدی خو برو بش بگو دوسش داری…البته اینم باید بدونی ک ایا کسی تو زندگیش هس یا ن..اگه بود باید فراموشش کنی
دغ نکن چون هرچقدربیشتردغ کنی توازدست میری واون بیشتردغتو ردمیاره اشتباه منوتویکی انجام نده
عزیزم زهرا جان این روزا هم میگذره خودتو آلوده نکن فقط باید صبر کنی و به قول معروف بسوزی وبسازی آخه حیف تو نیس
غراله جون من سه شبه ازش جدا شدم دارم داغون میشم چکار کنم ؟؟؟؟ خطش خاموشه وقتی هم روشنه جوابم رو نمیده
وقتی تو راه عشق قدم میزاری دیگه برگشتی نداره.خاطرات کمرنگ میشه ولی همیشه گوشه قلبت میمونه.من عاشق دختری بودم.رسیدن بهش مثل رسیدن به ماه و خورشید بود.عاشقش بودم.ولی هیچ وقت بهش نگفتم.براش آرزوی خوشبختی میکنم
سلام دوستان من قبلا توضیح دادم که چه ماجرایی برام پیش اومده ولی صبا جون دوست عزیزم من با نظرت موافقم ولی نه کاملا همه ی دوستی ها هوسو نیاز به جنس مخالف نیست اینو میگم چون دوست پسرم با وجود اینکه من قبلا بهش گفته بودم به درد هم نمی خوریم و اونم قبول کرد رفت دنبال زندگیش حتی بار اخر بهم گفت که خواستگاری رفته چند روز پیش با وجود اینکه قرار نامزدیشو گذاشته بودن همه چیزو بهم زدو دوباره اومد پیشم وقتی تو چشمام نگاه کرد گفت دیگه به حرفت گوش نمیدم دیگه از پیشت نمیرم با تمام وجودم باورش کردم حالا دیگه می خوام با خودم رو راست باشم می خوام باور کنم که منم باتمام وجود می خوامش بخاطر همین به اصرار اون با پدر مادرم صحبت کردم که اجازه دادن با خانوادش بیان خونمون امید وارم تمام عشقای پاک واقعی بهم برسن
جدا که بچه ها قاطی کردید.اینا که شما میگید هوسه نه عشق.دارید حرفای بیخودو تحویل هم میدید و همدیگرو دلداری میدید که چی بشه؟؟
از کی تا حالا اسم رابطه غلط دوست پسر و دوست دختر شده عشق؟؟عشق واقعی یعنی محبت خدا به بندش یا عشق یه مادر به بچش که با یه آخ گفتن همه زندگیشو رو هوا میبینه…شما کدومتون این 2تا مثالو تو وجودتون میبینید که احساس عاشق شدن میکنید..واقع بین باشید.خصوصا اون پسر15ساله که عاشق خواهر زنداداشش شده.عزیزم اینا اقتضای سن شماست.سن بلوغ.
جذا که خوندن این مطالب سوزناک شما حالمو بهم زد.همه تو خیابونو بچه مدرسه ایا یا هرزه ها دنبال عشق میگردید.اینا یه وابستگی ذهنیه که ناخودآگاه بخاطر رابطه با جنس مخالف بدست لومده.بیشتر احساس نیازیه که هرکسی در جنس مخالف جستجوش میکنه.
منم 24سلمه و احساس میکنم یه وابستگی ذهنی به پسرعموم دارم.اونم بخاطر اینه که عمومو دوست دارم و دلم میخواد اگه خواستم عروس بشم تو خونواده اون باشم.اما هییچ کاری نکردم که بهش برسم.مثلا چشو ابرو نمیام یا دنبال دوستی با پسر عموم نیستم تا بدستش بیارم.رفاقت با نامحرم چیزی جز نابود آخرت نداره.من از خدا خواستم که اگه قسمتم اینه بهم بدش..
دخترای عزیز هییییییچ پسر متعهد و با اخلاقی با دختری که دوستشه ازدواج نمیکنه.چون مطمینه که این دختر بازم ممکنه دلشو به یه نامحرم و یه رابطه الکی دیگه خوش کنه.پسرا یه چیزی به اسم غیرت دارن که همه کاراشونو زیر نظر داره.
