چگونه میتوانیم یک رهبر خوب باشیم؟

تمام چیزهایی که شما باید برای تبدیل شدن به یک رهبر بزرگ بدانید

تبدیل شدن به رهبری بزرگ و پر نفوذ یکی از چالش های بزرگ امروزی است که در همه ی زمینه ها و صنایع کاملا مشهود است و با وجود این که این چالش، تقریبا تمام عرصه ها را فرا گرفته باز هم همچنان به عنوان یکی از بزرگ ترین چالش های آتی ما انسان ها قد علم کرده است.

 من در نظر دارم تا مطلبم را با تشریح یکی از نقش های فوق العاده چالش برانگیز رهبری، یعنی والدینی آغاز کنم. بله، یکی از بزرگ ترین چالش های موجود در عرصه ی نقش رهبری همین وظیفه ی والدینی است. مگر غیر از این است که اگر ما فرزندانمان را با دل و جان بزرگ نکنیم و مدام در راستای تقویت بنیاد خانواده ی خود نکوشیم، کشور از دست خواهد رفت و نه تنها فرزندانمان به فنا خواهند رفت کشوری متلاشی شده خواهیم داشت پس همین موضوع در عرصه ی رهبری نیز صدق می کند زیرا همه چیز از والدین آغاز می شود و به والدین مربوط می شود.

پدرم همیشه در زندگی اش قانون ساده ای داشت. او می گفت: پسرم، اگر در مدرسه به مشکلی برخورد کردی، وقتی به خانه امدی، مشکلت دو برابر خواهد شد. آیا این روش برای شما هم آشناست؟ یعنی اگر در مدرسه به مشکل بر می خوردید، در خانه هم مشکل داشتید و مشکلتان دو برابر می شد؟ بسیاری از والدین انتظار دارند که شخص دیگری به جز خودشان نقش رهبر را ایفا کند. این شخص می تواند معلم یا پدر روحانی، مدرسه یا جامعه باشد. آن ها همیشه امیدوارند که شخص دیگری، هر کسی که باش این نقش را در خصوص فرزندانشان بر عهده بگیرد. اما این که خودشان این نقش را بر عهده بگیرند یک چالش بزرگ برای والدین است و لذا آن ها تا جایی که بتوانند از این وظیفه سر باز می زنند.

چگونه یک رهبر خوب باشیم؟

چگونه یک رهبر خوب باشیم؟

چالش رهبری

رهبری چالشی بسیار بزرگ است. بسیار بزرگ تر از چالش های معمولی ای که در زندگی هر فرد وجود دارد. این چالش به اندازه ای بزرگ است که آبراهام لینکلن در موردش گفته است که وقتی مادرم فوت کرد، من در کنارش بودم و آخرین کلماتی را که بر زبان آورد شنیدم. آخرین چیزهایی که مادرم گفت از این قرار بودند:  آبه برای خودت کسی بشو. اگر این داستان درست باشد، باید آن را نه تنها به ذهن بلکه به گوش جان حفظ کرد. چرا که این جمله هزاران مفهوم در خود دارد. برای خودت کسی باش یعنی فرد عاقلی باش، فرد قوی ای باش، فرد مهربانی باش و تمام این ویژگی ها در کنار هم یک رهبر منحصر به فرد را به وجود می آورد که می تواند با چالش ها مقابله کند.

در واقع رهبری، همواره یک چالش بزرگ برای دستیابی به یک سطح جدید و یا یک بعد جدید است که فرصت ها و مسئولیت های فراوانی را برای فردی که این مسئولیت را بر عهده می گیرد به وجود می آورد.  واقعا چه کسی مسئولیت های همراه با چنین فرصت ها و چالش هایی را نمی خواهد در صورتی که می داند چنین جایگاهی یک زندگی فوق العاده را برایش به وجود می آورد؟ آیا شما چنین جایگاهی را ولو این که با چالش هایی همراه باشد نمی خواهید؟ روش جدیدی که به تازگی در عرصه ی رهبری قد علم کرده رهبری از طریق دعوت نام دارد.

البته رهبری هرگز نمی تواند با تهدید یا ارعاب و ترس همراه باشد چرا که رهبری وظیفه ای نیست که بتوان با ایجاد ترس و دلهره آن را به نحو احسن انجام داد چرا که رهبری که با ترس و ارعاب بخواهد پیروانش را مطیع نگاه دارد در واقع می خواهد از این راه نقطه ضعف هایش در مهارت ها را از دیده ها پنهان نگاه دارد.

رهبری با دعوت در واقع عبارت است از دعوت کردن افراد به انجام کارهای بهتر به شیوه ای مهربانانه و توام با محبت. نام دیگری که بر این نوع رهبری نهاده اند رهبری از طریق الهام بخشیدن و تشویق است. یعنی وظیفه ی رهبر این است که کسی را تشویق کند تا تغییرات لازم را در کارهای خود به وجود آورد و به فردی کاملا متمایز تبدیل شود.

