دیوان حافظ

لیست شعر و غزل فال حافظ

غزل حافظ,دیوان حافظ,اشعار حافظ شیرازی

دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه و تعدادی رباعی است، تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه‌های گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبان‌های جهان به‌چاپ رسیده‌است.

شاید تعداد نسخه‌های خطّی ساده یا تذهیب شدهٔ آن در کتابخانه‌های ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.

نکتهٔ خاصی که در دیوان حافظ وجود دارد، کثرت نسخه‌هایی با مفردات و واژه‌های گوناگون است که این خصیصه باعث بروز تصحیحات متعدد و گاه متناقض هم در بین مصححان می‌شود.

اگر از علاقمندان به شعر هستید حتماً برای‌تان جالب خواهد بود که بیشتر با ویژگی های شعر حافظ آشنا شوید.


دیوان اشعار حافظ

غزل ۱: الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولهاغزل ۲: صلاح کار کجا و من خراب کجا
غزل ۳: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما راغزل ۴: صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
غزل ۵: دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا راغزل ۶: به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
غزل ۷: صوفی بیا که آینه صافیست جام راغزل ۸: ساقیا برخیز و درده جام را
غزل ۹: رونق عهد شباب است دگر بستان راغزل ۱۰: دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
غزل ۱۱: ساقی به نور باده برافروز جام ماغزل ۱۲: ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
غزل ۱۳: می‌دمد صبح و کله بست سحابغزل ۱۴: گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
غزل ۱۵: ای شاهد قدسی که کشد بند نقابتغزل ۱۶: خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
غزل ۱۷: سینه از آتش دل در غم جانانه بسوختغزل ۱۸: ساقیا آمدن عید مبارک بادت
غزل ۱۹: ای نسیم سحر آرامگه یار کجاستغزل ۲۰: روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست
غزل ۲۱: دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاستغزل ۲۲: چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
غزل ۲۳: خیال روی تو در هر طریق همره ماستغزل ۲۴: مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
غزل ۲۵: شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مستغزل ۲۶: زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
غزل ۲۷: در دیر مغان آمد یارم قدحی در دستغزل ۲۸: به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
غزل ۲۹: ما را ز خیال تو چه پروای شراب استغزل ۳۰: زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
غزل ۳۱: آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب استغزل ۳۲: خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
غزل ۳۳: خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت استغزل ۳۴: رواق منظر چشم من آشیانه توست
غزل ۳۵: برو به کار خود ای واعظ این چه فریادستغزل ۳۶: تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
غزل ۳۷: بیا که قصر امل سخت سست بنیادستغزل ۳۸: بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
غزل ۳۹: باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر استغزل ۴۰: المنه لله که در میکده باز است
غزل ۴۱: اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز استغزل ۴۲: حال دل با تو گفتنم هوس است
غزل ۴۳: صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش استغزل ۴۴: کنون که بر کف گل جام باده صاف است
غزل ۴۵: در این زمانه رفیقی که خالی از خلل استغزل ۴۶: گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
غزل ۴۷: به کوی میکده هر سالکی که ره دانستغزل ۴۸: صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
غزل ۴۹: روضه خلد برین خلوت درویشان استغزل ۵۰: به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
غزل ۵۱: لعل سیراب به خون تشنه لب یار من استغزل ۵۲: روزگاریست که سودای بتان دین من است
غزل ۵۳: منم که گوشه میخانه خانقاه من استغزل ۵۴: ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
غزل ۵۵: خم زلف تو دام کفر و دین استغزل ۵۶: دل سراپرده محبت اوست
غزل ۵۷: آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوستغزل ۵۸: سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
غزل ۵۹: دارم امید عاطفتی از جانب دوستغزل ۶۰: آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
غزل ۶۱: صبا اگر گذری افتدت به کشور دوستغزل ۶۲: مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
غزل ۶۳: روی تو کس ندید و هزارت رقیب هستغزل ۶۴: اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیست
غزل ۶۵: خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیستغزل ۶۶: بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
غزل ۶۷: یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیستغزل ۶۸: ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
غزل ۶۹: کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیستغزل ۷۰: مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
غزل ۷۱: زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیستغزل ۷۲: راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
غزل ۷۳: روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیستغزل ۷۴: حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
غزل ۷۵: خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیستغزل ۷۶: جز آستان توام در جهان پناهی نیست
غزل ۷۷: بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشتغزل ۷۸: دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
غزل ۷۹: کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشتغزل ۸۰: عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
غزل ۸۱: صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفتغزل ۸۲: آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
غزل ۸۳: گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفتغزل ۸۴: ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
غزل ۸۵: شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفتغزل ۸۶: ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