به هرحال امیدوارم که همه تو زندگیتون دنبال عشق واقعی باشید
سلام با نظر شما مخالفم من كسايي رو ميشناسم كه عاشق هم بودن و ازدواج كردن و الانم خيلي خوشبختن.
صبا من کامـــــــــــــــــــلابا نظرت مخالفم تا عاشق نشی حرف هیچکدوم ازینارو نمیفهمی و اینوهم بگم که من و عشقم باهم دوست بودیم البته رابطه پاک عشق پاک ب دورازهوس ن اسینکه عاشق ظاهرو قیافه بشیم قبل دیدنمون عاشق شدیم بخاطر وجوه مشترکمون بخاطر عقایدمشترکمون والانم خیلی باهم خوشبختیم دخترا دنبال عشق پاک باشین تاخداکمکتون کنه پسری که لمست میکنه و خداحالیش نیس شک نکن عشق نیس هوسه ب خداکه هوسه اون اگه واقعاعاشقت باشه صبرمیکنه حرمت خدارو نگه میداره حرمت دختربودنتو…تا روزی که بیادخواستگاریت و بشه محرمت ….عشق هنوزم وجودداره واقعا هس
سلام من باشماکاملا مخالفم چون خودم بایکی چهارسال دوست بودم الانم ازدواج کردیم وخوشبختیم
سلام دوستان خوشحالم که یه جایی رو پیدا کردم که بتونم درد دل کنم مخصوصا که چند وقت پیش با دوست پسرم بهم زدیم و من خیلی ناراحتم . پسری که هرچی از اقایش بگم کم گفتم من 20 سالمه تا یک سال پیشم باکسی دوست نشدم چون دید خوبی نسبت به پسرا نداشتم تا اینکه خیلی اتفاقی با این پسر اشنا شدم و قدم قدم بدونه اینکه بخوام باهاش جلو رفتم چون با تمام پسرایی که می شناختم فرق داشت دروغ نمیگفت با احساسات ادم بازی نمیکرد….ولی من با وجود اینکه از حرفاش می فهمیدم که قصد ازدواج داره و تمام شرایط رو هم داشت ولی باورش نکردم مرتب میگفتم که منو تو باهم فرق داریم نمیشه باهم باشیم ولی اون از اینکه راجب من با مادرش حرف زده میگفت تا اینکه یواش یواش اون از من دور ومن به او وابسته شدم تا اینکه زنگ زد گفت که خواستگاری رفته و منم با تمام وجودم براش ارزوی خوشبختی کردم من قدرشو ندونستم امید که اون دختر بدونه ولی برای من همیشه یه دوست به یاد موندنی می مونه
سلام من باكسي دوست بودم عاشقش شدم ولي كم كم رابطمون سردشد بعدازيه سال كه ازدوستيمون گذشته بودازدواج كرد الانم يك ساله كه ازدواج كرده ولي يه ذره ازدوست داشتنم كم نشده هر روزعذاب ميكشم زندگي برام جهنمه..
سلام منم دقیقا یک سال و نییم 1یش با یه اقا پسری اشنا شدم خیلی با هم خوب بودیم ولی به خاطر یه اشتباه من از هم دور شدیم دارم عذاب میکشم اون منو بخشید الان پیش همیم ولی رابطمونو محدود کرده این باعث عذابم شده تمام تلاشمو میکنم تا درستش کنم ولی روزی هزار بار میمیرمو زنده میشم
به نظر من ریشه ی همه ی عشقامون نااگاهیمونه اگه این جور رابطه ها از اولش برا بچه ها شفاف سازی بشه دیگه این مشکلاتم به وجود نمیاد تو جامعه ی ما این همه رابطه وجود داره اما جامعه انکارش میکنه
اگه بجای انکاروپنهان سازی اموزش بده خیلی ار مشکلات و معضلات جونا حل میشه اما کو گوش شنوا دوستان خوبم منم مثل شما بودم اما از وقتی پیش مشاور رفتم و منطقی به این مسله نگاه کردم وخودم خواستم بهم کمک کنه خیلی ار مشکلاتم حل شد شمام برین خوب میشه منم دوس پسرمو دوس دارم خیلیم دوس دارم اگه بهش برسم خیلیم خوب میشه اما اگرم نرسم زندگی بدون اونم جریان داره به زندگیم ادامه میدم زندگی ینی این نه اینکه اگه اون نشد خودمو بکشم