در واقع رهبران باید الهام بخش و مشوق باشند تا بتوانند توجه زیر دستان و پیروان را به سوی خود جلب نمایند. رهبران باید از مردم برای انجام هر کاری دعوت کنند نه با ترس و ارعاب آن ها را وادار به انجام کارها نمایند. پس دعوت کردن، تشویق نمودن و الهام بخش بودن عمده ویژگی های یک رهبر بزرگ هستند.

7 ویژگی یک رهبر پر نفوذ و موفق

اگر می خواهید رهبری باشید که بتواند افراد ماهر و کار کشته را به سوی خود جلب نماید، تنها راهی که دارید این است که شخصت خود را آن چنان منحصر به فرد کنید که دیگران خواسته و نا خواسته به سویتان جلب شوند. رهبری، توانایی جذب شخص و مهارت های او و ایجاد فرصت های مناسبی برای فرد است که او را ترغیب نمایند تا کارهایش را به نحو احسن انجام دهد.

آنچه در رهبری مهم است، این است که یک رهبر بتواند از هر طریقی به افراد کمک کند تا آن ها مهارت های خود را بهبود بخشند. همه ی رهبران بزرگ  و با نفوذ تنها تا زمانی می توانند به کارشان به عنوان یک رهبر ادامه دهند که چنین خصلت هایی داشته باشند در غیر این صورت در مدت کوتاهی از کارشان بر کنار شده و پیروان خود را از دست می دهند. بنابراین در زیر به چند ویژگی ای که یک رهبر موفق و با نفوذ باید داشته باشد اشاره خواهیم کرد

  1. رهبر باید قوی و محکم باشد، اما نه بی ادب.

فراگیری این موضوع که رهبر باید قوی باشد اما نه بی ادب و گستاخ یکی از اولین قدم های لازم برای تبدیل شدن به یک رهبر قدرتمند و توانمند است که برایش این امکان را فراهم می اورد تا به طف وسیعی از توانایی ها دسترسی داشته باشد. اما رهبر باید به این موضوع توجه کند که مرز بین قوی و محکم بودن و گستاخ بودن بسیار نازک است و همین هم ممکن است او را دچار لغزش نماید.

پس به عنوان یک رهبر باید همواره مراقب باشید که از این مرز عبور نکنید. بعضی از مردم خشونت را با قوی بودن اشتباه می گیرند که اصلا خوب نیست. این نوع قدرت قدرتی نیست که یک رهبر به آن نیاز داشته باشد. در واقع قدرتی که توام با خشونت باشد به درد رهبر نمی خورد.

  1. یک رهبر باید مهربان باشد، اما نه ضعیف.

ما هرگز نباید در مورد مهربانی دچار اشتباه شویم. مهربانی ضعف نیست بلکه محبت داشتن نسبت به خود و دیگران در واقع نوع خاصی از قدرت است. ما باید مهربان باشیم تا بتوانیم به پیروان خود حقیقت را بگوییم. در واقع یک فرد به عنوان رهبر باید به اندازه کافی مهربان و محتاط باشد تا بتواند همه چیز را در کنترل خویش بگیرد و همه را در کنار هم نگاه دارد. او باید به اندازه کافی مهربان باشد تا بتواند از برخی چیزها گذشت کند و برخی چیزها را نادیده بگیرد.

در واقع مهربانی جزء جدایی ناپذیر رهبری است و باید با دل و جان رهبر عجین شده باشد

  1. یک رهبر باید جسور باشید، نه قلدر.

برای برنده شدن در عرصه ی پر تلاطم زندگی و به خصوص عرصه ی شغلی، جسور بودن و جسارت داشتن یک ویژگی عالی برای رهبری به حساب می آید. جسارت سبب می شود که یک رهبر بتواند فرصت های عالی ای را به دست آورد و با خیال راحت از این فرصت ها به نفع خودش استفاده کند.

شجاعت باعث کسب فرصت های استثنایی خواهد شد که می تواند یک رهبر را به رهبری عالی بدل نماید. اما رهبر نباید این خصیصه را با قلدری اشتباه بگیرد زیرا  نیازی نیست که او قدرت خود را به رخ کسی بکشد و یا کسی را بکشد بلکه فقط باید به پیشرفت تیمش فکر کند.

  1. رهبر باید فروتن باشد، اما نه ترسو.

بعضی رهبران اشتیاق عجیبی را به فروتنی از خود نشان می دهند. اما فروتنی فضیلت است و شرمساری یک نقطه ضعف به حساب می آید. به عنوان یک رهبر، یکی از اولین اقداماتی که شما باید انجام دهبد این است که ترس خود را به قدرت تبدیل کنید.

شما باید بر روی این موضوع کار کنید تا زمانی که نهایتا بتوانید در عین فروتنی، کنترل امور را به دست بگیرید، از چیزی نهراسید، و سپس توانایی خود را برای درک گستردگی زندگی گسترش دهید.

شرمساری، فروتنی نیست بلکه حس خجالت کشیدن و دلهره داشتن از ضمیر پنهان سایر افراد است. لکن یک رهبر نباید از کسی و یا چیزی بهراسد بلکه باید به خود اطمینان داشته باشد و مهارت های خود و تیمش را دست کم نگیرد و در عین حال با فروتنی، به کنترل تیمش بپردازد.

