در این مقاله از مجله روانشناسی میخواهیم به سراغ تعریف روانشناسی مثبت گرا برویم و به صورت کلی با این نوع روانشناسی آشنا شویم.
به گزارش آلامتو و به نقل از سپیده دانایی؛ کدامیک از شما تا به حال به روانشناس مراجعه کردهاید؟ معمولاً در هر جمعی که این پرسش مطرح شود، عده خیلی کمی به آن پاسخ مثبت میدهند و بیشتر افراد یا در پاسخ میگویند که گران است یا میگویند، اگر پیش روانشناس برویم، مردم فکر میکنند که خدای نکرده دیوانهایم.
بعضیها هم میگویند، آدم باید یاد بگیرد که مشکلاتش را خودش حل کند و ما میتوانیم این کار را بکنیم؛ پس نیازی به روانشناس نداریم. اگر پای صحبت قدیمیترها بنشینیم که ماجرا جالبتر هم میشود.
خیلی از آنها با شنیدن کلمه روانشناسی به یاد دیوانگی، افسردگی و کلاً بیماری روانی میافتند و ممکن است داستانهایی از افرادی را برایتان نقل کنند که به دلایل مختلف به قول خودشان عقلشان را از دست داده بودند و البته معمولا در انتهای داستانها هم اثری از خوب شدن و برگشتن به زندگی عادی وجود ندارد.
حلّال مشکلات آنها هم ریشسفیدهای محل و بزرگترهای خانواده بودهاند که البته هنوز هم جای خودشان را دارند.
این وضعیت بین نسلهای جدید هم تا حدودی جایگاه دارد؛ تاجاییکه خیلی از پدرها و مادرها تا حد ممکن اجازه نمیدهند که بچههایشان به سمت انتخاب این رشته بروند.
یکی از روانشناسان معروف ماجرای دختری را تعریف میکرد که از رتبههای برتر کنکور شده بود و پدر و مادرش به هر دری میزدند تا او را متقاعد کنند که رشته روانشناسی را اولویت اول خود قرار ندهد؛ چون معتقد بودند که او حساس است و خواندن این رشته او را اذیت میکند.
یا همین چند روز پیش دختری که الان در حال اتمام تحصیلات مقطع کارشناسی در یکی از رشتههای فنی در یک دانشگاه معتبر تهران است، میگفت که خیلی دوست دارد و تلاش میکند که حداقل برای فوق لیسانس این رشته را که از قدیم به آن علاقه داشته، بخواند؛ ولی مادرش به شدت مخالف است.
این دیدگاه منفی که روانشناسان تنها سر و کارشان با افراد مشکلدار است، مختص مردم ما نیست و ریشه در اتفاقاتی مانند جنگهای جهانی دارد. جنگ، گریبان روانشناسان را هم گرفت.
بد نیست همینجا قصه این ماجرا را با هم مرور کنیم.
علم روانشناسی از همان ابتدا که سعی کرد خودش را در بین رشتههای علمی مطرح کند، سه هدف عمده برای خودش در نظر گرفته بود:
- اول اینکه به درمان بیماریهای روانی و مشکلات روانشناختی مردم بپردازد.
- دوم اینکه افرادی را که به اصطلاح نوابغ نامیده میشدند، هدایت کند؛ تا استعدادهایشان شکوفا شود.
- سوم اینکه کاری کند که زندگی افراد عادی جامعه از غنای بیشتری برخوردار شود که اگر اینگونه پیش میرفت، بسیارعالی میشد؛ چون دراینصورت همه افراد جامعه، چه گروههای اقلیت، یعنی آنهایی که از مشکلات شدیدی رنج میبردند و چه نوابغ و هم اکثریت جامعه میتوانستند از خدمات روانشناسی بهره بگیرند.
درباره اینکه روانشناسی قصد داشت برای هر کدام از این سه گروه چه خدماتی ارائه بدهد، بحث زیاد است؛ اما در عمل دو هدف آخر به فراموشی سپرده شد. هنوز روانشناسی چندان پا نگرفته بود که جنگ جهانی اول شروع شد و عده زیادی افراد آسیبدیده از جنگ، نیازمند کمک بودند. مشکلات روانی و اقتصادی و اجتماعی خانوادههای آسیبدیده و سایر مردم هم که جای خودش را داشت.
به همین دلیل، همه همّ و غمّ روانشناسان صرف این شد که امور آسیبهای مربوط به جنگ را سر و سامان ببخشند. به عبارت دیگر، همه تلاشها صرف همان هدف اول شد.