are vaghan pesara kheili namardan
سلام دوستان من کسی بودم که سخت از نام عشق وعاشقی نفرت داشتم 6مهاه پیش توی فیس بوک با یک پسر آشنا شدم که او 19 سال داره و من 17 سال دارم من او را زیاد دوست داشتم اما او همیش یک چیز را بهانه کرده همرایم رویه خراب میکد اگر نه اول او برایم پیشنهاد دوستی داده بود ومن چند وقت بعداا دوست شدن رفتم دانشگاه در لیلیه بودم و دیدم که درسهایمون بسیار مشکل است و هم بخاطر رویه خراب اون خواستم که ترکش کنم اون اول قبول کرد اما سه روز بعد بهم زنگ زد و گفت که نمیتونه بدون من زندگی کنه من هم گفتم که گپ از گپ تیر شده دیگه نمیتونم همرایت باشم ازت دلسرد شدم اما او بسیار گریه و زاری کرد قلبم آن قدر سخت شده بود که هیچ دلم برایش نمی سوخت اودید که به جز از اخطاریه دیگه چیز من را وادار کرده نمیتونست که با او باشم او برایم گفت اگر همرایش نباشم عکس هایم را توی فیس بوک تک میکنه و بعد به مامانت زنگ میزنم من چند روز همرایش خوب رویه کردم او هم خوب رویه میکرد اما دیدم که دیگر نمیشود باهاش باشم برایش گفتم هر کار انجام میدهی بده برو دستت خلاص او هم به مامانم زنگ زد و مامانم مرا از دانشگاه کشید و اورد توخونه وقتی خونه اومدم بهش گفتم با ای کارتمن را برای همیش از دست دادی وبعداز چند روز برایم زنگ زد که عکس هایت را همین امشب توی فیس بوک تک میکنم من هم ترسیده بودم و گریه میکردم بالاخره اون رفت از زندگیم من چند روز خوب بودم اما چند روز بعد به یادش افادم تمتا خاطرات گذشته تازه شد وقتی یادم می اومد فکر میکردم زندگی سرم سیاه شده
و گریه میکردم نه چیزی میخوردم و نه با کسی صحبت میکردم توی یک اتاق خودم را زندانی کرده بودم یک ماه همین قسم گذشت و اون هم به دوستانش میگفت اگر یک دیگر بیاید پیشم دیگر هیچ وقت جگر خونش نمیکنم من هم باهاش زنگ زدم هر دویمون زیاد کردم و او هم بسیار خوب رویه میکد اگر کمی هم بالایم قار میشد دوباره خودش جگرخون میشد و معذرت میخواست من میخواستم توی ترکیه بخاطر تحصیل بروم اما بخاطر او نرفتم و تمام آرزو های مه قربانش کردم اما نفهمید باز همون رویه اولی را شروع کرده من هم حیران ماندم که چه کنم دوساتان داستان من را بخوانید و رایم نظر بدهید که چی باید کنم
گیتی خواهرجان داستان من و تو یکسان است من همین مشکل را دارم دوستان لطفا نظر بدهید به من و گیتی جان
بهار خانم همه ی پسرا نامرد نیستن الان من برای ی دختر که دو برابر من سن داره دارم عذاب میکشم و واقعا عاشقشم هر روز هم دارم به خاطرش میمیرم و زنده میشم چون من واقعا دوسش دارم و اصلا از روی هوس باهاش دوست نیستم
درسته خیلی نامردند پسرا
سلام….چ وب سایت قشنگی داری…
در باره ی چیز جالبیه!!!!!!!!!!!!
منم عاشق شدم…اما عاشق یکسی ک شاید از نظر خیلیا مسخره باشه…اما من واقعا دوستش دارم…
اما حیف ک نمیتونه با من باشه چون……..!!!!!!!!!!!
من ایمیل دارم اما چون دانشجوی حقوقم خیلی سرم شلوغه فقط بعضی وقتا میرم سر وبم…ک یاد عشقم کنم….