  1. یک رهبر باید متفکر باشد، اما نه تنبل.

به عنوان یک رهبر، ما باید به چیزهای مختلفی فکر کنیم و تمام جوانب یک امر را در نظر بگیریم، اما در کنار این تفکرات، اقدام کردن نیز لازم است و بنابراین ما نباید تنبل باشیم و تمام زندگیمان را با فکر کردن هدر دهیم. شما نمی توانید به عنوان یک رهبر فقط با رویاپردازی به همه جا برسید و موفق شوید. این امر به هیچ وجه امکان پذیر نیست.

سر در ابرها داشتن و خواب رویاهای شیرین دیدن واقعا عالی است، اما بهتر است پاهایتان بر روی زمین باشد و انجام اقدامات درست را دست کم نگیرید.

  1. یک رهبر باید مغرور و سرافراز باشد اما نه متکبر و گستاخ

یک رهبر می تواند با تکیه بر خود و توانایی هایش به جاه طلبی های خود جامعه ی عمل بپوشاند. او می تواند به کارهایی که انجام داده و به تیمی که تشکیل داده افتخار کند. او می تواند برای انجام چنین اموری مغرور باشد اما نباید هرگز مرزهای غرور را طی کند و به تکبر و خود بینی برسد.

بله غرور خوب است و همه ی ما نیاز داریم که به ما افتخار کنند اما می دانید چه چیزی بسیار بد است؟  پرستش از سر جهل. یک رهبر باید هوشمند و مغرور باشد و باعث انجام کارهای افتخار آمیز شود اما هرگز نباید متکبر و خودخواه باشد و دیگران را وادار کند که او و یا چیز خاصی را بدون داشتن آگاهی لازم پرستش کنند.

نادانی و تکبر ویژگی های خوبی برای یک رهبر نیستند و او را به ورطه ی فنا می کشند.

  1. رهبر باید شوخ باشد اما نه احمق

تفاوت بین احمق بودن و شوخ بودن بسیار ظریف است پس یک رهبر باید سعی کند در این مورد به اشتباه نیفتد. در رهبری، ما می آموزیم که شوخ طبعی چیز خوبی است اما رفتار احمقانه سبب می شود که پیروان هرگز آن رهبر را جدی نگیرند و به سخنانش گوش فرا ندهند؛ بنابراین هرگز شوخ و با مزه بودن را با بیان سخنان احمقانه و سفاهت اشتباه نگیرید زیرا این کار جایگاه شما را به خطر خواهد انداخت.

مهارت های یک رهبر موفق

قوانین کلی رهبری موفق

همه ی رهبران باید قوانین کلی رهبری را یاد بگیرند تا بتوانند آن ها را به عنوان یک قاعده ی کلی در مسیر حرفه ای خویش به کار گیرند  و سر لوحه ی خود قرار دهند تا بتوانند به بهره وری بیشتری دست یابند و به رهبری بزرگ تبدیل شوند.

قانون کاشت و زراعت

آیا تا کنون این ضرب المثل قدیمی که «هر چه بکاری همان را درو میکنی» به گوشتان خورده است؟  این یک اصل کلی است و هیچ راه دیگری برایش وجود ندارد. اگر شما پیاز بکارید پیاز کشت می کنید. هر کس باید بین این دو چیز یکی را انتخاب کند: کاشت در بهار و یا التماس و خواهش از دیگران در پاییز.

اگر می خواهید در فصل درو چیزی برای کشت داشته باشید، باید آن را در بهار کاشته باشید، در تابستان از آن ها مراقبت کنید و سپس با نهایت دقت به برداشت محصولتان بپردازید. با این کار دیگر لازم نیست دیگران را التماس کنید.

دومین قانون کاشت و زراعت عبارت است از این که: اگر بذرها را به خوبی و در فصل خود بکاری، برداشت خوبی هم خواهی داشت و اگر بذرها را با بی دقتی و در فصل سرما بکاری چیزی برداشت نخواهی کرد. شما نمی توانید بذر بد و خرابی بکارید و بعد امیدوار باشید محصول خوبی کشت کنید. شما نمی توانید علف های هرز بکارید و امیدوار باشید که گل های زیبا تمام زمینتان را فرا بگیرند. هرگز نباید به عنوان یک رهبر به چیزهای پوچ و عبس دل ببندید.

خب حالا، نکته ی کلیدی بعدی قانون کشت و زراعت به شرح زیر می باشد: گاهی اوقات این چیزها به هیچ وجه موثر نخواهند بود. یعنی کشاورز محصول را بهار می کارد و تمام تابستان از آن مراقبت می کند. او یک مرد محترم است، خانواده اش را دوست دارد و یک شهروند شایسته برای اجتماع خود می باشد. اما روز قبل از آن که محصولات خود را به میدان تره بار بفرستد، یک طوفان نا خوانده به پا می خیزد و محصولش را در هم می کوبد و همه چیز را از بین می برد. بنابراین تمام تلاش های کشاورز از بین می رود.

