انشا درمورد دکتر علی شریعتی
درباره دکتر علی شریعتی هر که هر قضاوتی میتواند داشته باشد اما تاریخ را از جلو به عقب روایت نمیکنند و او مسئول گفتهها و نوشتههای خود در آن ظرف زمانی است نه هر اتفاقی که در ۴۱ سال بعد رخ داده است.
به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «امروز سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی است. هم او که در تظاهرات سال ۱۳۵۷ با عنوان «معلم شهید» در سروده ها و شعارها نامش بر سر زبان ها بود: دکتر علی شریعتی، معلم شهید ما…
در آن زمان باور غالب این بود که ساواک شاه علی شریعتی را به قتل رسانده؛ هر چند که با گذر زمان این فرضیه رنگ باخت. نه تنها دربارۀ او که برای دیگران نیز. تا جایی که برای جهان پهلوان غلامرضا تختی هم فرضیه «خودکشی» پررنگ تر شده تا قتل.
ادعای قتل جلال آل احمد را برادرش شمس مطرح می کرد اما بانو سیمین دانشور با قاطعیت آن را نادرست می دانست و می گفت: ما با هم در اسالم گیلان بودیم و سر جلال روی دامن من بود و چشم از جهان بست. چگونه می گویید او را ساواک کشته؟ مگر این که من مامور ساواک بوده باشم! با این که مرگ سیدمصطفی خمینی هم مشکوک اعلام شد اما هیچ گاه امام خمینی لفظ «شهید» را برای فرزند خود به کار نبرد.
خاصه این که ۵ ماه قبل از آن و در پاسخ به تلگراف دکتر یزدی درباره مرگ دکتر شریعتی هم از لفظ «فقد» استفاده کرده بود. بعد از انقلاب همچنین فاش شد که صمد بهرنگی – نویسنده کودکان – نیز که در رود ارس غرق شده به این خاطر بود که با فن شنا آشنا نبوده نه این که به عمد سرش را زیر آب کرده باشند و این را همراه او – دکتر حمزۀ فراهتی – گواهی داد که صحنه غرق شدن او را می دیده و کاری هم از دست او برنمیآمده است.
با این همه می توان پرسید یک استاد دانشگاه در اندازه و آوازه «علی شریعتی» چرا باید به زندان انفرادی بیفتد تا پس از تحمل رنج و شکنج با وساطت عبدالعزیز بوتفلیقه وزیر خارجه وقت الجزایر و به عنوان شیرینی شاه برای قرارداد ۱۹۷۵ در اسفند ۱۳۵۴ خورشیدی آزاد شود اما نتواند به تدریس در دانشگاه و فعالیت در حسینیه ارشاد بازگردد و خانه نشین شود و سرانجام ناگزیر از مهاجرت بی زن و فرزند تا شب های غربت لندن را با سیگار به صبح برساند و البته تاب نیاورد و در ۴۳ سالگی از پا بیفتد؟
نقش دکتر علی شریعتی در انقلاب ۵۷ غیر قابل انکار است تا جایی که می توان نقش دوم را برای او قایل شد در حالی که ۹ ماه پیش از شروع شعله های نهضت در دی ماه ۵۶ از دنیا رفته بود و از عجایب روزگار این که او به «اسلام منهای روحانیت» باور داشت اما انقلابی که با آموزه های او درگرفت عملا موجب به قدرت رسیدن روحانیون شد. البته تصور او از روحانیت، بخش محافظه کار آن بود و گرنه با چند روحانی انقلابی دوستی نزدیک داشت.
با این که غالب روحانیون ارشد و مراجع میانه ای با اندیشه های دکتر شریعتی نداشتند و حتی گفته می شود مهندس بازرگان به توصیه آیت الله مرعشی نجفی اعلامیه در نقد او را در کنار مرتضی مطهری امضا کرد – هر چند امضای خود را بعدتر پس گرفت – اما آیتالله خمینی اگر چه در تایید شریعتی سخن نمی گفت اما مانند برخی دیگر علیه او هم موضع نمی گرفت و در این باره خواست مهم ترین دست پرورده مکتب فکری خود – مرتضی مطهری – را اجابت نکرد؛ چرا که امام می دانست، شریعتی است که با قرائت انقلابی از اسلام جامعه را از خمودی و خموشی بیرون آورده و موتور محرک آن شده است و خود امام هم با اسلام سنتی گاه اصطکاک داشت.