از شما هم دعوت میکنم ک ب وب من هم سری بزند…
سلام دوستان عزیزی که نظر دادید من 21سالمه دو سال پیش عاشق شدم …عشق به معنی واقعی نه عشقی که اگه بهش نرسیدی خودکشی کنه خدا ارزون این جون رو نداده ه ارزون خرجش کنیم عشق بی ارزش نیست اما ن به با ارزشی عشق به خدا هر وقت یاد خودکشی افتادی یاد شهدا کن که به خاطر اون جونشون رو خرج کردن.من هشت ماه با عشق و نفسصم بودم ولی به خاطر شرایط سخت زندگیش که فعلا فابل حل نبود ازم خاست که برم دنبال خوشبختیم من رفتم اما نه دنبال خوشبختیم دنبال زندگی که با فکر به اون رقم میخورهاونم منو خیلی دوس داشت فراموش کردن تمام خاطرات خوشمون که دیوانه وار عاشقونه بود و بدون مشکل خیلی………….ایشالا خدا به همهی عاشقا عزت و سرافرازی در عشق بده من برای عشقم فقط دعا میکنم سر نماز ایشالا خوشبخت بشه .التماس دعا….ازطرف یه عاشق و دیونه…دیوونگی ه عالمی داره
salam bacheha manam asheghe kasi shodam k hichi az eshgh nemidoOne man b khatere oOn az zengimo aberoOm gozashtam ama oOn mano nemikhado har chand roOz 1bar b 1bahoOneyi ghahr mikone khaste shodam bas k ghoOroOramo leh kardam asan doOs daram b eshghi k daram begam vabastegi … kheyli harf toO delam has .. dellam gerefte
زهرا جون هرچه زودترخودتو ازشرآدمی که هیچی ازعشق نمیدونه خلاص کن راه اشتباهی که من رفتم و تو دیگه نرو دوست عزیز
این مطلب روی من خیلی تاثیر گذاشت همه چیز دراین دنیا امانت خداست .من تا الان به خیلی چیزها خودم رو وابسته می دونستم اما الان تصمیم دارم مثل یه پرنده آزادو رها باشم. عاشق پسری هستم که منو نمی خواد اما اونو به خدا می سپرم و عاشق کسی میشم که منو آفریده . از بودن با او لذت خواهم برد. او هیچ وقت تنهام نمیذاره . عشقم رو به او نشان خواهم داد.با نمازاول وقت و دعا و خواندن قرآن و دیدن طبیعتی که او آفریده.
آدم ها عاشق کسانی میشوند که دوستشان دارندوعاشق کسانی نمیشوندکه دوستشان دارند
با نظرت موافقم آقاحمید
خوب بود موافقم آقا حمید
اسم عشق من عرفانه عاشفشم اونم میگه که عاشقمه و الان چند هفته هست که باهاش تموم کرم توروخدا کمکم کنید
تموم کردی خو کمک ما ب چ دردت میخوره ولی کارخوبی کردی افری
من خیلی دوست دارم ب امیربرسم و همچنین اونم دوست داره بهم برسه ولی مامان بابامون قبول نمیکنندالبته مامانه من ومامان بابای امیرقبول میکنن ولی بابام قبول نمیکنه تو روخدایه راهی نشونم بدین منواون دیه داریم دیونه میشیم اخرش باهم فرارمیکینم منو اون یه لحظه هم بدونه هم نمیتونیم
اره اخره این عشق بایدفرارکنید معلومه ک همدیگروخیلی دوست دارین ب پای هم پیرشین
vali enshalah hame ashega be ham beresan va be eshge ham ehteram bezaran…
eshge aslimon khodast ya haman nore pak ya kasi ke ma ro khalg karde va har moge tanhayim khodast ke kenare ma has khodast ke ma ro be pol mashin giyafe nemiforoshe vali baziya……………….
سلام به همه ی عاشقا
من به یکی دل بستم اونم همینو میگفت ولی یه هفته است که ازش خبری ندارم گوشیشم خاموشه
حالا موندم چیکار کنم
شما منو راهنمایی کنین از دنیا بیزار شدم از خودمم همینطور.
چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گذر زمان مشکلو حل میکنه آقا عرفان
سلام،حرفاتون جالبه!من عاشق پسرخالمم5سال همدیگه رودوس داریم، دانشجوی مقطع دکترام.جدیدامتوجه شدم ک دلبستگیم تبدیل وابستگی شده بشدت نگرانم!قراره تاسال اینده ازدواج کنیم بعد6سال انتظار!واسه خوشبختیم دعاکنید
سلام . بعد از ازدواج برادرم من با خواهر های زن برادرم اشنا شدم . و عاشق یکی از اونا شدم . ولی در حال حاضر من 15 سال دارم و میترسم که دیر شه و یکی دیگه با اون ازدواج کنه . مشکلمونم اینه که اون 3 سال از من بزرگ تره تورو خدا دعا کنید بهش برسم . قسمتون میدم دعا کنید چون واقعا از دوریش دارم عذاب می کشم
واااای تورو خدا فکر کن داداش… از رو احساس همیشه نباید عمل کرد…3 ساله….نمیگم زیاده ولی …
این تفاوت ها بعد ازدواج خیلی میشکل میسازن برادر من…
یکی فقط 2 سال ازم کوچیک تره …میگه دوسم داره… ولی خب میدونم به هیچ جا نمیرسه …(T_T)
بعضی وقتا سخته ولی منظق باید توی بعضی کارا باشه…
سلام … من عاشق کسی هستم و اونم همینطور عاشق منه … اما خانواده اون مخالفن … برامون دعا کنید … نمیشه جلوی قسمت وایساد درسته اما من بدون اون هیچ هدفی تو زندگیم نخواهم داشت … واقعا یه مٌرده متحرکم … تورو خدا دعامون کنید .
انشالله درست میشه
سلام منو پسرهمسایمون مدتی همو میخوایم وبا هم دوست هستیم عاشقمه میگه اگه مامانت نزاره ما ب هم برسیم خودکشی میکنم منم واقعا دوستش دارم همه چیزش خوبه فقط مشکل مامانم اینه ک اون یه دفعه ازدواج کرده ولی فقط سه ماه بوده ، بخدا کمکمون کنید .
درد عاشقی خیلی سخته.
دختری رو میخواستم ولی مادرش راضی نیس.
این وصیت قبل از مرگ منه امشب خودکشی و احتمالا فردا تشیح جنازم هس.
خیلی دوسش دارم بدون اون یعنی خود کشی.
وقتی اسمشو ب زبان میارم موهای تنم سیخ میشه.
چون واقعا میخوامش.
امشب شاهرگمو میزنم
روحت شاد دوسته من
شاید مرور زمان باعث شه که مامانش بهت عادت کنه هیچ چیز ارزش جون انسان رو نداره مگر آزادی فقط آزادی ارزش جون آدمو داره همین دوست خوبم.
برای کسی بمیر که برات تب کنه
به جای اینکه شاهرگتو بزنی برو مخ دختره روبزن وباهم فرار کنید اون موقع مادر دختره از شدت عصبانیت سکته می کنه توشهرما ایجوریه
بعدش باید دختره رو خوشبخت کنی تامادره همش توذهنش به خودش فحش بده که چرا نذاشته این وصلت سربگیره وباخودش بگه اگه من دخترم فرار نمیکرد الانم خوشبخت بود وزندگیه خوبی داشت
اینکارو نکن دنیا خیلی کوچیکه
az 100darsade adama faghat 1 darsadeshon baghean asheghan bagghiye havaSE kholase alaki asheghe kasi nashin
عاشقی کلمه محکمی هست.خیلی سخته آدم عاشق کسی باشه و اون شخص
هم با حرفاش بگه ک عاشقت هس و دوستت داره ولی بازم آدم شک داشته باشه
آخه اکثر پسرهایامروزی همین حرفو میزنن ولی آدم نمیتونه بهشون اعتماد کنه.