حالا کشاورز باید چه کند؟ کاری که او باید انجام دهد این است که تصمیم بگیرد آیا می خواهد دوباره این کار را انجام دهد یا خیر. آیا می تواند تا بهار آینده صبر کند تا محصول دیگری به دست آورد یا نه؟ توصیه ی من این است که او باید این کار را انجام دهد، هر چند که همه چیزش را در آخرین برداشت از دست داده، زیرا همه چیز بر پایه ی حدس و گمان است و هیچ تضمینی وجود ندارد که هر وقت در فصل بهار چیزی کاشتید در فصل درو بتوانید آن را برداشت کنید. پس کشاورز نباید دست از تلاش بردارد زیرا ممکن است این بار شانس با او یار باشد.

قانون میانگین ها

اگر کاری را به طور مداوم انجام دهید و به اصطلاح در آن خبره شوید، می توانید نتایج بهتری را در آن کار بدست آورید. هنگامی که شما این قانون را به خوبی درک کنید، جهان در اختیار شما خواهد بود. بیایید این موضوع را در مورد فروش شرح دهیم.

شما با 10 نفر صحبت می کنید و می توانید یکی از آن ها را ترغیب کنید که کالایتان را بخرد. اکنون ما چیزی داریم که می توانیم ان را آغاز یک نسبت بنامیم. شما با ده نفر صحبت می کنید و آن ها به شما پاسخ منفی می دهند، بعد با یک نفر صحبت می کنید و او می گوید “بله، من محصول شما را خریداری می کنم. من از شما خدمات دریافت خواهم کرد. کسی ممکن است بگوید، خب یک از 10 نفر چندان خوب نیست. درست است اما این موضوع را هم مد نظر داشته باشید که شما کارتان را تازه آغاز کرده اید.

در اینجا چیزی به نام قانون میانگین ها اتفاق می افتد: هنگامی که این قانون شروع می شود، مدام ادامه پیدا خواهد کرد. اگر شما با 10  نفر صحبت کنید و بتوانید یکی از آن ها را به سوی خود جذب نمایید، شانس بسیار عالی ای برای این امر خواهید داشت که اگر با 10 نفر دیگر هم صحبت کنید، یکی دیگر را به سمت خود جذب نمایید. بنابراین لازم نیست که خودتان را به آب و آتش بزنید.

در واقع تمام کاری که باید انجام دهید این است که قانون میانگین ها را درک کنید. حتی اگر شما فقط بتوانید یک نفر از 10 نفر را به سوی خودتان جلب کنید، می توانید به صحنه رقابت پای بگذارید. پس از اینکه مدت زیادی به این کار پرداختید و به عبارت دیگر در آن سر رشته پیدا کردید، آنگاه می توانید 9 نفر از 10 نفر را به سمت محصولاتتان جذب کنید. با وجود اینکه من تازه کارم را شروع کرده ام، با قطعیت به شما می گویم که اگر با هم در رقابتی شرکت کنیم، می توانم به راحتی شما را شکست دهم.

ممکن است با این حرف من این سوال در ذهنتان شکل بگیرد که اگر کارت را تازه شروع کرده ای چطور می خواهی من را شکست بدهی ؟ خب بسیار ساده است. اگر ما رقابت 30 روزه یا 60 روزه ای را برگزار کنیم، در حالی که تو با 10 صحبت می کنی و 9 نفر را به سوی خودت می کشی، من با 100 نفر صحبت می کنم و 10 نفر را جذب می کنم و برنده می شوم. آیا این کارم هوشمندانه نیست؟ در واقع درست است که من در این کار تازه کار هستم اما می توانم به راحتی با اعداد بازی کنم و در کار برنده شوم.

وقتی مهارت هایم افزایش یافت، دیگر مجبور نیستم برای به دست آوردن 10 نفر با 100 نفر صحبت کنم. هنگامی که قانون میانگین ها را درک کنید، شانس بسیار عالی ای برای برنده شدن در رقابت ها خواهید داشت.

قانون میانگین ها به شما به عنوان یک رهبر در حرفه تجاری، در حرفه ی خرید و فروش و در هر حرفه و کسب و کاری کمک خواهد کرد و از شما یک رهبر برتر خواهد ساخت.

قانون 80/20

یک قانون رهبری قدیمی وجود دارد که مدت هاست در این عرصه به کار گرفته می شود و کاربرد زیادی دارد. این قانون که به قانون 80/20 مشهور است می گوید 20 درصد مردم 80 درصد از تجارت را انجام می دهند و 80 درصد از مردم تنها 20 درصد از تجارت را بر عهده دارند.

این قانون چیزی نیست که شما سعی کنید آن را تغییر داده یا مجددا تنظیم کنید بلکه این بخشی از معامله است. کسی می گوید: در واقع این موضوع هیچ ربطی به موضع شما و این که بخواهید چقدر از تجارت را بر عهده بگیرید ندارد. این یک قانون است. یعنی برخی از مردم 80 درصد و برخی دیگر 20 درصد از تجارت را بر عهده دارند.