اگر موضع امام مانند برخی روحانیون و مراجع همچون استاد مطهری علیه دکتر شریعتی بود هیچ گاه روحانیون جوان تر و نزدیک به امام چون آیت الله بهشتی و آیت الله خامنه ای آن قدر از او دفاع نمی کردند.
آنان که می پرسند چرا با قدرت یافتن اصول گرایان از دهه دوم جمهوری اسلامی نام خیابان شریعتی به قوت خود باقی است احتمالا از عمق علاقه دومین رهبر جمهوری اسلامی به او با وجود برخی انتقادات خبر ندارند و نمی دانند حتی شنیده شده یک بار به سید حمید زیارتی (مشهور به روحانی) خرده گرفتند که چرا شریعتی را متهم به همکاری به ساواک میکنید و با عتاب، خطاب به او گفته اند: این حرف ها به دکتر نمیچسبد.
همین لفظ «دکتر» از علاقه به شریعتی حکایت میکند. دوستداران او از این استاد تاریخ دانشگاه که به اشتباه جامعهشناس تصور میشود با لفظ «دکتر» یاد میکنند. آن روزها البته شمار دکترها این قدر زیاد نبود!
شریعتی با اتهامات گوناگون رو به رو بوده است. برخی او را سوسیالیستی میدانند که در فرانسه با آموزههای فرانتس فانون آشنا شد و دانست که در جامعه مذهبی باید متناسب با باورها قرائت انقلابی داشت و شخصیتهایی چون ابوذر، عمار و یاسر را احیا کرد.
جالب است بدانیم در سال ۵۱ سیداحمد خمینی قصد داشت نام اولین فرزند خود را «یاسر» بگذارد اما امام این نام را نمیپسندد. علت این بود که امام در نجف زندگی می کرد و سیداحمد در ایران و در فضای اندیشه های شریعتی و یک سال قبل هم هاشمی رفسنجانی نام فرزند کوچک خود را «یاسر» گذاشته بود.
سیداحمد به خاطر نظر پدر نام فرزند را به جای یاسر، حسن می گذارد. در سال ۵۷ اما نام دومین فرزند را یاسر می گذارد و امام در نوفل لوشاتو در گوش او اذان می خواند. همین نشان می دهد که آموزه های شریعتی چگونه در نیمه اول دهه ۵۰ خورشیدی بر همه تاثیر گذاشته وفضای فکری را تغییر داده بود.
بعضی که حکومت روحانیون را نمی پسندند می گویند او به نتیجه کار خود آگاه نبود و اگر چه از اسلام منهای روحانیت دفاع میکرد و شعار «برادری، برابری، عرفان» میداد اما به دنبال حکومت ایدئولوژیک بود و وقتی ایدیولوژی اسلام باشد ایدئولوگها هم طبعا روحانیوناند و او این تناقض را درنیافت.
انقلاب در ۲۲ بهمن ۵۷ و در غیاب شریعتی پیروز شد اما نام شریعتی بر خیابان ها و مکان های مختلف نشست و سپاه پاسداران با ترکیبی از جوانان انقلابی در اولین پوستر خود در زمینه مشکی تصویر سه نفر را کنار هم قرار داد: امام خمینی، آیت الله طالقانی و دکتر شریعتی و ذیل آن نوشت: و ظلمت شب از این سه تن بگریخت…
فرزند شریعتی اما متهم به نزدیکی به گروه هایی شد که با روحانیت فاصله داشتند و بعد از وقایع سال ۶۰ همسر دکتر شریعتی عملا ممنوع الخروج شد و هر چه زمان گذشت نام شریعتی به حاشیه رفت هر چند که ممنوع نبود.
در دهه ۷۰ دکتر سروش نظریه «دین، فربهتر از ایدیولوژی» را ارایه داد تا « دین»ی که شریعتی از آسمان به زمین آورده بود به آسمان بازگردد.
