هنگامی که من یک درمانگر جوان بودم، با کمک به مردم و خانوادهها و راهنمایی آنها به مسیر صحیح، خیلی خوب کار میکردم. بدلیل اینکه از متدهای تست شده برای ساختن محیطی متعادل، سازمان یافته و موفق در خانه استفاده میکردم، اعتماد بنفس زیادی داشتم.
بخاطر همین اعتماد بنفس زیادم، وقتی شاهد خانوادههایی دمدمی مزاج بودم کاملاً شوکه شدم! مثلاً یک مادری که کل تابستان را با سه فرزند نوجوانش در خانه گذرانده و این موضوع باعث شده بود تا دائم در عذاب باشد، با شروع فصل مدارس، بر خلاف انتظار اندوهگین و افسرده شده بود! چطور میتوان به وی کمک کرد؟
پس من دوباره به کالج برگشتم تا آموزشهای روانی پیشرفتهتری را بگذرانم. چیز جدیدی که یاد گرفتم، اساساً فکر من را تغییر داد؛ و من دیگر هرگز به آن روش درمانی گذشته برنگشتم.
آنچه که یاد گرفتم این بود: یک خانوادهی کاملاً به دور از تنش، هیچگاه به وقوع نخواهد پیوست. این موضوع، دو دلیل دارد:
- همیشه ناسازگاری وجود دارد. ما چیزها را از یک زاویه نمینگریم، و معمولاً هر کداممان خواهان بیش از یک چیز هستیم. بعنوان مثال: ممکن است بخواهیم فرزندانمان کاری را آنطور که ما میبینیم انجام دهند، اما همچنین دوست داریم که آنها هم از انجام آن کار حس خوبی داشته باشند. اما این دو معمولاً هیچوقت باهم جمع نخواهد شد. نتیجه؟ دعوا و تنش!
- کی میدونه؟ برخی اوقات حتی متوجه اختلاف سلیقهها یا ناسازگاریها نمیشویم. پس حالا چه؟ بجای اینکه بدنبال راه حل باشید، بفهمید که در ذهن شما و در ذهن اعضای خانوادهتان چه میگذرد.
مثلاً فکر کنید که فرزند شما نمیخواهد تکلیفتش را انجام دهد. ممکن است او خیلی هم خوب از حد و مرزها و توقعات شما با خبر باشد، اما واقعاً آنکار به وی استرس میدهد. شاید اگر چیز دیگری بگویید، مثلاً «بیا یه چیزی بخور، بزار ببینم کی دوست داری تکلیفت رو باهم انجام بدیم»، خیلی بهتر جواب بدهد.
اینکار چه نتیجهای خواهد داشت؟ خوب طبیعتاً شما را به فهمیدن آنچه در سر فرزندتان میگذرد، یک پله نزدیکتر خواهد کرد.
روزی که یاد گرفتم حل مشکلات را متوقف کنم، زمانی بود که درمان من، بخاطر اینکه مشتریانم آنچه من میخواستم را انجام نمیدادند، نتیجهای نمیداد.
در عوض، تصمیم گرفتم تا سؤالات بهتری بپرسم و بفهمم که واقعاً در آن خانواده چه میگذرد. آنچه که میخواهم شما هم انجام دهید این است: با خودتان تعهد کنید که حل مسائل را متوقف و بدنبال نتیجه گرفتن باشید. برای اینکه بتوانید این انتقال را انجام دهید، سه نکته را به شما خواهم گفت:
۱. آماده شوید
به خودتان بیایید. واقعیت این است که زندگی خانوادگی پر از نا امیدی، دل شکستگی، جنگ برای قدرت، و آشفتگی است. این یک جریان عادی و سالم است. معمولاً ما تلاشی برای جلوگیری یا حل این مسائل نخواهیم کرد.
فشار را از روی خودتان بردارید. نتیجه گرفتن زمان میبرد. به فرزندانتان اجازه دهید کمتر در کارها درگیر باشند، دیرتر مدرسه بروند، غذای خوب نخورند. و صبر کنید تا اینکه یک راه حل خوب کشف کنید. شاید چند هفته یا حتی بیشتر طول بکشد تا راه حل خوبی پیدا کنید، پس به خودتان زمان دهید. مگر در شرایطی که رفتار فرزندتان برای خودش یا اطرافیانش خطرناک است، صبور باشید.