این قانون جزو قوانینی است که رهبران با آن ها سر و کار دارند. پس سوالی که پیش می آید این است که چگونه باید با قانون 80/20 کار کنید؟ خب کارهایی وجود دارد که شما باید انجام دهید: بخشی از این کارها به مدیریت زمان باز می گردد. شما فقط می توانید 20 درصد از وقت خود را به 80 درصد باقیمانده اختصاص دهید زیرا فقط 20 درصد تولید دارید. اکنون شما می توانید 80 درصد از زمان خود را به 20 درصد تخصیص بدهید. با این وجود کشش زیادی در جهت مخالف هم وجود دارد. حدس می زنید چه کسی  هشتاد درصد از وقت خود را صرف این کار خواهد کرد؟ گروه اشتباه. این یک سوال اخلاقی نیست بلکه یک نصیحت است. یک گروه اشتباه از لحاظ بهره وری و کارآیی اشتباه عمل خواهد کرد و آینده شما را به خطر خواهد انداخت. پس پاسخ شما به این سوال چیست؟ شما می توانید به تنهایی تنها دارای کارایی 20 درصدی باشید، اما هنگامی که در یک گروه کار کنید کارایی تان به 80 درصد خواهد رسید. بنابراین تنها در این صورت است که می توانید 80 درصد از زمان خود را به 20 درصد اختصاص بدهید.

قانون ایمان

ایمان اعتقاد به رخ دادن چیزهایی است که هنوز اتفاق نیفتاده اند. ایمان می تواند باعث تحمل سختی ها شده و دشواری ها را به آرامش و سر منزل مقصود برساند. قانون ایمان از چندین قسمت تشکیل شده است:

مشاهده ی هدف. اولین مرحله ی ایمان توانایی مشاهده ی هدف در زمانی است که هنوز وجود ندارد. کسی که ایمان و اعتقاد لازم را ندارد هرگز نمی تواند هدف خود را ببیند زیرا ایمان به کار یک نوع معجزه است. ایمان جنبه ی منفی کار را نادیده نمی گیرد زیرا اگر جنبه ی منفی ای وجود نداشته باشد، ایمانی هم وجود نخواهد داشت. شما به ایمان و اعتقاد نیاز دارید زیرا تمام چیزهای اطرافتان خوب نیستند و قرار هم نیست خوب باشند. پس ایمان به شما کمک می کند تا اگر محیط اطرافتان زشت است، ان را زشت بپذیرید و یا اگر روشی موثر نیست، قبول کنید که موثر نیست. اگر همه چیز خراب شده خب خراب شده . در واقع ایمان پذیرفتن یک چیز به همان صورتی است که هست. نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر. اما در عین حال حرکت به سوی هدف و اعتقاد به رسیدن به مقصود نیز در بر دارد.

مشاهده یک چیز به نحوی بهتر و متعالی تر از آن چه هست. دومین مرحله ی ایمان، توانایی دیدن یک چیز بهتر از آن چیزی که واقعا هست می باشد. آیا شما می توانید به چیزی فراتر از امروز بنگرید؟ پاسخ مثبت است، بله، می توانید فردا را نیز در دیدرس خود داشته باشید. انسان ها توانایی باور نکردنی ای در مشاهده ی چشم انداز، تا هفته آینده و یا حتی سال آینده دارند. بنابراین ما نه تنها توانایی دیدن یک چشم انداز آتی را داریم بلکه با برخورداری از قدرت ایمان می توانیم آن را بهتر از آنچه هست مشاهده کنیم. ما می توانیم رویاها، طرح ها و تجسمات خود را با، استفاده از تصورات و چشم اندازهایمان بسیار بهتر از آن چه هستند ببینیم.

آن را به چیزی بهتر از آنچه هست تبدیل کنیم. این بخش از ایمان همان بخشی است که تصورات را به واقعیت تبدیل می کند. در این بخش ما تلاش می کنیم تا تصورات خود را به چیزی بهتر از آنچه هست تبدیل کنیم. در واقع هم اکنون زمان سرمایه گذاری بر روی ایمانمان است. اگر به اندازه ی کافی ایمان داشته باشید، می توانید موقعیتی را به دست آورید و به بهترین وجه از آن استفاده کنید.

آن را بدتر از آنچه هست نبینیم. این مرحله در واقع در ابتدای ایمان یافتن باید مد نظر قرار گیرد یعنی در ابتدا باید مراقب باشیم که: هدفمان را بدتر از آن چه هست نبینیم. یا آن را مایه ی سرافکندگی ندانیم. اگر بد است، باید بدانیم که چقدر بد است. پس لازم نیست آن را ده برابر بدتر از آن چیزی که واقعا هست نشان دهیم فقط کافیست آن را همانطور که هست مشاهده کنید و بپذیرید.