شریعتی متهم بود دین را ایدئولوژیک کرده است. دهه ۷۰ گفتمان روشنفکری دینی از شریعتی به سروش انتقال یافت. اما در دهه ۸۰ شریعتی دوباره بازگشت چون برابری، برادری و عرفان آرمان هایی خواستنی اند و از آنان که دکتر را متهم به بنیادگرایی می کنند می توان پرسید کدام بنیادگرا از برابری و برادری و عرفان سخن می گوید در حالی که مفاهیمی چون برابری و عرفان نسبتی با قرائت های سنتی ندارند؟
درباره دکتر علی شریعتی هر که هر قضاوتی می تواند داشته باشد اما تاریخ را از جلو به عقب روایت نمی کنند و او مسئول گفته ها و نوشته های خود در آن ظرف زمانی است نه آن که هر اتفاقی را که در این ۴۱ سال پس از مرگ او رخ داده چه خوب بدانیم و چه بد به گردن او بیندازیم.
با همه این نقدها و هجوم ها اما می توان گفت رابطه عاطفی با شریعتی کماکان باقی است. احسان شریعتی جایی گفته یا نوشته بود: روزی در خیابان شریعتی در تاکسی نشسته بودم و راننده می گفت: آقا اسم این خیابان، کورش کبیر بود. کورش را برداشتند و اسم یک معلم را روی آن گذاشتند و شد علی شریعتی. کورش کجا و شریعتی کجا؟ نگفتم که هستم و دوست داشتم ادامه دهد. در نیمه راه اما متوجه شدم پول خرد همراه ندارم و پول گرفتن از کارت هم زمان می برد. موضوع را به راننده تاکسی گفتم و از او خواستم بایستد تا پیاده شوم.
راننده اما گفت: پیش می آید. مشکلی نیست و وقتی به مقصد رسیدیم و عذر خواستم و گفتم پول کرایه را به نیابت از او در صندوقی می اندازم گفت: نه، نیازی نیست. برای همان دکتر شریعتی که اسمش را آوردم صلوات بفرست. ما با اسم و عکس او در سال ۵۷ در تظاهرات شرکت می کردم. مرد خوبی بود…
شریعتی نامی ماندگار در تاریخ ایران است. هر باوری که درباره او داشته باشید رابطه عاطفی مردمان با او گسستنی نیست و صدای او در سینه تاریخ ثبت شده و اگر از اوضاع ناراضی هستید هر کاسه و کوزه ای را بر سر او نشکنید و اگر دل تان برای صدای او تنگ شده در یکی از سخنرانی های دخترش – سوسن خانم – شرکت کنید و چشم های تان را ببندید و فقط گوش کنید. انگار شریعتی است البته در شکل زنانه. با همان حس و حال و با همان آرمان خواهی…
درباره مردان بزرگ می توان قضاوت های متفاوت داشت. از ستایش تا سرزنش حتی. اما بزرگ بودن را نمی توان انکار کرد. بزرگ بودن هم سه نشانه دارد. یکی این که نهادی تأسیس کرده باشد. دیگری آثاری بر جای گذاشته باشد و سومی راه متفاوتی گشوده باشد و شریعتی هر سه را واجد است.
حسینیه ارشاد – ولو بسته – نهادی است یادآور شریعتی. اسلامیات و اجتماعیات شریعتی را هم دوست نداشته باشید یا زمان آن را سپری شده بدانید کویریات او آثاری ماندگارند و راهی که او گشود قرائت متفاوتی از اسلام بود. نه فقط قرائت انقلابی که گفتمان «برابری» هم مدرن است و ما در هیچ متن سنتی با گفتمان برابری و عرفان رو به رو نیستیم.»
مقاله درباره دکتر علی شریعتی
گفت و گو با احسان شریعتی اتساد دانشگاه تهران
احسان شریعتی، استاد دانشگاه تهران گفت: شریعتی اعتقاد داشت که انقلاب واقعی بسیار بلندمدت خواهد بود و با تغییر دولت ها، انقلاب واقعی که همان گسست معرفتی و اخلاقی و عقیدتی باشد، حاصل نمیشود.
خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه: مرحوم دکتر علی شریعتی یکی از مهم ترین و تأثیرگذارترین روشنفکرانی است که در دوره معاصر رسالت روشنفکری را بر دوش کشیده است. اما اگرچه همچنان نشست ها و میزگردهای پرشماری درباره شریعتی برگزار می شود، اما به نظر می رسد میراث شریعتی امروز در محافل علمی و روشنفکری چندان که باید مورد استفاده قرار نمی گیرد و در متن جامعه نیز تنها به ذکر گزین گویه ها و جملات قصاری به نقل از این اندیشمند معاصر اکتفا می شود.
۲۹ خرداد، سالگرد درگذشت دکتر شریعتی، فرصت مناسبی است تا به بازخوانی اندیشه های او بپردازیم. به این منظور با احسان شریعتی، استاد دانشگاه تهران و فرزند دکتر شریعتی گفتگویی انجام داده ایم و پرسش هایی درباره نسبت شریعتی با فلسفه و ایدئولوژی و قدرت، شیوه تفکر او، نقش و جایگاه شریعتی در اندیشه معاصر و سنتی که شریعتی در ادامه آن قرار دارد و علت برخی هجمه هایی که علیه شریعتی صورت می گیرد، مطرح کرده ایم که در ادامه از نظرتان می گذرد؛
احسان شریعتی فارغ التحصیل فلسفه از دانشگاه سوربن فرانسه است و از وی آثاری چون «فلسفه هایدگر و قرائت ایرانی آن»، دین و دولت» و «فلسفه خودی در اندیشه اقبال لاهوری» به انتشار رسیده است.
*قبل از اینکه وارد بحث درباره دکتر شریعتی و نسبت او با فلسفه و ایدئولوژی شویم بهتر است نظر شما را درباره دوگانه فلسفه و ایدئولوژی بپرسیم و اینکه هرکدام چه وظیفه ای را بهعهده دارند؟
ایدئولوژی مانند دین یک واژه عام، مبهم و چندمعنا و چندپهلو است. خود واژه «ایده» سیری دارد در تاریخ فلسفه. ایده از ریشه فعل یونانی eïdomaï، معنای اولیهاش، «جنبه، ظاهر، دیده شدن» بوده است (معادل لاتین species: شکل-جنبه، و صورت نوعی)، که بعدها، معنای فرعی متافیزیکی «ایدوس» را یافته است (ذات یا ماهیت موجودات). افلاطون با این واژه کاری کرد که تبدیل به مفهوم کلیدی و نمادین فلسفه او شد؛ همان عالم مثال و مُثل. بنابراین ماجرای ایده سابقه باستانی دارد و حتی می توان گفت که تاریخ فلسفه، تاریخ «ایده» است.
اولین کسی که تعریف علمی منفی از ایدئولوژی ارائه کرده است، خود مارکس است. اما پارادوکسی که بهوجود آمد این بود که بهنام خود مارکس بزرگترین و کاملترین ایدئولوژی در تاریخ شکل گرفت
فلسفه به معنای فنی-تکنیکی کلمه، بعد از فیثاغورث که کلمه فیلوسوفیا را ساخت، افلاطون به آن پرداخت و رئیس فلاسفه و ایدئالیسم، بهمعنای رئالیستی مفهوم، هم اوست! ایدئولوژی مدرن اما، درست بهعکس، نقد ایدئالیسم است. از طریق ایده شناسی، یا مطالعه و شناخت منشأ حسّی تکوین ایدهها (متأثر از کندیاک و لاک). حال بماند اینکه ما همین واژه ایده را چگونه ترجمه کردیم. برای نمونه، مرحوم احمد فردید آن را به «دیدارشناسی» ترجمه می کرد.