در همین زمان، سازمانهایی که به نام مراکز سلامت روان و به قصد برآوردن سه هدف روانشناسی شکل گرفتند و بودجههای فراوانی هم دریافت کرده بودند، به قدری به مسائل مربوط به بیماری و درمان مشغول شدند که به اجبار نام خود را به مراکز درمانی تغییر دادند.
یکی از آنها در سال ۱۹۴۶ و به نام سازمان رسیدگی به امور بازماندگان جنگ تأسیس شد و هزاران روانشناس در آن مشغول کار شدند و دیگری در سال ۱۹۴۷ تأسیس شد و نام آن موسسه ملی بهداشت روان بود. اما هنوز مشکلات ناشی از جنگ جهانی اول سر و سامان داده نشده بود که جنگ جهانی دوم شروع شد و دست و پای همه را بست.
جنگی که به مراتب آسیبزاتر بود. خلاصه آنکه جنگ، به کلی روانشناسی را از جاده اصلی خارج ساخت.
نگاه منفی به انسان
البته، علاوه بر جنگها، نقش روانشناسانی که اصولا نگاه مثبتی به انسان نداشتند را هم نباید نادیده گرفت. خیلی از آنها معتقد بودند که مهمترین نیروی محرکه انسان، میل به پرخاشگری و برآوردن نیازهای شخصی خودش است و برای انجام آن به هر کاری دست میزند.
آنها معتقد بودند که انسان قربانی امیال طبیعی خودش است و چندان برای خودش تصمیم گیرنده و فعال نیست.
دو جریان سازنده
اما پرسشی که در اینجا مطرح میشود، این است که در همان بحبوحه جنگ آیا همه مردم به شدت بیمار شدند؟ یا اینکه مردمی بودند که با وجود مشکلات و ناراحتیها سعی میکردند به زندگی طبیعی خود و تولید و سازنده بودن ادامه بدهند؟ در همین دوران جنگ تحمیلی خودمان بسیاری از مردم با مسائل اقتصادی، از دست دادن عزیزانشان و خیلی مشکلات دیگر به خوبی کنار آمدند و نه از مواضع اخلاقی خودشان دور شدند و نه مبتلا به بیماریهای شدید روانی گشتند.
چیکزنت میهای، از روانشناسان معروف اخیر هم بر اساس پژوهشهای خود اشاره میکند که در سایر کشورها هم افرادی بودند که با وجود همه مشکلات، تعادل روانی خود را حفظ کرده بودند.
تازه چه بسا اگر امید، خوشبینی، بردباری و راههای بهتر مقابله با مشکلات در افراد تقویت شده بود، خیلی از افرادی هم که بیمار نشده بودند، کمتر مشکل پیدا میکردند و توجه به چنین مسئلهای جریان اول بود.
جریان دیگر به داستان سلیگمن و دختر کوچولوی پنج سالهاش برمیگردد. ظاهراً در روزهایی که سلیگمن تازه رئیس انجمن روانشناسی امریکا که هنوز هم از مراکز عمده روانشناسی است، شده بود، دخترش در حال پیادهروی با او چنین مکالمهای میکند:
نیکی، دختر سلیگمن: «پدر، میخواهم چیزی به شما بگویم.»
سلیگمن: «حتما.»
نیکی: «پدر، من از ۳ تا ۵ سالگی بچه بسیار غرغرویی بودم، اما از ۵ سالگی تصمیم گرفتم که دیگر اینطور نباشم و این سختترین کاری بود که تا به حال انجام داده بودم. ولی اگر من توانستم که دیگر غرغرو نباشم، شما هم میتوانید اینقدر اخمو نباشید.»
ظاهرا این ماجرا آقای سلیگمن را خیلی تکان داد. خودش میگوید: «من تا پیش از آن فکر میکردم که صرف بالارفتن سن باعث بزرگشدن بچهها میشود و مسائلی را در آنها تغییر میدهد؛ اما الان به این نتیجه رسیدم که شاید میل به تغییر بعضی عادتها و رفتارها حتی از سوی بچههای خیلی کوچک، میتواند آنها را بزرگ کند» و البته پیامد آن هم این شد که سلیگمن بخش عمدهای از فعالیتهای انجمن را صرف پژوهش در مورد مسائلی غیر از بیماری مثل تمایل به تغییر، تابآوری، امید، خوشبینی و … کرد و نتایج جالب توجهی هم به دست آورد.