آن را بیشتر از چیزی که می تواند بدان تبدیل شود نبینید. در اینجا یکی دیگر از کلید های منحصر به فرد ایمان ذکر می شود: هرگز هدفتان را بیشتر از آن چه می تواند باشد و یا بزرگتر نبینید چرا که تنها یک خط نازک بین ایمان و حماقت وجود دارد. بله، ممکن است در آینده به یک میلیونر یا میلیاردر تبدیل شوید، اما نه یک شبه. بدون تمرین کردن و گذراندن یک مسیر سخت هرگز به ثروت و قدرت دست نخواهید یافت پس اگر فکر می کنید با ایمان و اعتقاد یک شبه می توانید چنین مسیری را طی کنید فقط یک احمق هستید. البته این امر زمانی که شما به تازگی ایمان آورده اید یا وارد پروسه ای شده اید ممکن است دشوار باشد. در نظر داشته باشید که عکس این امر نیز صادق است و همان طور که گفته شد ممکن است هدف خود را بدتر از آن چیزی که می تواند باشد ببینید. گاهی اوقات شما فقط یک نگاه سطحی به هدفتان دارید. بهتر است توقعاتتان را کمی پایین تر بیاورید و نگاهی معقولانه تر به هدفتان داشته باشید. نه هدفتان را خیلی دست بالا بگیرید و نه خیلی دست کم. فقط سعی کنید واقع بین باشید. این مشکل ممکن است در آینده بزرگ تر هم شود. همیشه این موضوع را مد نظر داشته باشید که مسیر رسیدن به هدف ممکن است از آن چه فکر می کردد طولانی تر باشد. در یک شب مه آلود، ممکن است تصور کنید که صد پا تا منزلتان فاصله هست اما بعد از بر طرف شدن مه دریابید که صد پای دیگر نیز باقی مانده. بنابراین اولین گام در ایمان داشتن این است که مراحل ابتدایی آن را قبول کنید. وقتی ایمان داشته باشید مسیر هر چقدر هم که دشوار باشد برایتان سهل الوصول تر خواهد شد. ممکن است در ابتدا تنها چشم انداز محدودی را مشاهده کنید اما کم کم این چشم انداز گسترده تر شده و تمام راه برایتان نمایان می شود.


اصول رهبری موفق

رهبران موفق leaders

تبدیل شدن به یک رهبر موفق کار ساده ای نیست اما مانند هرکار دیگری اصولی دارد که با رعایت آنها میتوانید به هدفتان نزدیک تر شوید:

با کسانی کار کنید که شایسته ی کاری که انجام می دهید باشند

زندگی مبتنی بر سزاوار بودن است و هر کس هر آن چه را که سزاوارش باشد به دست خواهد آورد بنابراین، به دنبال افراد برجسته باشید و یاد بگیرید که با افرادی که شایسته تان هستند، کار کنید، نه افرادی که به کارتان نیاز دارند. زیرا تمام زندگی بر پایه ی همین شایستگی ها می چرخد و با کار کردن با افراد غیر حرفه ای و مبتدی شما تنها خود را به ورطه ی نابودی خواهید کشاند.

شما باید اهداف پیش رویتان را تعیین کنید تا بتوانید دریابید که چه کسی شایسته ی کار کردن با شماست و چه کسی نیست.

هنگامی که کسی را به شرکت خود می آورید، قوانین اصلی را برایش شرح دهید تا دریابد که آیا به درد کارتان می خورد یا نه. اطمینان حاصل کنید که تمام دستورالعمل ها به روشنی و وضوح کامل برایش شرح داده شده اند تا بعدا نتوانند از این که موضوعات برایشان تشریح نشده اند گله کنند.

پس از آن بر نتایج و دستاوردها نظارت کنید تا بتوانید به آن چه که سزاوارش هستید دست پیدا کنید. حالا، قانون 80/20 را به خاطر بیاورید یعنی همان قانونی که بیان می داشت فشار همواره در جهت مخالف بیشتر است. حدس می زنید چه کسی همیشه می خواهد برای کمک به شما داوطلب شود: درست است. معمولا افراد اشتباه همیشه اولین داوطلبین هستند.

معمولا افرادی که به این کار نیاز دارند می خواهند به شما کمک کنند، نه افرادی که سزاوار کارتان هستند. در بخش های بسیاری از زندگیتان شما می توانید یک فرد خیرخواه باشید و به خیریه کمک کنید، اما در سرمایه گذاری همه چیز فرق می کند و شما باید به جای همکاری با کسانی که محتاج هستند به افرادی که سزاوار آن هستند رجوع کنید و از افرادی استفاده کنید که سزاوار همکاری با شما باشند.

به افرادتان آموزش های لازم را ارائه کنید تا شایستگی و مهارت لازم را کسب کنند

با آموزش مردم ، شما می توانید از یک سو به آن ها در کسب شایستگی و مهارت های لازم کمک کنید و از سوی دیگر اعتماد به نفس خود را از طریق کار با انسان های خبره افزایش دهید. شما نمی توانید تصور کنید که اولین کار برای افزایش عزت نفس تان چیست؟ اگر فردی برای سال ها و سال ها اعتماد به نفس نداشته باشد و در فلسفه ی خود به این یقین برسد که اعتماد به نفسی ندارد و افراد دیگر با حرف ها و سخنانشان او را به این نتیجه رسانده باشند که هیچ اعتماد به نفسی ندارد با شروع مراحل ابتدایی یادگیری و آموزش، این اعتماد به نفس از دست رفته می تواند دوباره در فرد جوانه بزند و پرورانده شود.