غزل ۸۷: حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفتغزل ۸۸: شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
غزل ۸۹: یا رب سببی ساز که یارم به سلامتغزل ۹۰: ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت
غزل ۹۱: ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمتغزل ۹۲: میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت
غزل ۹۳: چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمتغزل ۹۴: زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
غزل ۹۵: مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویتغزل ۹۶: درد ما را نیست درمان الغیاث
غزل ۹۷: تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاجغزل ۹۸: اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
غزل ۹۹: دل من در هوای روی فرخغزل ۱۰۰: دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
غزل ۱۰۱: شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیادغزل ۱۰۲: دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
غزل ۱۰۳: روز وصل دوستداران یاد بادغزل ۱۰۴: جمالت آفتاب هر نظر باد
غزل ۱۰۵: صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش بادغزل ۱۰۶: تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
غزل ۱۰۷: حسن تو همیشه در فزون بادغزل ۱۰۸: خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
غزل ۱۰۹: دیر است که دلدار پیامی نفرستادغزل ۱۱۰: پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
غزل ۱۱۱: عکس روی تو چو در آینه جام افتادغزل ۱۱۲: آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
غزل ۱۱۳: بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی دادغزل ۱۱۴: همای اوج سعادت به دام ما افتد
غزل ۱۱۵: درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آردغزل ۱۱۶: کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد
غزل ۱۱۷: دل ما به دور رویت ز چمن فراغ داردغزل ۱۱۸: آن کس که به دست جام دارد
غزل ۱۱۹: دلی که غیب نمای است و جام جم داردغزل ۱۲۰: بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
غزل ۱۲۱: هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین داردغزل ۱۲۲: هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
غزل ۱۲۳: مطرب عشق عجب ساز و نوایی داردغزل ۱۲۴: آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
غزل ۱۲۵: شاهد آن نیست که مویی و میانی داردغزل ۱۲۶: جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
غزل ۱۲۷: روشنی طلعت تو ماه نداردغزل ۱۲۸: نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
غزل ۱۲۹: اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببردغزل ۱۳۰: سحر بلبل حکایت با صبا کرد
غزل ۱۳۱: بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کردغزل ۱۳۲: به آب روشن می عارفی طهارت کرد
غزل ۱۳۳: صوفی نهاد دام و سر حقه باز کردغزل ۱۳۴: بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
غزل ۱۳۵: چو باد عزم سر کوی یار خواهم کردغزل ۱۳۶: دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
غزل ۱۳۷: دل از من برد و روی از من نهان کردغزل ۱۳۸: یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
غزل ۱۳۹: رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکردغزل ۱۴۰: دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
غزل ۱۴۱: دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کردغزل ۱۴۲: دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
غزل ۱۴۳: سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کردغزل ۱۴۴: به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد
غزل ۱۴۵: چه مستیست ندانم که رو به ما آوردغزل ۱۴۶: صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد
غزل ۱۴۷: نسیم باد صبا دوشم آگهی آوردغزل ۱۴۸: یارم چو قدح به دست گیرد
غزل ۱۴۹: دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیردغزل ۱۵۰: ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
غزل ۱۵۱: دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزدغزل ۱۵۲: در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
غزل ۱۵۳: سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زدغزل ۱۵۴: راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
غزل ۱۵۵: اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزدغزل ۱۵۶: به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
غزل ۱۵۷: هر که را با خط سبزت سر سودا باشدغزل ۱۵۸: من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غزل ۱۵۹: نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشدغزل ۱۶۰: خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
غزل ۱۶۱: کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشدغزل ۱۶۲: خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
غزل ۱۶۳: گل بی رخ یار خوش نباشدغزل ۱۶۴: نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
غزل ۱۶۵: مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شدغزل ۱۶۶: روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
غزل ۱۶۷: ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شدغزل ۱۶۸: گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
غزل ۱۶۹: یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شدغزل ۱۷۰: زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
غزل ۱۷۱: دوش از جناب آصف پیک بشارت آمدغزل ۱۷۲: عشق تو نهال حیرت آمد
غزل ۱۷۳: در نمازم خم ابروی تو با یاد آمدغزل ۱۷۴: مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
غزل ۱۷۵: صبا به تهنیت پیر می فروش آمدغزل ۱۷۶: سحرم دولت بیدار به بالین آمد
غزل ۱۷۸: هر که شد محرم دل در حرم یار بماندغزل ۱۷۹: رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
غزل ۱۸۰: ای پسته تو خنده زده بر حدیث قندغزل ۱۸۱: بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند
غزل ۱۸۲: حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چندغزل ۱۸۳: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
غزل ۱۸۴: دوش دیدم که ملایک در میخانه زدندغزل ۱۸۵: نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
غزل ۱۸۶: گر می فروش حاجت رندان روا کندغزل ۱۸۷: دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