«ایدئولوژی»، از آغاز قرن نوزده توسط تئوریسینهای لیبرال انقلابی، دستوت دوتراسی و همفکرانش، پس از انقلاب فرانسه مطرح شد که در مدارس علمی بیآموزیم در معرفتشناسی، بهنام شناخت ایدهها و اینکه ایده ها و معرفت چگونه زاده میشود (اصلا زیرعنوان کتاب «عناصر ایدئولوژی» دستوت، «برای استفاده مدارس مرکزی جمهوری فرانسه» است). بنابراین در اینجا ایدئولوژی یعنی علم تکوین یا زایش ایدهها و معرفت که از راه حواس بهدست میآید. اینها اتفاقا علیه ایدئالیسم و متافیزیک میخواستند بگویند که نه ایدهها بلکه نحوه زایش یا تکوین آنها مهم است.
از روزی که ناپلئون با ایدئولوگ ها درافتاد و آنها را اهل تئوری و دکترین خواند، نخستین بار تعبیر منفی از ایدئولوژی به کار رفت؛ به این معنی که ایدئولوگها، تئوریسینهایی شدند که در گوشهای نشسته و مدام اوضاع را نقد میکنند و به عمل و به واقعیت سیاست و قدرت توجه ندارند
اما از روزی که ناپلئون با آنها درافتاد و آنها را «ایدئولوگ»، یعنی اهل تئوری و دکترین خواند، نخستین بار تعبیر منفی از ایدئولوژی به کار رفت. به این معنی که ایدئولوگها، تئوریسینهایی شدند که در گوشهای نشسته و مدام اوضاع را نقد میکنند و به عمل و به واقعیت سیاست و قدرت توجه ندارند. بعدها در سیرتحول تعاریف ایدئولوژی، همین معنای ناپلئونی مسلط شد! دلیلش هم این بود که مارکس و انگلس در ۱۸۴۵ کتابی نوشتند به نام «ایدئولوژی آلمانی» که در آن زمان چاپ هم نشد و پیش از جنگ جهانی دوم یعنی در سال ۱۹۳۲ منتشر شد.
در این کتاب ایدئولوژی و ایدئالیسم یکی گرفته شدند! مارکس در این کتاب به «ایدهآلیسم آلمانی» حمله میکند چون هگلیهای چپ فکر میکردند ایدهها هستند که تاریخ را پیش میبرند و تنها با نقد ایدهها و عقاید دینی می شود اوضاع را اصلاح کرد، در حالیکه زندگی و شیوهزیست است که ایدهها را تعین میبخشد. بنابراین ایدهآلیسم نوعی «معکوساندیشی»، مانند اطاق تاریک عکاسی، است که واقعیتها را معکوس نشان میدهد. در دوره پس از مارکس، در کتاب «ایدئولوژی و اتوپیا»، کارل مانهایم ایدئولوژی را بهمثابه «آگاهی کاذب»، در معنای مارکسی کلمه، مورد بحث قرار داد.
بنابراین اولین کسی که تعریف علمی منفی از ایدئولوژی ارائه کرده است، خود مارکس است. اما پارادوکسی که بهوجود آمد این بود که بهنام خود مارکس بزرگترین و کاملترین ایدئولوژی در تاریخ شکل گرفت. بنابراین امروز وقتی میگوییم ایدئولوژی، به معنای کامل کلمه یعنی مارکسیسم.
در دوره پس از جنگ جهانی دوم که ایدئولوژیهای فاشیسم و اقتدارگرای راست و کمونیسم چپ، نظامهای ایدئولوژیک را ساختند، مفهوم ایدئولوژی بهمعنای دیگری تعریف شد و مورد نقد قرار گرفت. خلاصه کلام، اینکه در دورههای مختلف تعاریف گوناگونی از ایدئولوژی صورت گرفته است.
*در ایران مفهوم ایدئولوژی چه روندی را طی کرد؟
در ایران پیش از دکتر شریعتی زندهیاد مهندس بازرگان دو کتاب دارد، به نام «بعثت و ایدئولوژی» و «اسلام، مکتب مبارز و مولد». در آن زمان روشنفکران مسلمان میخواستند سنت دینی را مورد نقادی ایدئولوژیک قرار دهند. هدفشان هم این بود که دین را از حالت خرافی و موروثی و ناخودآگاه که مانع تحولات اجتماعی به سوی دنیای بهتر، آبادتر، آزادترو عادلانهتر بود، به پشتوانه اخلاقی و معنوی پیشرفت بدل سازند.