اعتماد به نفس منجر به انجام اقدامات و فعالیت های مثبتی می شود که به پیشرفت وی ختم می شود و پیشرفت نیز می تواند به ایجاد درامد و ثروت برای وی ختم می شود. پس با افرادی که شایسته ی کارتان هستند کار کنید و به مردم یاد دهید که چگونه می توانند شایستگی لازم را برای مشارکت در کسب و کارتان کسب نمایند.

پس هرگز خود را با افراد مبتدی و کسانی که از دانش کافی برخوردار نیستند احاطه نکنید و کسب و کارتان را به یک بنگاه خیریه تبدیل ننمایید. زیرا با ورشکستگی در پایان کسی قدردان این کارتان نخواهد بود.

اجازه دهید مردم در کسب و کارتان رشد کرده و پیشرفت کنند

انتظار نداشته باشید که یک درخت گلابی سیب بیاورد. منظورم این است که بگذارید مردم کاری را که در آن مهارت دارند انجام دهند و از آن ها کاری را که نمی توانند انجام دهند مطالبه نکنید. مدام از آن ها نخواهید که خود را تغییر دهند. اجازه دهید آنها رشد کنند و توسعه یابند.

همواره به خاطر داشته باشید که شما نمی توانید مردم را تغییر دهید، اما آنها می توانند خودشان را تغییر دهند. بهترین کاری که می توانید انجام دهید الهام بخشیدن به آنها، تدریس و انجام کارهای مفید و انگیزه بخش بودن است تا مردم بتوانند به لطف انگیزه هایتان پیشرفت کنند.

شما نمی توانید مدام در کنار افرادتان باشید و از آن ها بخواهید تغییر کنند، اما می توانید با ارائه ی پیام های انگیزه بخش و روحیه دادن به افرادتان آن ها را در امر تغییر یاری کنید. همواره مراحل رشد و پیشرفت کودک را به خاطر داشته باشید. یک کودک با کوچکترین پیشرفت خوشحال می شود و وقتی پاداش یا تحسینی دریافت کند در امر یادگیری سختکوش تر از قبل می شود.

پس شما هم سعی کنید همین گونه باشید و از پیروانتان هم بخواهید که اینطور باشند. مطمئن باشید که این کار به شما کمک خواهد کرد تا در زندگی حرفه ای تان موفق شوید چرا که تمام افراد موفق همین کار را انجام داده اند.

به خاطر داشته باشید که نیک و بد، شیطان و خدا هر دو وجود دارند

همه ی رهبران باید از این حقیقت اطلاع داشته باشند که هم خوب و بد و هم خدا و شیطان وجود دارند و نمی توان وجود یکی از آن ها را انکار کرد. همه ی ما مدام با این چالش که بتوانیم به بهترین نسخه ی خود تبدیل شده و کمترین میزان بدی را در درونمان پرورش دهیم دست و پنجه نرم می کنیم و این اصلا چیز بدی نیست چرا که آغاز تمدن است.

شخصیت یک عنصر اصلی رهبری است. بگذارید برایتان قصه ای را تعریف کنم. قورباغه و عقرب با هم به کنار رودخانه می رسند و قورباغه می خواست به درون آب برود و تا آن سوی رودخانه شنا کند. عقرب می بیند که او در حال رفتن به درون آب است و بنابراین مکالمه ای را با او شروع می کند.

او می گوید:  آقای قورباغه، من یک عقرب هستم و نمی توانم شنا کنم آیا شما آن قدر مهربان هستید که به من اجازه دهید روی پشتتان سوار شوم تا بتوانم با شما به آن طرف رودخانه بیایم؟ شما بسیار توانمند هستید و می توانید در سرتاسر رودخانه شنا کنید و فقط کافیست مرا از این طرف به طرف دیگر رودخانه برسانید. مطمئن باشید که من سپاس گذارتان خواهم بود. قورباغه به عقرب نگاه می کند و می گوید: به هیچ وجه. اصلا فکرش را هم نکن. عقرب ها قورباغه ها را نیش می زنند و آن ها را می کشند.

به محض این که من به میانه ی راه برسم تو مرا نیش می زنی و من هم غرق می شوم چرا که این در ذاتت نهفته است. این داستان مصداق همان جمله ی قدیمی است که می گوید نیش عقرب نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است.

عقرب گفت: آقای قورباغه، واقعا خوب است که کمی هم فکر کنید. چرا این قدر در موردم بد قضاوت می کنی. اگر من شما را در نیمه ی راه نیش بزنم و غرق کنم خب خودم هم غرق می شوم. پس چرا باید در حق خودم این کار احمقانه را بکنم. من فقط می خواهم به طرف دیگر رودخانه بروم و هدفم به هیچ وجه آسیب رساندن به شما نیست. لطفا به من احترام بگذارید و با حرف هایتان مرا کوچک نکنید.