به نظر من حق با تو است
درست میگی فاطمه جان وقتی میگن دوست دارم ولی عملش چیگه ای ثابت میشه ادم به همه چی شک میکنه
فاطمه خانم ابجی جون من برعکس همه ی پسرا هستم تا حالا به ی نفر بیشتر نگفتم دوست دارم و تا ابد پای حرفم میمونم اون ادم هم شاید من رو دوست داشته باشه ولی فقط برای دوستی نه ازدواج
وابستگی از بچگی شروع میشه دردشو بزرگ که شدی احساس میکنی ـمدرسه راهنمایی بودم عاشق معلمم شدم بیش از اندازه بهش وابسته شدم بیست سال همیشه توی ذهنم بود وبه عنوان یه معلم دوست داشتنی ازش یاد میکردم بعد از بیست سال اتفاقی دیدمش واومد خواستگاریم منم با همون حس بیست سال پیش جلو رفتم غافل از اینکه اون دیگه معلم خوب ومهربونی نبود شاگردشو تنها گذاشت ورفت یه دروغگو بود اومد رو تموم خاطرات بچگیم خط کشید ـطعم تلخ وابستگیو توسن سی چهار سالگی چشیدن درد بزرگیه ـاز معلمت ضربه بخوری بد دردیه انگار پدرت بهت بد کرده احساس میکنی از خانواده خودت ضربه خوردی نه یه غریبه
یه ذره راجب عشق دو تا دانش اموز توضیح بدید البته نمیدونم منو دوسم داره یا نه ولی حرفاش و رفتارش یا حتی نگاهاش اینطوری نشون میده . منم با یه نگاه خیلی ساده از تو مدرسه شروع شد تا اینکه یه چند روز گذشت و فهمیدم فامیل دورمونه و قبلا باهم مسافرت هم رفته بودیم راستی دارم یه کتاب راجب عشق خودم مینوسم اسمش گذاشتم 1 نگاه
are manam asheghe y nafaram k avazie
harkari mikonam doosesh nadashte basham nmishe.man nmidoonam chra az dare donya y avazi b poste ma khorde
va3 koochik tarin kar bham mizane ama manam ghoroor daram dg kari bahash nadaram faghat nmidoonam ch joori tahamol konam akhe kheyli sakhteeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeee
ميشه درمورد واستگى بيش از دانش اموز به معلم و برعكس صحب كنيد،خواهش ميكنمة
وای آره خواهش میکنممممممممممممم…..خوبه یه همدرد پیدا کردم
درستو بخون بچه. تو چه میدونی وابستگی با کدوم و مینویسن؟؟
سلام آقای عزیز از اینکه با یکی از هم درد هام آشنا شدم خیلی خوش حالم.
چرا نمی آیید از وابستگی عشقی صحبت کنید که خیلی ها رو توی آتیشش می سوزونه؟
عشق من در ایران نیست او در یک کشوری به دور از ایران است من که او را دیدم واقعا از همان اول فهمیدم که شیفته ی او شدم.
نمی توانم بدون او حتی یک لحظه را تحمل کنم…..
راستش شاید یکم خنده دار باشه ولی شما جدی بگیر من یک کسی هستم رفتم رشته ی تجربی که بتونم در آینده دندان پزشک یا دارو ساز شوم و همانطور که می دانید راه خیلی سختی است و قبل از اینکه این عشق را داشته باشم با خودم فکر می کردم چه طوری به هدفم برسم،نمی تونم.
چطوری لاغر بشم،پولدار بشم،خوشگل باشم، با سواد باشم تا بتونم عشقم رو به خودم جذب کنم.
این ها رو می گم چون خیلی داغون شدم،دارم آتیش می گیرم وقتی فکر می کنم من نمی تونم به اون برسم چون اون 10 سال از من بزرگ تر هست.
قبل از این ها من هم مثل شما فکر می کردم اما جدیدا که واقعا توی این آتیش دارم می سوزم می فهمم که باید یک کاری بکنم.
از شما می خوام یک راهی رو به من نشون بدی تا یکم آروم بگیرم.متاسفانه توی زندگی ام کسی هم نیست که بتونم این ها رو بهش بگم.
فکر نکنید من الکی می گم من واقعا توی این آتیش دارم می سوزم.
دیگه شدم خدای سکوت،توی دلم دیگه خنده ای نمیاد،دیگه هرگز بهارم بر نمی گرده مگر این که چشم های زیبای اون رو ببینم.
اگر بگی که باید ترکش کنی دنیا رو برام سیاه کردی.
کمکم کن.