مثلاً در پژوهش روی تعدادی از نوجوانان بوستون که در منطقه پرهرجومرج و جرمخیزی زندگی میکردند، معلوم شد که آن عده از آنها که از راههایی مثل شوخطبعی و نوعدوستی در برابر مشکلات استفاده میکردند، در سالهای بعد، درآمد، حمایت اجتماعی، سازگاری روانی و شادکامی و رضایت زناشویی بیشتری داشتند.
نگاه جدید به روانشناسی
به طور خلاصه با این سؤال مواجهیم که چه کسی گفته که کار روانشناسی تنها درمان بیماریهاست یا هر کس به روانشناس مراجعه کند، حتما دچار بیماری روانی شدیدی است و باید از او دوری جست؟
جالب است بدانید یکی از روانشناسان خبره کشورمان که سالهاست به طور حرفهای به کار بالینی و درمان میپردازد، میگوید: «من به قاطعیت میتوانم بگویم بسیاری از کسانی که برای درمان مراجعه میکنند از خیلی افراد دیگر که فکر میکنند سالم هستند، سالمترند.»
درست است: بخشی از کار روانشناسی رسیدگی به امور یک گروه حداکثر ۱۵ درصدی است که مشکلات روانی شدید دارند و البته کارهای زیادی در این زمینه انجام شده است.
روشهای درمانی متعددی نیز تدوین و برای کمک به آنها به کار گرفته شده است، اما این تنها مربوط به یک شاخه خاص از روانشناسی است. ضمنا روانشناس در قبال ۸۵ درصد بقیه هم وظایفی دارد که همان طور که گفتیم به فراموشی سپرده شده بود.
خیلی از افراد معمول جامعه هستند که افسردگی شدید ندارند، ولی از یکنواخت بودن زندگیشان یا برنامهریزی نادرست در زندگی رنج میبرند. خیلی از افراد جامعه اندوه شدید ندارند، ولی شاد هم نیستند.
بسیاری از ما نمیتوانیم از حداکثر توانمندیهایمان بهره بگیریم و کاری که انجام میدهیم، حداقل توانمندی ماست. بسیار از پدر و مادرهای جوان یا حتی قدیمیترها مشکل جدی ندارند، فقط شیوههای صحیح فرزندپروری را نمیدانند یا نمیدانند که باید با تغییرات رفتاری ناشی از تغییرات در جامعه چگونه برخورد کنند.
آن وقت ممکن است مدل موی یک نوجوان یا یک نوع لباس پوشیدن خاص او یا شیوه حرف زدنش را فاجعه تلقی کنیم و زندگی را برای خودمان و او تیره و تار نماییم.
خیلی از افراد نمیدانند که شغل مناسب آنها چه چیزی است، آن وقت فردی را که کار یا رشته تحصیلیاش را دوست ندارد و به اجبار به آن روی آورده را نابهنجار اجتماعی تلقی میکنیم و یک برچسب بیمار به او میزنیم.
این نگاه جدید به روانشناسی و فعالیتهای آن، به این دلیل که صرفا سرگرم بیماری نیست و به بهتر کردن زندگی مردم و افزایش سلامت روانی و شادی آنها توجه دارد، را روانشناسی مثبتگرا نامیدهاند که مهمترین محورهای کار آن، افزایش شادکامی و امید در بین افراد جامعه و کمک به آنها برای به حداکثر رساندن توانمندیهایشان است.
پس میشود به یک روانشناس مراجعه کرد و به کمک او، برنامهها را به شکل کارآمدتری تنظیم نمود و موانع را مورد شناسایی قرار داد.
خوشبختانه در سالهای اخیر، کتابهای زیادی در مورد حوزههای کار روانشناسی مثبتگرا مثل شادی، خوشبینی، امید و روشهای جل مسئله به چاپ رسیدهاست که آنها هم میتوانند کمک کنند.
در پایان بد نیست به پرسشی که در ابتدای مطالب آمد، برگردید و دوباره به آن فکر کنید. ضمنا میتوانید همگام با جریان فناوری، سری به سایتهای مطرح در این زمینه هم بزنید.
بعضی حوزههایی که روانشناسان مثبتگرا به آن میپردازند:
- افزایش شادکامی
- امید به زندگی و پیشبینی آینده
- رضایت از زندگی خانوادگی
- رضایت شغلی
- تابآوری (استحکام)
- معنویت
- مکانیزمهای دفاعی کارآمد و سازگارانه
- هیجانهای مثبت و کاربردیکردن آنها در زندگی
1 دیدگاه
خیلی خوب