قصه برای شب کودکان 8ساله کوتاه و جدید، خنده دار و پرنسسی

قصه برای شب کودکان 8ساله صوتی و تصویری

قصه برای شب کودکان 8ساله کوتاه و جدید

قصه برای شب کودکان 8ساله

بچه ها عاشق داستان هستند. داستان ها در واقع چیزی بیش از یک فعالیت سرگرم کننده هستند. آنها نقش اساسی در رشد و تکامل کلی کودک، به ویژه در زمینه های شناختی دارند. برخی از بهترین روزهای کودکی ما زمانی بود که مادران یا مادربزرگ هایمان قبل از خواب یا هنگام صرف غذا یک داستان واقعاً خوب برای ما تعریف می کردند. با این مجموعه قصه برای شب کودکان 8ساله کوتاه و جدید، خنده دار و پرنسسی شما هم می توانید همین کار را برای فرزندتان انجام دهید. خاطرات بسازید، لحظات ارزشمندی بسازید که فرزندتان به گذشته نگاه کند و با گرمی به یاد آورد.

همچنین بخوانید: قصه کودکانه برای خواب جدید و قدیمی

قصه برای شب کودکان 8ساله جدید

بیدار شو مامان

دو خرس کوچک از غار خود بیرون زدند. زمستان تمام شده بود و بوی تازه بهاری را حس می کردند. وقت بلند شدن و بازی بعد از خواب طولانی آنها بود.

بن گفت: «بیایید زیر درختان بدویم.

بسی گفت: “می خواهم در چمن غلت بزنم.”

خرس ها با هم گفتند: «بهتر است از مادر بپرسیم.

بن و بسی وارد غاری شدند که با مادرشان خوابیده بودند. آنجا او در گوشه ای دور بود. خرس مادر هنوز در خواب عمیق بود.

دو خرس کوچک به سمت مادرشان رفتند و او را به آرامی تکان دادند.

“بیدار شو مامان. برف آب شده است و زمان بازی فرا رسیده است.

خرس مادر حتی تکان نخورد. غرغر کرد و غلت زد تا به خوابیدن ادامه دهد.

“چه می توانیم بکنیم؟” از بسی پرسید. ما نیاز داریم که مادرمان از خواب بیدار شود و ما را به جنگل ببرد تا کمی تفریح کنیم.

دو خرس کوچک بیرون غار نشستند و سعی کردند راهی برای بیدار کردن مادرشان بیاندیشند.

بن گفت: “می دانم، بیایید چند عنکبوت گزگز بگیریم و ببینیم که آیا آنها مادر ما را بیدار می کنند.”

دو خرس رفتند تا عنکبوت گزگز پیدا کنند. بسی کمی از عنکبوت ها ترسیده بود اما بن آنها را روی یک برگ بزرگ جمع کرد. او آنها را به جایی که مادرش دراز کشیده بود برد.

عنکبوت ها از روی برگ و پشت خرس مادر رفتند. خرس مادر در خواب قهقهه زد اما بیدار نشد.

بسی گفت: “من فکر می کنم باید از فاخته پر سر و صدا بپرسیم.”

خرس ها به سمت درختان نزدیک غار رفتند. روی درخت یک فاخته نشسته بود.

پرنده آواز خواند: “فاخته، فاخته، فاخته.”

دو خرس از فاخته خواستند که به دنبال آنها به غار برگردد و مادرشان را صدا بزند.

پرنده آواز می‌خواند: «کوکو، کوکو، کوکو»، اما مامان فقط غلت زد و به خواب ادامه داد.

همچنین بخوانید: قصه های آرامبخش کودکانه

قصه برای شب کودکان 8ساله جدید

دو خرس کوچولو نمی دانستند چه کنند. آنها سعی کرده بودند قلقلک دهند، صدای بلندی درآوردند و مامان را صدا کردند.

بن گفت: می دانم. “در مورد چیزی که او دوست دارد بخورد چطور؟”

“عسل!” گفت خرس ها با هم.

آنها به سمت کندوی عسل دویدند. آنها مودبانه با زنبورها صحبت کردند و زنبورها مقداری عسل به آنها دادند. آنها به سمت غار دویدند و نوک انگشتان پا را به داخل غار رساندند تا ببینند که آیا مادرشان بوی عسل را حس می کند یا خیر.