غزل ۱۸۸: مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کندغزل ۱۸۹: طایر دولت اگر باز گذاری بکند
غزل ۱۹۰: کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کندغزل ۱۹۱: آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
غزل ۱۹۲: سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کندغزل ۱۹۳: در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
غزل ۱۹۴: سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانندغزل ۱۹۵: غلام نرگس مست تو تاجدارانند
غزل ۱۹۶: آنان که خاک را به نظر کیمیا کنندغزل ۱۹۷: شاهدان گر دلبری زین سان کنند
غزل ۱۹۸: گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنندغزل ۱۹۹: واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
غزل ۲۰۰: دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنندغزل ۲۰۱: شراب بی‌غش و ساقی خوش دو دام رهند
غزل ۲۰۲: بود آیا که در میکده‌ها بگشایندغزل ۲۰۳: سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود
غزل ۲۰۴: یاد باد آن که نهانت نظری با ما بودغزل ۲۰۵: تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
غزل ۲۰۶: پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بودغزل ۲۰۷: یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
غزل ۲۰۸: خستگان را چو طلب باشد و قوت نبودغزل ۲۰۹: قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
غزل ۲۱۰: دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بودغزل ۲۱۱: دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود
غزل ۲۱۲: یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بودغزل ۲۱۳: گوهر مخزن اسرار همان است که بود
غزل ۲۱۴: دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بودغزل ۲۱۵: به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود
غزل ۲۱۶: آن یار کز او خانه ما جای پری بودغزل ۲۱۷: مسلمانان مرا وقتی دلی بود
غزل ۲۱۸: در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بودغزل ۲۱۹: کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود
غزل ۲۲۰: از دیده خون دل همه بر روی ما رودغزل ۲۲۱: چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود
غزل ۲۲۲: از سر کوی تو هر کو به ملالت برودغزل ۲۲۳: هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
غزل ۲۲۴: خوشا دلی که مدام از پی نظر نرودغزل ۲۲۵: ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود
غزل ۲۲۶: ترسم که اشک در غم ما پرده در شودغزل ۲۲۷: گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
غزل ۲۲۸: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودغزل ۲۲۹: بخت از دهان دوست نشانم نمی‌دهد
غزل ۲۳۰: اگر به باده مشکین دلم کشد شایدغزل ۲۳۱: گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
غزل ۲۳۲: بر سر آنم که گر ز دست برآیدغزل ۲۳۳: دست از طلب ندارم تا کام من برآید
غزل ۲۳۴: چو آفتاب می از مشرق پیاله برآیدغزل ۲۳۵: زهی خجسته زمانی که یار بازآید
غزل ۲۳۶: اگر آن طایر قدسی ز درم بازآیدغزل ۲۳۷: نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید
غزل ۲۳۸: جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشیدغزل ۲۳۹: رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
غزل ۲۴۰: ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزیدغزل ۲۴۱: معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
غزل ۲۴۲: بیا که رایت منصور پادشاه رسیدغزل ۲۴۳: بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
غزل ۲۴۴: معاشران گره از زلف یار باز کنیدغزل ۲۴۵: الا ای طوطی گویای اسرار
غزل ۲۴۶: عید است و آخر گل و یاران در انتظارغزل ۲۴۷: صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار
غزل ۲۴۸: ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آرغزل ۲۴۹: ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
غزل ۲۵۰: روی بنمای و وجود خودم از یاد ببرغزل ۲۵۱: شب وصل است و طی شد نامه هجر
غزل ۲۵۲: گر بود عمر به میخانه رسم بار دگرغزل ۲۵۳: ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
غزل ۲۵۴: دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبورغزل ۲۵۵: یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
غزل ۲۵۶: نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیرغزل ۲۵۷: روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
غزل ۲۵۸: هزار شکر که دیدم به کام خویشت بازغزل ۲۵۹: منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
غزل ۲۶۰: ای سرو ناز حسن که خوش می‌روی به نازغزل ۲۶۱: درآ که در دل خسته توان درآید باز
غزل ۲۶۲: حال خونین دلان که گوید بازغزل ۲۶۳: بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
غزل ۲۶۴: خیز و در کاسه زر آب طربناک اندازغزل ۲۶۵: برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز
غزل ۲۶۶: دلم رمیده لولی‌وشیست شورانگیزغزل ۲۶۷: ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
غزل ۲۶۸: گلعذاری ز گلستان جهان ما را بسغزل ۲۶۹: دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
غزل ۲۷۰: درد عشقی کشیده‌ام که مپرسغزل ۲۷۱: دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
غزل ۲۷۲: بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باشغزل ۲۷۳: اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
غزل ۲۷۴: به دور لاله قدح گیر و بی‌ریا می‌باشغزل ۲۷۵: صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش
غزل ۲۷۶: باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدشغزل ۲۷۷: فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
غزل ۲۷۸: شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورشغزل ۲۷۹: خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش
غزل ۲۸۰: چو برشکست صبا زلف عنبرافشانشغزل ۲۸۱: یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
غزل ۲۸۲: ببرد از من قرار و طاقت و هوشغزل ۲۸۳: سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
غزل ۲۸۴: هاتفی از گوشه میخانه دوشغزل ۲۸۵: در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
غزل ۲۸۶: دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوشغزل ۲۸۷: ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
