آیا برای پدر یا مادر شدن آمادگی دارید؟ اصلا آمادگی برای داشتن فرزند شامل چه چیزهایی میشود؟
به گزارش آلامتو و به نقل از سپیده دانایی؛ با وجود اینکه همسران زیادی از استرس و فشار بعد از بچهدارشدن آگاه هستند، اما اغلب آنها توان مدیریت این فشار را نداشته و در نتیجه متأسفانه بعد از بچهدارشدن روزهای سختی را تجربه میکنند. اما این مشکل از کجا منشأ میگیرد ؟
شاید اگر از همسر جوانی بپرسید که آیا از این موضوع اطلاع دارد که بعد از بچهدارشدن، خود او و حتی رابطهاش با همسرش تغییر و شرایط جدیدی را تجربه خواهد کرد، احتمالاً پاسخ او مثبت است اما اینکه این تغییرات به چه صورت هستند و چطور میتوان از تغییرات منفی جلوگیری کرد و رابطه را به سمت بهتری تغییر داد، معمولاً جواب این بخش از سؤال چندان روشن نیست.
با وجود اینکه همسران زیادی از استرس و فشار بعد از بچهدارشدن آگاه هستند، اما اغلب آنها توان مدیریت این فشار را نداشته و در نتیجه متأسفانه بعد از بچهدارشدن روزهای سختی را تجربه میکنند. اما این مشکل از کجا منشأ میگیرد و به چه مواردی در این زمینه میتوان اشاره داشت؟
شاید بتوان در ارتباط با این موضوع به چند مورد اشاره داشت؛ مواردی که معمولاً والدین جوان از آن غافل هستند.
مادر شدن یعنی چه؟
شاید جواب این سؤال برای بسیاری از همسران واضح باشد. اما وقتی قرار به عمل میرسد، ماجرا کمی گیجکننده میشود. این روزها داستان درس خواندن و کار کردن رقیبی جدی بر سر راه مادری کردن شده است.
زمانی که مادران مجبورند همزمان با مادری کردن درس بخوانند، کار کنند و خلاصه چند کار را همزمان انجام دهند، البته استرس و فشار میتواند افزایش یافته و البته هویتیابی همسران در نقش جدید مادری را دشوارتر سازد.
پدر شدن یعنی چه؟
هر قدر داستان هویتیابی مادران جدید دشوار است، داستان هویتیابی پدران صدها مرتبه از آن دشوارتر است. شاید داستان هویتیابی مادران تا حد زیادی با بهدنیا آمدن نوزاد ختم به خیر شود، اما برای پدران موضوع به این راحتیها حلشدنی نیست.
متخصصان معتقدند قبول نقش پدری اتفاقی یکشبه نیست و برای غالب پدران فرایندی آرام و تدریجی است که به آرامی طی میشود.
به نظر میرسد که این دو سؤال ظاهراً ساده هستند، اما پاسخگویی نادرست به آنها میتواند مشکلات زیادی را در ارتباط بین همسران بعد از بچهدارشدن ایجاد کند. شاید شما که هنوز بچهدار نشدهاید تصور کنید که ایجاد مشکل بین همسران بعد از بهدنیا آمدن فرزند، داستانی اغراقآمیز است. اشاره به چند پژوهش میتواند در شما این انگیزه را ایجاد کند که از قبل به فکر باشید.
داستان جدیتر از این حرفهاست
بهتازگی نتایج پژوهشی در استرالیا منتشر شده که بر مبنای یک پژوهش 8 ساله در مورد 218 زوج انجام شده است،نتایج نشان میدهد 90 درصد همسران با تولد فرزند اول، کاهش در رضایت زناشویی را تجربه کردهاند. البته زوجهای بدون فرزند نیز کاهش در کیفیت زناشویی خود داشتهاند، اما کاهش رضایت برای زوجینی که بچهدار میشوند بیشتر از آنهایی است که بچهدار نشدهاند.