بینی خرس قهوه ای بزرگ مادر شروع به تکان دادن کرد. سپس بینی او شروع به تکان دادن کرد و یک چشمش را باز کرد. بچه خرس ها چند قدم به عقب رفتند.

خرس مادر هر دو چشمش را باز کرد و پلک زد. بچه خرس ها چند قدم دیگر به عقب رفتند. حالا آنها در دهانه غار بودند. خرس مادر نشست و بویی بلند کشید.

او گفت: “من بوی عسل می دهم.”

خرس مادر بالاخره بیدار شد. بن و بسی خیلی خوشحال بودند.

خرس های کوچولو چند قدم دیگر از غار بیرون رفتند و خرس مادر با خوشحالی به دنبال آنها رفت. بالاخره بهترین راه را برای بیدار شدن مادر پیدا کرده بودند!

سه خرس شاد به جنگل پریدند تا از بهار لذت ببرند و با هم خوش بگذرانند.


قصه برای شب کودکان 8ساله خنده دار

لاک پشت باهوش

روزی روزگاری یک جنگل بسیار انبوه وجود داشت. در جنگل، روباهی حیله گر و در عین حال گنگ زندگی می کرد. همه بعد از ناهار چرت می زدند. آقای روباه خیلی گرسنه بود چون چیزی نداشت. همچنین خروس باهوش را بخوانید

او هیچ طعمه ای پیدا نکرد تا بخورد.» اوه! شکم من!» روباه گریه کرد او برای غذا در جنگل عمیق پرسه می زد. ناگهان دوستش آقای لاک پشت را در ساحل رودخانه دید و آرام به او نزدیک شد و او را گرفت. آقای لاک پشت ترسیده بود و نمی دانست چه کند. اما او نتوانست آن را بخورد. حالا میشه بگی چرا؟

همچنین بخوانید: داستان کوتاه کودکانه با تصویر

قصه برای شب کودکان 8ساله خنده دار

این به این دلیل بود که پوسته لاک پشت بسیار سخت و محکم است. در آن لحظه، لاک پشت فکر روشنی برای نجات خود از دست روباه حیله گر داشت. لاک پشت گفت: «آقا. روباه، ممکن است مرا در آب خیس کنی، پوستم نرم می شود و آنگاه با خوشحالی می توانی مرا بخوری.» همچنین، اسب و حلزون را بخوانید.

روباه خیلی احمق بود. بنابراین، او لاک پشت را باور کرد و گفت: «باشه!» او لاک پشت را با لگد به داخل آب زد. لاک پشت از روباه دور شد و به سمت امن شنا کرد. بدین ترتیب او نجات یافت. روباه آنقدر احمق بود که حتی متوجه نشد فریب لاک پشت را می خورد. لاک پشت خندید: «ها! ها! ها!»


قورباغه ای که شکمش ترکید

قورباغه پدر و قورباغه پسر در یک برکه زندگی می کنند. قورباغه پسر در حین بازی در باغ، گاوی را می بیند. او با عجله به طرف برکه می رود تا به پدرش بگوید که هیولایی را دیده است. قورباغه پدر او را باور نمی کند و به او می گوید که اندازه هیولا را توصیف کند. پدر نفس می کشد، شکمش را پر از هوا می کند و از پسرش می پرسد که آیا هیولا به این بزرگی بود؟ پسر می گوید بزرگتر بود. قورباغه پدر همچنان هوای شکمش را پر می کند تا شکمش ترکیده و از درد فریاد می زند.

قورباغه ای که شکمش ترکید

همچنین بخوانید: داستان کوتاه پنج خطی کودکانه

قصه برای شب کودکان 8ساله پرنسسی تصویری

شاهزاده خانم و شوالیه وفادار

مدتها پیش، شاهزاده خانم زیبایی زندگی می کرد که همه به خاطر زیبایی اش مورد تحسین قرار می گرفتند. او همچنین یک دختر جوان خوش قلب بود و به عنوان یک حاکم منصف و عادل بزرگ شد.

