شما پدر و مادر خوبی هستید، والدین هشیار. رویش کار کردهاید؛ به بچههایتان خیلی اهمیت میدهید. اما شما و خیلیهای دیگر اشتباهاتی مرتکب میشوید و این اشتباهات برای شما و بچههایتان گران تمام میشود.
چه اشتباهی؟ تعجب میکنید؟ بیرون کشیدن بچههایتان از محدوده امن و راحتشان و شرایط طبیعیشان، و بعد متعجب و خسته و عصبانی میشوید که چرا همه چیز خوب پیش نمیرود.
یک مثال درمورد یک کودک نوپا یا پیش از دبستان این است که عادت همیشگیشان را بهم میزنید( مثلا خواب بعدازظهرشان را از آنها میگیرید و زمانی که عادت به در خانه ماندن دارند، آنها را بیرون میبرید)، و سپس به مشکلاتی برمیخورید که تاحدودی انتظارش را نداشتهاید. مشکل این نیست که عادتشان را مختل کردهاید؛ بلکه مسئله اینجاست که نتوانستهاید نتیجه را پیشبینی کنید. بهگونهای از نابسامانیها و اوضاع و احوالی که پیش خواهد آمد پیشگیری نکردهاید.
درمورد بچههای بزرگتر، احتمالا این مشکلی خیلی حادی نخواهد بود و بیشتر، اتقافی نامحسوس است. شاید همکاری نکنند یا بدخلق شوند، و احتمالا لجباز یا منفعل- مهاجم خواهند شد.
و بازهم مشکل این نیست که آنها را از محدوده امن و راحتشان بیرون کشیدهاید. بلکه مسئله اینجاست که شما بارها و بارها این اشتباه را تکرار میکنید. و بهجای اینکه از نظر روحی خودتان را آماده پیامدهای تصمیم خودتان بکنید، از آنها آزرده میشوید.
گاهی وقتی که مشکل از خودماست، بچهها را سرزنش میکنیم. فکرش ساده است،” من اینجا نقش پدر یا مادر را دارم و تصمیم میگیرم”، بله همین درست است. شما میتوانید فرزندتان را وادار کنید کارهای زیادی انجام دهد. اما نمیتوانید مجبورشان کنید با نگاهی مثبت اینکار را انجام دهند. نباید اینکار را بکنید چون یک انتظار کاملا غیرمنصفانه است.
به این مسئله اینطور نگاه کنید: شما قدرت زیادی دارید، اما قدرتی که کودک شما دارد این است که با ناخوشایند کردن آن کار برای شما، نارضایتی و مخالفتش را اثبات کند. و این طبیعی است که او بخواهد برای این اثبات تلاش و تقلا کند، همانطور که شما میخواهید قدرتتان را بروز دهید.
باید به این فکر کنید: من وادارش نمیکنم کاری را انجام دهد صرفا به این دلیل که طالب قدرت هستم؛ مجبورش میکنم چون لازم است، زیرا پرورش و تربیت بچهها این است که بچهها را وادار کنیم کارها را زمانی که بهنفعشان است انجام دهند، که گاهی برخلاف اراده و میل آنهاست.
حق باشماست. اما خودتان را جای بچههایتان قرار دهید، و فکر کنید چقدر برایشان مزاحمت آمیز خواهد بود. فکر کنید چه احساسی دارد که بخواهید خواستههایتان را حاکم کنید. برای بچهها از نظر تکاملی دشوار است که پیروزیهای بلندمدت و خوشنودیهای کوتاه مدت را تصور کنند. اگر از همان اول از دید آنها نگاه کنید، راحتتر میتوانید برایشان تغییرات را ایجاد کنید، اما همدل باشید و دلایلتان را توضیح دهید تا شاهد همکاری و همراهی فرزندتان باشید.
البته شما بدون همکاری آنها هم کارهای زیادی میتوانید انجام دهید، اما برای هردو شما چقدر جالب خواهد بود؟ بله، میدانم، چیزهای زیادی در زندگی هستند که جالب و مطبوع نیستند؛ اما لازمند. اما وقتی پنج سالهتان بود تا چه اندازه این ایده را قبول داشتید، یا ده سال، یا حتی پانزده سال؟
مهم است که به بچههایمان انعطافپذیری را یاد دهیم، اما باید درک کنیم که بچههای ما انسان هستند نه حیوان و باید به احساساتشان احترام بگذاریم، حتی به احساسات منفیشان. اجازه دهید شکایت کند، احساس کند که شنیده میشود، بگذارید گاهی عمدا طفره برود، و تاحدودی روی شرایط نفوذ داشته باشد، اجازه دهید عقاید خودش را برای چگونه راحتتر کردن کارها و خوشایندتر کردنشان بهکار بگیرد. این به نفع هردوی شماست.