سردرگمی مجاز است. وقتی رفتارتان را از حل مسأله به نتیجهگیری تغییر میدهید، یک مرتبه همه چیز خوب نمیشود و حتی شاید سردرگم شوید. پس اجازه ندهید این موضوع به شما استرس وارد کند. بپذیرید که سردرگمی عارضهی جانبی داشتن ذهنی باز است. برای اینکه اطلاعات بیشتر و دانش بیشتری بدست بیاورید، ناچارید که ذهن بازی داشته باشید.
ایمان داشته باشید. دور شدن از حل مسأله و رسیدن به فهم عمیقتر نیازمند این است که ایمان داشته باشید میتوانید به فهم عمیقتری دست پیدا کنید.
۲. به درونتان بنگرید
با خودتان آغاز کنید. با هر کسی که به حرفهایتان گوش میکند صحبت کنید، اما با کسی که فقط گوش میکند، نه اینکه راه حل میدهد. ما بدین دلیل مشکلاتمان را با دیگران در میان میگذاریم که نگرش و چشمانداز بهتری از زندگی کسب کنیم. پس، حرف بزنید. حس شنیده شدن، به شما کمک خواهد کرد تا درگیریهای خانوادگی را بهتر درک کنید.
بپرسید «چرا»؟ این سؤال را همیشه بپرسید. چرا باید فشارهای روی کودکان را کاهش دهید؟ چرا وقتی صحبت از همکاری به میان میآید، انقدر نا امیدید؟ چرا همسر شما سر راهتان است؟ هر چیزی که ذهن شما را درگیر خودش کرده است، یک «چرا» اولش بگذارید.
به خودتان فرصت دهید تا حرف بزنید و حس کنید. تمام احساسات باید ثبت شوند. از جمله خشم، سرخوردگی، ناامیدی، غم و اندوه، ناراحتی و بی قراری، و هر حس دیگری. اما ما معمولاً سعی میکنیم تا این حسها را سرکوب یا از شرشان خلاص شویم. اما این حسها، دقیقاً حسهایی هستند که نیاز به اطلاعرسانی و یافتن راهحلهای مخصوص شما و خانوادهتان دارند.
۳. حرکت کنید
نظرخواهی کنید. هر نزاعی که پیش آمد، چه بر سر انتخاب غذاها، سازماندهی کارها، زمان بیدار شدن از خواب، یا به مدرسه رفتن؛ از همهی اعضای خانواده بپرسید که فکر میکنند باید چه کنید. از فرزندتان، همسرتان، خواهر، برادر و حتی پدر و مادرتان هم نظر بخواهید!
عمیق شوید. نگاهی به سهم خود بیندازید، و در سؤالاتی که میکنید عمیقتر باشید. سناریوهای ممکن را تجسم کنید و ببینید که هر یک از اعضای خانواده چطور میتوانند به حل و فصل وضعیت پیش آمده کمک کنند.
دیگران را از تصمیمتان با خبر کنید. مثلاً اگر کودکان شما با شما مبارزه میکنند به آنها بگویید که چه اتفاقی خواهد افتاد. برای کودکی که به حد و مرز بیشتری احتیاج دارد میتوانید بگویید: «اگر سر وقت از خواب بیداری نشی، اجازه نخواهی داشت که از فلان چیز استفاده کنی» یا مثلاً: «بنظر میرسه که برای بیدار شدن به کمک احتیاج داری، چیکار میتونم بکنم برات؟» ما معمولاً فراموش میکنیم تا به اطرافیانمان بگوییم که چکار خواهیم کرد، فقط آنکار را انجام میدهیم.
مجدد تنظیم کنید. برای اینکه ببینید راه حل شما خوب بوده است یا نه، یک راه خیلی ساده وجود دارد. بر روی راه حلی که باعث شده تنشها بیشتر شود سماجت نکنید. دندهها را عوض و جابجا کنید. اگر نمیتوانید، از اول شروع کنید، چرا نمیتوانید چیز جدیدی را بپذیرید؟ بخاطر داشته باشید که همهی ما در این بازی درگیریم، نه فقط خانوادهی شما.
شخصاً برای من خیلی طول کشید تا از حل مسأله به نتیجه گرفتن شیفت کنم. به نقطهای برسید که من ترجیح میدهم باشم. «ندانستن». در این نقطه، به دنبال اطلاعات بیشتری دربارهی چرایی ناسازگاریها خواهید بود.
من از این تغییر خیلی خوشحالم. بدنبال چرا و چگونه ها بودن، خیلی پر معنی تر از بدنبال راه حل بودن است. در آخر، تفکر و اطلاعات عمیق، چیزی است که همهی ناپاکیها را از ما و زندگیمان دور خواهد کرد.
– دکتر کلودیا لوئیز