غزل ۲۸۸: کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوشغزل ۲۸۹: مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
غزل ۲۹۰: دلم رمیده شد و غافلم من درویشغزل ۲۹۱: ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش
غزل ۲۹۲: قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاعغزل ۲۹۳: بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع
غزل ۲۹۴: در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمعغزل ۲۹۵: سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
غزل ۲۹۶: طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کفغزل ۲۹۷: زبان خامه ندارد سر بیان فراق
غزل ۲۹۸: مقام امن و می بی‌غش و رفیق شفیقغزل ۲۹۹: اگر شراب خوری جرعه‌ای فشان بر خاک
غزل ۳۰۰: هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاکغزل ۳۰۱: ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
غزل ۳۰۲: خوش خبر باشی ای نسیم شمالغزل ۳۰۳: شممت روح وداد و شمت برق وصال
غزل ۳۰۴: دارای جهان نصرت دین خسرو کاملغزل ۳۰۵: به وقت گل شدم از توبه شراب خجل
غزل ۳۰۶: اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصولغزل ۳۰۷: هر نکته‌ای که گفتم در وصف آن شمایل
غزل ۳۰۸: ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیلغزل ۳۰۹: عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام
غزل ۳۱۰: مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیامغزل ۳۱۱: عاشق روی جوانی خوش نوخاسته‌ام
غزل ۳۱۲: بشری اذ السلامه حلت بذی سلمغزل ۳۱۳: بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم
غزل ۳۱۴: دوش بیماری چشم تو ببرد از دستمغزل ۳۱۵: به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم
غزل ۳۱۶: زلف بر باد مده تا ندهی بر بادمغزل ۳۱۷: فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
غزل ۳۱۸: مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردمغزل ۳۱۹: سال‌ها پیروی مذهب رندان کردم
غزل ۳۲۰: دیشب به سیل اشک ره خواب می‌زدمغزل ۳۲۱: هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
غزل ۳۲۲: خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدمغزل ۳۲۳: ز دست کوته خود زیر بارم
غزل ۳۲۴: گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارمغزل ۳۲۵: گر دست دهد خاک کف پای نگارم
غزل ۳۲۶: در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارمغزل ۳۲۷: مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
غزل ۳۲۸: من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرمغزل ۳۲۹: جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
غزل ۳۳۰: تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرمغزل ۳۳۱: به تیغم گر کشد دستش نگیرم
غزل ۳۳۲: مزن بر دل ز نوک غمزه تیرمغزل ۳۳۳: نماز شام غریبان چو گریه آغازم
غزل ۳۳۴: گر دست رسد در سر زلفین تو بازمغزل ۳۳۵: در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
غزل ۳۳۶: مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزمغزل ۳۳۷: چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
غزل ۳۳۸: من دوستدار روی خوش و موی دلکشمغزل ۳۳۹: خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
غزل ۳۴۰: من که از آتش دل چون خم می در جوشمغزل ۳۴۱: گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
غزل ۳۴۲: حجاب چهره جان می‌شود غبار تنمغزل ۳۴۳: چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم
غزل ۳۴۴: عمریست تا من در طلب هر روز گامی می‌زنمغزل ۳۴۵: بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
غزل ۳۴۶: من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنمغزل ۳۴۷: صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
غزل ۳۴۸: دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنمغزل ۳۴۹: دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
غزل ۳۵۰: به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنمغزل ۳۵۱: حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
غزل ۳۵۲: روزگاری شد که در میخانه خدمت می‌کنمغزل ۳۵۳: من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم
غزل ۳۵۴: به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینمغزل ۳۵۵: حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینم
غزل ۳۵۶: گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینمغزل ۳۵۷: در خرابات مغان نور خدا می‌بینم
غزل ۳۵۸: غم زمانه که هیچش کران نمی‌بینمغزل ۳۵۹: خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
غزل ۳۶۰: گر از این منزل ویران به سوی خانه رومغزل ۳۶۱: آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم
غزل ۳۶۲: دیدار شد میسر و بوس و کنار همغزل ۳۶۳: دردم از یار است و درمان نیز هم
غزل ۳۶۴: ما بی غمان مست دل از دست داده‌ایمغزل ۳۶۵: عمریست تا به راه غمت رو نهاده‌ایم
غزل ۳۶۶: ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایمغزل ۳۶۷: فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم
غزل ۳۶۸: خیز تا از در میخانه گشادی طلبیمغزل ۳۶۹: ما ز یاران چشم یاری داشتیم
غزل ۳۷۰: صلاح از ما چه می‌جویی که مستان را صلا گفتیمغزل ۳۷۱: ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
غزل ۳۷۲: بگذار تا ز شارع میخانه بگذریمغزل ۳۷۳: خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
غزل ۳۷۴: بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیمغزل ۳۷۵: صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
غزل ۳۷۶: دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیمغزل ۳۷۷: ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غزل ۳۷۸: ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیمغزل ۳۷۹: سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گویم
غزل ۳۸۰: بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویمغزل ۳۸۱: گر چه ما بندگان پادشهیم
غزل ۳۸۲: فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوانغزل ۳۸۳: چندان که گفتم غم با طبیبان
غزل ۳۸۴: می‌سوزم از فراقت روی از جفا بگردانغزل ۳۸۵: یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
غزل ۳۸۶: خدا را کم نشین با خرقه پوشانغزل ۳۸۷: شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