سلام داداش سروش……دردمون تقریبا یکیه….منم عاشق کسی شدم که خییییییییییییلی ازم بزرگتره….تازه از همه بدتر اینکه زن هم هس و به هیچ وجه نمیتونم بهش برسم…..ولی واقعا بهش وابسته ام و خیلی دارم عذاب میکشم چون شید سالی 1 بار یا دو سال یک بار ببینمش شاید اون هم نشه تازه…..من درکت میکنم دادا…..غصه نخور….همدرد داری…..من تصمیم گرفتم به زندگی بخندم…..واسم هیچ چیز جز خدا ارزش نداره …..هیییییییییییچ چیزی…..امیدوارم بتونم این راهو ادامه بدم و در عین دوس داشتنش بتونم شاد هم زندگی کنم و از زندگی لذت ببرم…..و همچنین آرزوی موفقیت واست دارم و اینکه آرزو میکنم که تو هم تصمیم منو بگیری….فراموشش نکن ولی همیشه امیدوار باش….به این فکر نباش که بهش نمیرسی….به این فکر باش که چه جوری میتونی ببینیش یا چیزای دیگه…..
فقد اگه فضولی نباشه دو تا سوال دارم…..یکی اینکه فردی که عاشقشی خارجیه یا فقد تو خارج زندگی میکنه؟
دوم اینکه چند وقته عاشقشی؟
مهرناز دختره؟؟؟؟!!!!!!!!
دقیقا کسی بود که این حرفارو به من می زد. کسی که هفت سال از من کوچیکتر بود . البته ما هر دو توی یه شهر بودیم و می شد به سادگی همدیگه رو ببینیم . من شدیدا مقاومت می کردم ولی اون سه ماه تمام به هر نحوی شده دل منو بدست آورد منی که تا 27 سالگی با هیچ پسری دوست نبودم . هر چی بهش اصرار کردم و التماسش کردم که من بزرگترم و تو حیفی ولی قبول نمی کرد . اون بعد از دو سال پشت کنکور موندن از دانشگاه یه شهر دیگه قبول شده بود ولی متإسفانه ورودی ترم دوم بود. هر چقدر حرف زدم تو گوشش نرفت . بهش گفتم برو دانشگاه شرایط عوض می شه آدم ها و شرایط جدیدی می بینی ولی به خرجش نمی رفت و می گفت مگه من کورم و الان نمی بینم؟ می گفت من بدون تو می میرم و تو نفسمی. من بدون چشمات جون می دم و اینجوری منو به خودش وابسته کرد. درسته من اشتباه کردم چون اون کوچیکتر بود ولی آخه منم آدمم احساس دارم . خلاصه عاشقش شدم ولی به محض اینکه پاش به دانشگاه رسید فقط در عرض 2 روز همه چی یادش رفت و با کمال وقاحت به من گفت دیگه تو رو نمی خوام و احساسم به تو تغییر کرده؛ چون تا حالا منطقی فکر نمی کردم الان می فهمم که نمی شه با یه زن 7 سال بزرگتر از خودت ازدواج کنی . من موندم و دردی که تحملش خیلی سخته . و وقتی نمی فهمی که چطور یهو اون همه احساس رفت هوا , خودتم معلق می مونی . تو رو خدا یکم به فکر کسایی که وابسته شون می کنید باشین .
….همدردیم باهم….واقعا خیلی سخته (T_T)
سلام من یه دختر 15 سالم یک ساله ک تو فضاي مجازی با یه اقا پسر رابطه برقرار کردم ک یه سال ازم بزرگ ترع ما روز ب روز علاقمون نسبت ب هم بیشتر میشه ولی متاسفانه ب خاطر محدودیتای من اصلا نمیتونیم همو ببینیم روز هزار بار ارزوی مرگ میکنم دوس دارم پیشش باشم اما این نبودنا داره منو میکشه مدام میگه چرا حالت بدع و من نمیدونم چ جوری بهش بگم چمه و از دوریش کلافم
سلام من 21سالمه از اینکه گفتین عشق هوسه دلخورشدم واقعا چون من یه عاشقم تا حالا جلو کسی بی حجاب نیمدم چه بخام رابطه جنسی بر قرار کنم اگه عشق من هوس بود معشوقم رو راحت و با زیرکی میتونستم بدست بیارم و هوس آزارم میداد در صورتی که اینطور نیست من عاشق صاف و ساده بودن و اینکه خیلی زندگیش به من شبیهه شدم عشق واقعی رو من دارم به خاطر همین هم نمیتونم درست توضیح بدم ….