پژوهش دیگری نشان میدهد که کیفیت رابطه نیمی از والدین بعد از بهدنیا آمدن اولین فرزندشان، برای مدتی افت محسوسی میکند، اما جالب است بدانید زمانی که همسران انتظارات واقعبینانه نسبت به بچهدارشدن پیدا میکنند و مهارتهای ارتباطی و حل مسئله در آنها تقویت شده و از حمایتهای تخصصی مانند گروهدرمانی و مشاوره تلفنی بهره میگیرند، این میزان میتواند به صورت قابلملاحظهای کاهش یابد.
در این شرایط تنها 13درصد مادران وجود استرس در رابطه خود با همسرشان را گزارش کردند که البته پیشرفت قابلتوجهی است. آمارها نشان میدهد که بعد از بچهدارشدن حتی میتواند آمار طلاق افزایش یابد و این به خاطر نداشتن فرصت همسران در وقت صرف کردن برای حل مشکلاتشان نیز هست.
با توجه به این موارد به نظر میرسد لازم است همسران پیش از بچهدارشدن و ایجاد این مسائل دست بهکار شوند. شاید مهمترین نکته برای آماده شدن یک نکته باشد.
دانشجو باشید
اولین و مهمترین عامل این استرس و فشار و البته بسیاری از اختلافات همسران، ناشی از ناآگاهی همسران از تغییراتی است که انتظار آنها را میکشد. برای مثال، در طول دوره بارداری و به ویژه در سهماهه ابتدایی آن به دلیل تغییرات هورمونی، مادر بسیار تحریکپذیر و حساس است و احساسات متغیری را تجربه میکند؛ امری که از سوی همسر میتواند به بهانهگیری، غیرقابل پیشبینی بودن و . . . توصیف شود.
زمانی که همسران از این تغییر طبیعی اطلاع ندارند، غالباً سوءتفاهمهاست که به رابطه آنها سرازیر میشود. البته اطلاعاتی که لازم است همسران از آن آگاهی داشته باشند محدود به این یک مورد نیست، تغییرات دورة بارداری و تغییراتی که پس از به دنیا آمدن کودک روی میدهد، از مواردی است که لازم است همسران از آن اطلاع داشته باشند.
یادتان باشد کسب اطلاع در این مورد با یک ساعت مطالعه به دست نمیآید و لازم است زمان بیشتری برای این موضوع صرف کنید.
به مثال دیگری دراین زمینه توجه کنید: حداقل 10 تا 20درصد مادران جدید افسردگی و یا استرس و اضطراب را بعد از بچهدارشدن تجربه میکنند؛ احساسی که میتواند فشار روانی زیادی به آنها وارد کند. زمانی که مادران از پیش این موضوع را میدانند و پدران نیز از آن اطلاع دارند. همراهی و حمایت همسران از همدیگر میتواند روند بهبود را تسریع بخشیده و مانع ایجاد مشکلات جدیدتر شود.
برخی از متخصصان پیشنهاد میکنند که آمادگی روانی یعنی پیش از تصمیم برای بچهدارشدن نزد مشاور بروید و در این مورد صحبت کنید و سعی کنید اگر مسائل حل نشدهای وجود دارد، حالا که فرصت دارید برای حلشان چارهای بیندیشید.
چه احساسی دارید اگر برای بچهدار شدن دیر شود؟
الان که ۴۷ سال دارم و بیشتر و بیشتر به وضعی که پشت سر گذاشتهام و پیش رو دارم مینگرم، منصفانه است که بگویم خوش شانس بودهام. من در زندگیم بسیار بیبرنامه بودم و همیشه به نوعی هر کاری که اراده میکردم، انجام میدادم. برای مثال به واسطهی عدم سخت کوشی، نویسنده شدم و نتیجه آن شد که از کارهایی که انجام میدادم، اصلا راضی نبودم لیستی از کارهایی که انجام دادم شامل، پیشخدمتی، منشیگری و مدیریت بود و در نهایت آنچه که هستم را میبینید. در عین حال راهی را که اغلب ساختهام، فقط ناشی از تصمیمگیریهای عجولانهانم بوده ، اما بیشترین عوارض آن تصمیم به نداشتن بچه بود.