غزل ۳۸۸: بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکنغزل ۳۸۹: چو گل هر دم به بویت جامه در تن
غزل ۳۹۰: افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمنغزل ۳۹۱: خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
غزل ۳۹۲: دانی که چیست دولت دیدار یار دیدنغزل ۳۹۳: منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
غزل ۳۹۴: ای روی ماه منظر تو نوبهار حسنغزل ۳۹۵: گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
غزل ۳۹۶: صبح است ساقیا قدحی پرشراب کنغزل ۳۹۷: ز در درآ و شبستان ما منور کن
غزل ۳۹۸: ای نور چشم من سخنی هست گوش کنغزل ۳۹۹: کرشمه‌ای کن و بازار ساحری بشکن
غزل ۴۰۰: بالابلند عشوه گر نقش باز منغزل ۴۰۱: چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
غزل ۴۰۲: نکته‌ای دلکش بگویم خال آن مه رو ببینغزل ۴۰۳: شراب لعل کش و روی مه جبینان بین
غزل ۴۰۴: می‌فکن بر صف رندان نظری بهتر از اینغزل ۴۰۵: به جان پیر خرابات و حق صحبت او
غزل ۴۰۶: گفتا برون شدی به تماشای ماه نوغزل ۴۰۷: مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
غزل ۴۰۸: ای آفتاب آینه دار جمال توغزل ۴۰۹: ای خونبهای نافه چین خاک راه تو
غزل ۴۱۰: ای قبای پادشاهی راست بر بالای توغزل ۴۱۱: تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو
غزل ۴۱۲: مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابروغزل ۴۱۳: خط عذار یار که بگرفت ماه از او
غزل ۴۱۴: گلبن عیش می‌دمد ساقی گلعذار کوغزل ۴۱۵: ای پیک راستان خبر یار ما بگو
غزل ۴۱۶: خنک نسیم معنبر شمامه‌ای دلخواهغزل ۴۱۷: عیشم مدام است از لعل دلخواه
غزل ۴۱۸: گر تیغ بارد در کوی آن ماهغزل ۴۱۹: وصال او ز عمر جاودان به
غزل ۴۲۰: ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چهغزل ۴۲۱: در سرای مغان رفته بود و آب زده
غزل ۴۲۲: ای که با سلسله زلف دراز آمده‌ایغزل ۴۲۳: دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
غزل ۴۲۴: از من جدا مشو که توام نور دیده‌ایغزل ۴۲۵: دامن کشان همی‌شد در شرب زرکشیده
غزل ۴۲۶: از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامهغزل ۴۲۷: چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
غزل ۴۲۸: سحرگاهان که مخمور شبانهغزل ۴۲۹: ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
غزل ۴۳۰: به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی میغزل ۴۳۱: لبش می‌بوسم و در می‌کشم می
غزل ۴۳۲: مخمور جام عشقم ساقی بده شرابیغزل ۴۳۳: ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
غزل ۴۳۴: ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستیغزل ۴۳۵: با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
غزل ۴۳۶: آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتیغزل ۴۳۷: ای قصه بهشت ز کویت حکایتی
غزل ۴۳۸: سبت سلمی بصدغیها فؤادیغزل ۴۳۹: دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی
غزل ۴۴۰: سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندیغزل ۴۴۱: چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی
غزل ۴۴۲: به جان او که گرم دسترس به جان بودیغزل ۴۴۳: چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری
غزل ۴۴۴: شهریست پرظریفان و از هر طرف نگاریغزل ۴۴۵: تو را که هر چه مراد است در جهان داری
غزل ۴۴۶: صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داریغزل ۴۴۷: بیا با ما مورز این کینه داری
غزل ۴۴۸: ای که در کوی خرابات مقامی داریغزل ۴۴۹: ای که مهجوری عشاق روا می‌داری
غزل ۴۵۰: روزگاریست که ما را نگران می‌داریغزل ۴۵۱: خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
غزل ۴۵۲: طفیل هستی عشقند آدمی و پریغزل ۴۵۳: ای که دایم به خویش مغروری
غزل ۴۵۴: ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزیغزل ۴۵۵: عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی
غزل ۴۵۶: نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشیغزل ۴۵۷: هزار جهد بکردم که یار من باشی
غزل ۴۵۸: ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشیغزل ۴۵۹: زین خوش رقم که بر گل رخسار می‌کشی
غزل ۴۶۰: سلیمی منذ حلت بالعراقغزل ۴۶۱: کتبت قصه شوقی و مدمعی باکی
غزل ۴۶۲: یا مبسما یحاکی درجا من اللالیغزل ۴۶۳: سلام الله ما کر اللیالی
غزل ۴۶۴: بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالیغزل ۴۶۵: رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی
غزل ۴۶۶: این خرقه که من دارم در رهن شراب اولیغزل ۴۶۷: زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
غزل ۴۶۸: که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامیغزل ۴۶۹: انت روائح رند الحمی و زاد غرامی
غزل ۴۷۰: سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمیغزل ۴۷۱: ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
غزل ۴۷۲: احمد الله علی معدله السلطانغزل ۴۷۳: وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
غزل ۴۷۴: هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانیغزل ۴۷۵: گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
غزل ۴۷۶: نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانیغزل ۴۷۷: دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
غزل ۴۷۸: نوش کن جام شراب یک منیغزل ۴۷۹: صبح است و ژاله می‌چکد از ابر بهمنی
غزل ۴۸۰: ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنیغزل ۴۸۱: بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
غزل ۴۸۲: ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنیغزل ۴۸۳: سحرگه ره روی در سرزمینی
غزل ۴۸۴: تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینیغزل ۴۸۵: ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
غزل ۴۸۶: بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلویغزل ۴۸۷: ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی
غزل ۴۸۸: سحرم هاتف میخانه به دولتخواهیغزل ۴۸۹: ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی
غزل ۴۹۰: در همه دیر مغان نیست چو من شیداییغزل ۴۹۱: به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی
غزل ۴۹۲: سلامی چو بوی خوش آشناییغزل ۴۹۳: ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
غزل ۴۹۴: ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآییغزل ۴۹۵: می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی

ویژگی های شعر حافظ

ویژگی های شعر حافظ

اگر از علاقمندان به شعر هستید حتماً برای‌تان جالب خواهد بود که بیشتر با خصوصیات شعر حافظ آشنا شوید.


  1. قدرت تصویر

یکی از خصوصیات شعر حافظ، قدرت تصویرهاست و این از چیزهایی است که کمتر به آن پرداخته شده است.

تصویر در مثنوی چیز آسان و ممکنی است. لذا شما تصویرگری فردوسی را در شاهنامه و مخصوصا نظامی را در کتاب‌های مثنویش مشاهده می‌کنید، که طبیعت را چه زیبا تصویر می‌کند. این کار در غزل کار آسانی نیست، بخصوص وقتی که غزل باید دارای محتوا هم باشد.

تصویر با آن زبان محکم و با لطافت‌های ویژه شعر حافظ و با مفاهیم خاصش چیزی نزدیک به اعجاز است، چند نمونه‌ای از تصویرهای شعری حافظ را می‌خوانم. چون روی این قسمت تصویرگری شعر حافظ گمان می‌کنم کمتر کار شده است ببینید چقدر زیبا و قوی به بیان و توصیف و توصیف می‌پردازد:

در سرای مغان رفته بود و آب‌زده

نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب‌زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی زترک کله چتر بر سحاب‌زده

شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده

عذار مغبچگان راه آفتاب‌زده

گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت

زجرعه بر رخ حور و پری گلاب‌زده

تا می‌رسد به اینجا که:

سلام کردم و با من به روی خندان گفت

که‌ای خمارکش مفلس شرابزده

چه کسی هستی و چکاره‌ای و چگونه‌ای، سوال می‌کند تا می‌رسد به اینجا:

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند

که خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب‌زده

پیام شعر حافظ را ببینید چقدر زیبا و بلند است و شعر چقدر برخوردار از استحکام لفظی که حقیقتا کم نظیر است هم از لحاظ استحکام لفظی و هم در عین حال، اینگونه تصویرگری سرای مغان و پیر و مغبچگان را نشان می‌دهد و حال خودش را تصویر می‌کند، تصویری که انسان در این غزل حافظ مشاهده می‌کند چیز عجیبی است و نظایر این در دیوان حافظ زیاد است. همین غزل معروف :

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت

به من راه‌نشین باده مستانه زدند

یک ترسیم بسیار روشن از آن چیزی است که در یک مکاشفه یا در یک الهام ذهنی یا در یک بینش عرفانی به شاعر دست داده است و احساس می‌کند که این را به بهترین زبان ذکر می‌کند و اگر ما قبول کنیم . که قبول هم داریم. که این پیام عرفانی است و بیان معرفتی از معارف عرفانی، شاید حقیقتا آن را به بهتر از این زبان به هیچ زبانی نشود بیان کرد.