یک روز آفتابی روشن، شاهزاده ای به قصر او می رسد، او را ملاقات می کند و در نهایت، آنها عاشق هم می شوند. یک شب، شاهزاده، شاهزاده خانم را به یک علفزار سایه دار در لبه جنگل می برد. او می گوید اگر شاهزاده خانم واقعاً او را دوست دارد، باید یک گل کمیاب به نام رز قرمز را برای او بچیند. او سخت تلاش می کند تا گل را پیدا کند زیرا می خواهد عشق خود را به شاهزاده ثابت کند. سرانجام، او گل سرخ را پیدا می کند. اما به محض اینکه شاهزاده خانم گل را لمس می کند، او به خواب می رود.

شاهزاده حیله گر تمام جواهرات و ثروت های شاهزاده خانم را می دزدد و او را در جنگل های عمیق تنها می گذارد. پادشاه نگران دخترش می شود و ارتش خود را برای یافتن شاهزاده خانم می فرستد. سربازها ناامید برگشتند.

چند ماه بعد، شاهزاده خانم را در حالی که بیهوش در چمنزار عمیق دراز کشیده بود، پیدا می کنند. او را به قلعه برمی گردانند. مشاوران متوجه می شوند که شاهزاده خانم یک رز قرمز مایل به قرمز را لمس کرده است و نمی توان او را از خواب بیدار کرد. بنابراین، آنها به پادشاه پیشنهاد می کنند که اجازه دهد زهر در مسیر خود باقی بماند.

پادشاه اعلام می کند که هر کسی که مایل به ازدواج با شاهزاده خانم است باید وفاداری خود را با منتظر ماندن در کنار تخت او تا بیدار شدن او ثابت کند. بسیاری از خواستگاران به امید ازدواج با شاهزاده خانم زیبا هنگامی که از خواب بیدار می شود ، حاضر می شوند .

اما زمان می گذرد و مردان خسته یکی پس از دیگری ترک می کنند. اما یک شوالیه امیدوار واقعاً در کنار شاهزاده خانم ها منتظر می ماند تا او بیدار شود.

یک روز خوب، شاهزاده خانم از خواب بیدار می شود و شوالیه را می بیند که زانو زده است. او تمام داستان به خواب رفتن او را روایت می کند. شاهزاده خانم به گریه می افتد و پادشاه بسیار خوشحال است. پادشاه عروسی را اعلام می کند و جشن بزرگی در پادشاهی برگزار می شود.

شاهزاده خانم و شوالیه وفادار


سه پرنسس کوچولو

3 پرنسس کوچک کیمی، کیتی و کریستن با والدینشان در یک خانه مسکونی زندگی می کردند. ساقی، خدمتکار، آشپز و افراد زیادی برای خدمت به آنها حضور داشتند. اما هم والدین و هم بچه ها بسیار متواضع بودند و واقعاً با همه آنها مهربان بودند.

یک بار پدر و مادر مجبور شدند به خانه مادربزرگشان بروند زیرا مادربزرگ بیمار بود. والدین به عموی خود دستور دادند تا از بچه ها مراقبت کند تا آنها برگردند. عمو ترسناک بود و با همه خیلی بی ادب بود. او با آشپز، خدمتکار و پیشخدمت بسیار بد رفتار کرد و بی دلیل سر آنها فریاد زد.

بچه ها از دیدن این موضوع ناراحت شدند و تصمیم گرفتند به او درسی بدهند. آنها مقداری آشپزی در آشپزخانه انجام می دادند، به ساقی در کارهایش و خدمتکارش در تمیز کردن کمک می کردند.

عمو با دیدن کارهایی که شاهزاده خانم ها انجام می دهند شرمنده شد. او به اشتباه خود پی برد و پس از آن با دیگران خوب و مهربان رفتار کرد.

همچنین بخوانید: قصه های خواب آور صوتی رایگان

سه پرنسس کوچولو


قصه برای شب کودکان 8ساله صوتی

قصه ساعت شهر ماهی ها


قصه کودکانه کمک به کبک بیمار


قصه صوتی چتر جادویی


سخن آخر

امیدواریم این مطلب از آلامتو با موضوع قصه برای شب کودکان 8ساله کوتاه و جدید، خنده دار و پرنسسی مورد پسند شما همراهان باشد و لحظات شادی برای کودک شما رقم بزند.


نظر خود را بیان کنید