هیچ فریادی از همسرم، در حالی که من در اتاق زایمان در حالت ضعف باشم، که پیشنهاد میکند تا تکههای یخ را نگه دارد، نخواهد بود؛ هیچ نوزاد شیرخواری زیر سینهام نخواهد بود؛ بیآنکه پدربزرگ و مادربزرگ چشمان فرزندم را ببینند، از دنیا میروند؛ بدون فداکاریهای خودم در پیچ و خم رشد فرزندم. نه، نه، نه، نه: چهار بار من مسیری را انتخاب کردهام که مانع از بچهدار شدنم شد.
بار نخست
در دانشگاه، پیش از این که درباره مسئولیت ارتباط جنسی و احترام به خود چیزی یاد بگیرم، پرمسئولیتترین کارم را خاتمه دادن به تصادفی میدانستم که در اثر بیمسئولیتی من بوجود آمده بود. گرفتن این تصمیم برایم آسان نبود، ولی تردید نکردم. هیچگاه به این جریان فکر نکردم.
من گریه بچههایی را که ممکن بود داشته باشم را به یاد نمیآورم، گرچه دیگر رابطهای بین من و نامزدم وجود ندارد. شاید دشواری آنچه اتفاق افتاده بود آسانتر از تحمل تنهایی بود. ده سال بعد، زمانیکه شنیدم نامزد سابقم بیمار شده و مرده است، بدون این که بچهای داشته باشد، فکر کردم که چگونه زمانی در موقعیت داشتن یک موجود زنده از این شخص قرار داشتم و با وی حالم بسیار خوب بود و سرزنده بودم. آن زمان بود که بسیار غمگین شدم.
مردم گفتند: “خدا را شکر که شما دوتا بچه نداشتید. من بخوبی مقصودشان را درک میکردم. دلم میخواست که به آنها کشیدهای بزنم.
بار دوم
اولین ازدواجم. میتوانم قسم بخورم که ما درباره اینکه روزی بچهدار شویم، با هم صحبت کرده بودیم، اما درست هنگامی که یک بچه در رحم داشتم، همسرم این تصمیم را به یاد نمیآورد. او گفت دنیا آشفته است. او گفت که پریشان است. من تحت فشار بودم، ما بسیار تلاش میکردیم که وظیفه شناس بهنظر برسیم، اما پایههای زندگیمان شروع به فروریختن کرده بود. مردم بعدا به من خواهند گفت: “خدا را شکر که شما دوتا بچه نداشتید. من باز هم به خوبی مقصودشان را درک میکردم. دلم میخواست میتوانستم به آنها تو دهنی بزنم.
بار سوم
چندین سال بعد از طلاق، با مرد فوق العادهای آشنا شدم. جرقهای بود برای پرواز. ما آماده انجام کارهای دشوار بودیم که باعث مشارکتی سالم میشد، آماده برای شکوفایی عشقمان. بجز برای یک چیز: او در موقعیتی ، ثابت شده قرار داشت. پدر شدن در سالهای اولیه یک ازدواج شکست خورده ، سبب میشد او از پدر شدن دوباره شانه خالی کند.
نه تنها نمیتوانست بچههای زیادی داشته باشد، بلکه بچههای زیادی هم نمیخواست. وقتی پسرش را که با او زندگی میکرد دیدیم، گفت که احساس میکند نیازی به تغییر وضع موجود ندارد. بسیار عاشق پسرش بود، احساس مسئولیت پذیری زیادی داشت، اما حد آن را میدانست. یک شب که در یک باغ رستوران که رشتههای چراغها بالای سرمان آویزان بود غذا میخوردیم، ابراز تأسف کرد و گفت “من تغییر نمیکنم.” “من فکر میکنم تو مادر شگفت انگیزی خواهی بود، اما من تغییر نخواهم کرد.”
او ابراز تأسف کرد و گفت که من تغییر نخواهم کرد. من فکر میکنم تو یک مادر شگفتانگیز خواهی بود. اما من تغییر نخواهم کرد.
سعی کردم به آیندهام با او و بدون او نگاهی بیندازم. مانند کتاب جبر ۲ ناشناخته بود. سعی کردم زمانی را تصور کنم که ممکن است از او متنفر شوم، چون اجازه میدهم از آرزوی مبهم و دورم برای بچه داشتن به واسطه شروع زندگیم با او بگذرم، مانند مثلثات، غیر قابل فهم بود. آنچه مسلم بود، من در حال حاضر ۴۲ ساله بودم و مادری کردن به تنهایی در این سن و در هر سنی برایم وحشتناک بود. جدایی از این مرد هم به همان اندازه مرا میترساند. من او را انتخاب کردم. ما ازدواج کردیم.