تصویرگری حافظ یکی از برجسته‌ترین خصوصیات اوست، برخی از نویسندگان و گویندگان نیز ابهام بیان حافظ را بزرگ داشته‌اند و چون درباره‌اش زیاد بحث شده من تکرار نمی‌کنم.


  1. شورآفرینی شعر حافظ

از خصوصیات دیگر شعر حافظ شور آفرینی آن است. شعر حافظ شعری پر شور است و شورانگیز. با اینکه در برخی از اشکالش که شاید صبغه غالب هم داشته باشد. شعر رخوت و بی‌حالی است، اما شعر حافظ شعر شور‌انگیز و شورآفرین است.

سخن درست بگویم نمی‌توانم دید

که می‌خورند حریفان و من نظاره کنم

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم

ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما

حاشا که من به موسم گل ترک می‌کنم

من لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم

این شعار، سراسر شعر و حرکت و هیجان است و هیچ شباهتی به شعر یک انسان‌بی حال افتاده و تارک دنیا ندارد. همین شعر معروفی که اول دیوان حافظ است و سرآغاز دیوان او نیز می‌باشد:

الا یا ایهاالساقی ادر کاسا وناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

نمونه‌بارزی از همین شور‌آفرینی و ولولهآفرینی است و این یکی از خصوصیات شعر حافظ است.

همچنین بخوانید: اشعار عاشقانه حافظ

  1. استفاده‌ی گسترده از مضامین

خصوصیت دیگر شعر حافظ این است که شعر حافظ سرشار از مضامین و آن هم مضامین ابتکاری است. خواجه مضامین شعرای گذشته را با بهترین بیان و غالبا بهتراز بیان خودشان ادا کرده است. چه مضامین شعرای عرب و چه شعرای فارسی زبان پیش از خودش مثل سعدی و چه شعرای معاصر خودش مثل خواجو و سلمان ساوجی که گاهی مضمونی را از آنها گرفته و به زیباتر از بیان خود آنها، آن را ادا کرده است.

اینکه گفته می‌شود در شعر حافظ مضمون نیست، ناشی از دو علت است : یکی اینکه مضامین شعر حافظ آنقدر بعد از او تکرار و تقلید شده است که امروز وقتی ما آن را می‌خوانیم به گوشمان تازه نمی‌آید.

این گناه حافظ نیست. در واقع این مدح حافظ است که شعر و سخن و مضمون او آنقدر دست به دست گشته و همه آن را تکرار کرده‌اند و گرفته‌اند و تقلید کرده‌اند که امروز حرفی تازه به گوش نمی‌آید، دوم اینکه زیبایی و صفای سخن خواجه آنچنان است که مضمون در آن گم می‌شود، بر خلاف بسیاری از سرایندگان سبک هندی که مضامین عالی را به کیفیتی بیان می‌کنند که زیبایی شعرلطمه ‌می‌بیند البته این نقص آن سبک نیز نیست.

آن هم در جای خود بحث دارد و نظر هست که این خود یکی از کمالات سبک هندی است. به هر حال مضمون در شعر حافظ آنچنان هموار و آرام بیان شده که خود مضمون گویی به چشم نمی‌آید.


  1. کم‌گویی و گزیده‌گویی در شعر حافظ

کم‌گویی و گزیده‌گویی خصوصیت دیگر شعر حافظ است، یعنی حقیقتا جز برخی از ابیات یا بعضی از غزلیات و قصایدی که غالبا هم معلوم می‌شود که مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش یا مدح این و آن می‌باشد، در بقیه دیوان نمی‌شود جایی را پیدا کرد که انسان بگوید در این غزل اگر این بیت نبود بهتر بود، کاری که با دیوان خیلی از شعرا می‌شود کرد.

انسان دیوان‌های بسیار خوب را از شعرای بزرگ می‌خواند و می‌بیند در قصیده‌ای به این قشنگی با غزلی به این شیوایی بیت بدی وجود دارد و اگر شعر یک دست‌تر بود، بهتر بود. انسان در شعر حافظ چنین چیزی را نمی‌تواند پیدا کند.


  1. شیرینی بیان شعر حافظ

روانی و صیقل‌زدگی الفاظ، ترکیبات بسیار جذاب و لحن شیرین زبان یکی از خصوصیات اصلی شعر حافظ است. بیان او بسیار شبیه به خواجو است. گاه انسان وقتی شعر خواجوی کرمانی را می‌خواند، می‌بیند که خیلی شبیه به شعر حافظ است و قابل اشتباه با او. اما قرینه بیان حافظ در هیچ دیوان دیگری از دواوین شعر فارسی تاآنجایی که بنده دیده‌ام و احساس کرده‌ام مشاهده نمی‌شود.

بعضی حافظ را متهم به تکرار کرده اند، باید عرض کنم تکرار حافظ، تکرار مضمون نیست، تکرار ایده‌ها و مفاهیم است. یک مفهوم را به زبان‌های گوناگون تکرار می‌کند، نمی‌شود این را تکرار مضمون نامید.