قورباغه گفت: خوب حالا که فکر می کنم، حرف هایت منطقی به نظر می آیند. پس بیا و بر روی پشتم بنشین تا تو را به آن طرف رودخانه برسانم. عقرب لبخندی زد و زود بر روی پشت قورباغه پرید ​​و قورباغه شروع به شنا کردن در طول رودخانه کرد. اما تا به وسط رودخانه رسیدند عقرب قورباغه را نیش زد و هر دو به زیر آب فرو رفتند و مردند.

همان طور که قورباغه در حال غرق شدن بود نمی توانست باور کند که چه اتفاقی افتاده و به عقرب می گوید واقعا هدفت از این کار چه بود و چرا این کار را کردی؟ درست است که توانستی مرا نیش بزنی و غرق کنی ولی خب خود تو هم داری غرق می شوی. چرا این کار را با خودت کردی؟ »و عقرب گفت:«چون من یک عقرب هستم»، طبیعت من و شخصت من این است که نیش بزنم و بکشم.

تو باید احمق نمی بودی و مرا بر روی پشتت سوار نمی کردی. توجه داشته باشید که شما پس از مواجهه با عقرب های زندگیتان هرگز شانس دوباره ای نخواهید داشت پس بهتر است آن ها را بشناسید و هرگز در زندگی خود راه ندهد.

من در طی این سال ها آموخته ام که در هنگام بنا نهادن یک شرکت، چه کوچک و چه بزرگ، بسیاری از افرادی که به کمک نیاز دارند دور و برتان را خواهند گرفت. برایتان بهتر است که به این گونه افراد توجهی نکنید و به دنبال متخصصین باشید چرا که آن ها عقرب های زندگیتان هستند.

شخصیت خود را تقویت کنید

ما همه با اسلحه های خاص خودمان متولد شده ایم. همانطور که رشد می کنیم، چیزهای زیادی بر ما تاثیر می گذارند و همین چیزها باعث شکل گیری شخصیتمان می شوند. از جمله کسانی که می توانند بر شخصیت ما تاثیر بگذارند می توان به والدین، معلمان، دوستان و انتخاب های شخصیمان اشاره نمود.

خبر خوب این است که بدون توجه به جایی که در حال حاضر در ان قرار دارید، می توانید به راحتی تصمیمی بگیرید تا شخصیت خود را قوی تر کنید. شما می توانید با کسانی رابطه داشته باشید که به تقویت و قوی تر نمودن شخصیتتان کمک کنند.

شما می توانید ذهن و قلبتان را پرورش دهید و هر کدام از انتخاب هایتان می تواند منعکس کننده تغییر در شیوه زندگی و در نتیجه شخصیتتان باشد. ما قابی از تغییرات مختلف هستیم و با قرار گرفتن در محیط های خوب می توانیم شخصیت خود را پرورش دهیم.

توسعه مهارت در رهبری

همانطور که در مقاله مهارت های رهبری در مورد آن صحبت کردیم، رهبری چالشی فراتر از چالش های عادی و روزمره ماست. و بنابراین این مفهوم به توسعه مهارت های ما نیاز دارد. توسعه مهارت در درون خود امری بسیار مبرم برای رهبران آتی است، اگر چه هیچ کس نمی تواند این موضوع را انکار کند که به عنوان یک انسان ما به رشد و پیشرفت نیاز داریم.

توسعه ی مهارت بنا به دلایل زیر بسیار مهم است

  1. توسعه ی مهارت باعث افزایش رضایتمان از خود می شود

همان طور که مهارت های ما افزایش می یابند، ما احساس رضایت بیشتری از خود خواهیم داشت چرا که می دانیم چیز جدیدی آموخته ایم و نه تنها آن را آموختیم، بلکه آن را با موفقیت تکمیل نموده ایم. بنابراین توسعه مهارت باعث افزایش رضایتمان از خود خواهد شد.

  1. توسعه مهارت باعث پیشرفت ما در کارمان می شود

به رغم اینکه امروزه  بسیاری از مردم، در دنیای مدرن باور دارند که هیچگونه رقابتی وجود ندارد، لکن همیشه رقابت وجود خواهد داشت و چه باور کنید یا نه، برنده معمولا کسی است که مهارت های خود را  در حوزه ی فعالیتش افزایش داده و با برخورداری از سطوح بالاتری از مهارت ها بتواند به جایگاه رفیع تری دست یابد.

  1. توسعه ی مهارت ها به شما کمک خواهد کرد که تا به دیگران کمک کنید.

کمک به دیگران چیزی است که زندگی برای آن به وجود آمده، آیا اینطور نیست؟ یکی از کارهایی که یک رهبر ماهر می تواند انجام دهد این است که به مردم کمک کند تا به نسخه ی بهتری از خودشان تبدیل شوند در واقع هنگامی که شما مهارت های خود را توسعه می دهید، می توانید به دیگران کمک کنید و در بلند مدت ان ها نیز می توانند به شما کمک کنند.


نظر خود را بیان کنید