نه تنها تأسفی ندارم، بلکه پسرش که حالا ۲۱ ساله است، فردیست که من با عشق بزرگش کردهام. او یک مادر دارد، اما مال من هم هست من لبه شلوارش را دوختهام، بیآنکه بداند، غذایش را آماده کردهام. به او قول دادهام که همیشه در زندگیش باشم، شاید حضور پر رنگی نباشد، اما با چنان اطمینانیست که برای خودم هم تعجب آور است. شاید هرجا که عشق لمس شود، شروع دورهای از زندگی است.
و بار چهارم و آخر
چند ماه پیش بود که نمیتوانستم ادرار کنم. چه کسی فکر میکند شما تا این حد بتوانید خویشتندار باشید؟ اما در اتاق عمل، ابروهای رادیولوژیست بالا رفتند و پرستاران با تعجب سوندم را تخلیه کردند. هیچ کس نمیتوانست دلیلش را بفهمد، نه فیزیوتراپم، نه رادیولوژیستم، نه خواهرانم و دوستانی که مشاور پزشکیام بودند.
در یک شاهکار که هم به من قدرت داد و هم ترسناک بود، مشکلم را در اینترنت پیدا کردم. یک اورولوژیت نظرم را تایید کرد، فیبروئیدها به طور فیزیکی جریان ادرار را مسدود میکنند. از آنجا که بزرگ شده بودند و میتوانستند بازهم رشد کنند، پزشک هیستروسکوپی را توصیه کرد. میخواهم یکی از تخمدانهایم را نگه دارم و به یکباره یائسه نشوم.
جراحی خوب پیش رفت، و من پس از ۲ روز به خانه رفتم، جایی که تمرینات آرام روزانه را آغاز میکردم. غالبا هشدارهایی را به عینه دیدم. آیا شما احساس میکنید که از هویت خود دور افتادهاید؟ چه حسی دارید از اینکه دیگر قادر نخواهید بود بچهای به دنیا آورید؟ چیزی که حس میکنم، تسکینی برای نداشتن یک مثانه متورم با چهار برابر ظرفیت طبیعیاش بود.
اما دیگر زمان در دستانم نبود، زمانی نبود تا سوالات را حل و فصل کنم و اینجاست که من نظرم را پیشنهاد میکنم، ما با تواناییهای فیزیکی به جهانی وارد میشویم که فراتر از جسم است. ما نه تنها راه میرویم، بلکه با آرامش راه میرویم. ما نه تنها میبینیم، بلکه تشخیص میدهیم. ما نه تنها تولید مثل میکنیم، بلکه ما یک زندگی را با عشقمان، بدیهایمان و امیدهایمان انتقال میدهیم، این که ضربان قلب او هرگز بهطور کامل از خود ما قابل تشخیص نخواهد بود، هیجان انگیز خواهد بود. آنچه که ضروری است، تجربهای است که باید تعریف شود و این که من از دست رفتهام.
تنها امکان معجزه آسای پیش روی من، صبر و بردباری است. من هنوز هم میتوانم قبل از مرگم به تمام قارهها بروم؛ اگر تلاش فراوان کنم، میتوانم آموزش ببینم و یک دونده ماراتن باشم.
من میتوانم در هر مسیری خدا را بیابم که اکنون دست نیافتنی است. اما قادر نخواهم بود یک کودک را در این بدن پرورش دهم. این ناشی از انتخابهای من در هر دورههای مختلف بود؛ هر بار هم انتخاب درستی کردهام، من زندگی فوقالعادهای دارم و همین است که منجر به نابودی زندگی من نمیشود. جایی که من ایستادهام بیشتر از نیمه راه زندگی من است، خورشید سایه فراموش نشدنیاش را بر من میافکند و من صورتم را به سمت گرمایش میچرخانم و میاندیشم، چه بعد از ظهر زیبایی!