  1. موسیقی گوش‌نواز

موسیقی الفاظ حافظ و گوش نوازی کلمات آن نیز یکی دیگر از خصوصیات برجسته شعر حافظ است. شعر حافظ هنگامی که به طرز معمولی خوانده می‌شود گوش‌نواز است. چیزی که در شعر فارسی نظیرش انصافا کم است. بعضی از غزلیات دیگر هم البته همین گونه است.

در معاصرین و خواجو نیز همین طور است. بسیاری از غزلیات سعدی بر همین سیاق است. بعضی از مثنویات نیز چنین‌اند، اما در حافظ این یک صبغه کلی است و کثرت ظرافت‌ها و ریزهکاری‌های لفظی از قبیل جناس‌ها و مراعات‌نظیرها و ایهام و تضادها، الی ماشاءالله. شاید کمتر بتوان غزلی یافت که در آن چند مورد از این ظرافت‌ها و ریزه‌کاری‌ها و ترسیم‌ها و صنایع لفظی وجود نداشته باشد:

جگر چون نافه ام خون گشت و کم زینم نمی‌باید

جزای آنکه با زلفت سخن از چین خطا گفتم


  1. رسایی بیان در شعر حافظ

یکی دیگر از خصوصیات شعر حافظ روانی و رسایی آن است که هر کسی با زبان فارسی آشنا باشد شعر حافظ را می‌فهمد. وقتی که شما شعر حافظ را برای کسی که هیچ سواد نداشته باشد بخوانید راحت می‌فهمد:

پرسشی دارم زدانشمند مجلس بازپرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند

هیچ ابهامی و نکته‌ای که پیچ و خمی در آن باشد مشاهده نمی‌شود. نو ماندن زبان غزل به قول یکی از ادبا و نویسندگان معاصر مدیون حافظ است و همین‌هم درست است.

یعنی امروز شیواترین غزل ما آن غزلی است که شباهتی به حافظ می‌رساند، نمی‌گویم اگر کسی درست نسخه حافظ را تقلید کند این بهترین غزل خواهد بود نه، زبان و تحول سبک‌ها و پیشرفت شعر یقینا ما را به جاهای جدیدی رسانده و حق هم همین است. اما در همین غزل ناب پیشرفته امروز آنجایی که شباهتی به حافظ و زبان حافظ در آن هست، انسان احساس شیوایی می‌کند.


  1. بکاربردن کنایه در شعر حافظ

خصوصیت دیگر شعر حافظ به کار بردن معانی رمزی و کنایی است که این هیچ شکی درش نیست. یعنی حتی کسانی که شعر حافظ را یکسره شعر عاشقانه و به قول خودشان رندانه می‌داند و هیچ معتقد به گرایش عرفانی در حافظ نیستند (واقعا این جفای به حافظ است) هم در مواردی نمی‌توانند انکار کنند که شعر حافظ سخن رمزی است یعنی کاملا روشن است که سخن حافظ اینجا به کنایه و رمز است:

نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد


  1. استفاده از لهجه‌ی شیرازی

خصوصیات لفظی بسیاری در شعر حافظ وجود دارد، از جمله چیزهای دیگری که به نظرم رسید و جا دارد پیرامون آن کار بشود، استفاده شجاعانه و باظرافت او از لهجه محلی است، یعنی از لهجه شیرازی.

حافظ در شعرهای بسیار باعظمت خود از این موضوع استفاده کرده است و موارد زیادی از این نمونه رامی‌توان در میان اشعار حافظ مشاهده کرد. برای مثال استفاده “به” به جای “با:”

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم

که تا امروز هم این “به” در لهجه شیرازی موجود است.

یا در این بیت:

در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم

کاینچنین رفته است از عهد ازل تقدیر ما

و موارد دیگری هم از این قبیل وجود دارد. مثلا در این غزل معروف حافظ: “صلاح کار کجا و من خراب کجا” که کجا در اینجا ردیف است و “ب” قبل از ردیف که حرف روی است باید ساکن باشد. در حالی که در مصرع بعد می‌گوید:

“ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا” الان هم وقتی شیرازی‌ها حرف می‌زنند همین طور می‌گویند، یعنی از لهجه شیرازی که لهجه محلی است استفاده کرده و آن را در قافیه بکار برده است، استفاده از اصطلاحات روزمره معمولی و از این قبیل چیزها بسیار است که اگر بخواهم باز هم در این زمینه حرف بزنم نیز بحث بسیار است.

فال حافظ روزانه

فال روزانه حافظ شیرازی امکان جدیدی است که شما می توانید هر روز در آلامتو از فال روز خود باخبر شوید. این فال بر اساس روز تولد نیز کاربرد دارد پس اگر امروز تولد شماست از طریق لینک های زیر فال حافظ روز تولد خود را مشاهده کنید.