بنابراین وقتی شریعتی میگوید بزرگترین موفقیتم این بود که دین را از سنت موروثی و خرافی ناخودآگاه تبدیل به ایدئولوژی کردم منظورش همین کاربرد نقادانه است. امروزه وقتی از دین صحبت میکنیم دین برای ما جهان بینی توحید، مکتب راهنمای عمل اجتماعی، در همه معانی و مبانی فلسفی و اخلاقی و معنوی و عرفانی است. نکته ای که وجود دارد این است که دیدیم مفهوم ایدئولوژی مرتب تغییر کرده است، چنانکه خود واژه دین هم مرتب تغییر میکرده است.
من از روز اول که به ایران آمدم بحثی مطرح کردم که باید نوعی «جنگ تعاریف» راه بیندازیم، یعنی تعریف رایج هیچ واژهای را پیشاپیش و بدون نقد نپذیریم
اغلب فکر می کنیم که واژه دین یک واژه مثبت است، در حالیکه خود قرآن خطاب به کفار میگوید: «لکم دینکم»، یعنی شما دین خودتان را دارید و ما هم دین خودمان را. یعنی کفر هم خودش یک دین است. یا مثلا درباره واژه امامت فکر می کنیم الزاما یک واژه مثبت است، در حالیکه اینگونه نیست و ما «ائمه الکفر» داریم! بنابراین دین یک مفهوم کلی است که میتواند جهت مثبت یا منفی داشته باشد. ایدئولوژی هم چنین سیری در طول تاریخ داشته است. من خود از روز اول که به ایران آمدم بحثی مطرح کردم که باید نوعی «جنگ تعاریف» راه بیندازیم، یعنی تعریف رایج هیچ واژهای را پیشاپیش و بدون نقد نپذیریم. بسیاری از دوستان فکر میکنند واژه ایدئولوژی تعریف ثابت و قطعی دارد، در حالیکه بههیچوجه اینطور نیست.
*حالا در این میان دوگانه فلسفه و ایدئولوژی چه میشود؟ کمی درباره نسبت میان این دو توضیح بدهید.
در تاریخ فلسفه، معادل نقد ایدئولوژی، نقد متافیزیک است. متافیزیک نیز خود مفهومی چند پهلو است. یعنی تمام تاریخ فلسفه معاصر از کانت گرفته تا کنون، در تمام شاخههای تحلیلی و پدیدارشناختی، نقد متافیزیک مطرح است. بنابراین آن چیزی که در عالم جامعه و سیاست به آن ایدئولوژی میگوییم، درعالم فلسفه آن را متافیزیک و ایدهآلیسم میخوانند.
*برخی فلسفهها را به دو دسته لوگوسمحور و پادلوگوسمحور تقسیمبندی میکنند. مثلاً به عقیده دکتر محدثی، اندیشه شریعتی نوعی اندیشه پادلوگوسمحور است و غیر ایدئالیستی است. نظر شما دراینباره چیست؟
اصولا اندیشه غربی لوگوسمحور یا کلاممحور است. به تعبیر دریدا، در اساس، کلام منطقی بر نوشتار تقدم دارد. سقراط اینگونه میاندیشید که فلسفه را باید زیست. بنابراین باید در کلام جاری باشد. در سنت شرقی اما اهل کتاب داریم و قرآن با نام خدای قلم و کتابت و تعلیم و تربیت آغاز می شود.
شریعتی میگوید بزرگترین موفقیتم این بود که دین را از سنت موروثی و خرافی ناخودآگاه تبدیل به ایدئولوژی کردم منظورش همین کاربرد نقادانه است
تفکر شریعتی یک تفکر تطبیقی یا مقایسهای است. یعنی وقتی میگوید ایدئولوژی منظورش این نیست که میخواهیم یک سیستم جزمی بسازیم و توضیح المسائل بنویسیم و برای همه چیز جواب داشته باشیم، بلکه جدولی ترسیم میکند که در این جدول تمام مکاتب میتوانند با هم مقایسه شوند. درسگفتارهای ایدئولوژی دکتر شریعتی در اسلام شناسی هندسی حسینیه ارشاد چنین کاری است، یعنی یک شکل هندسی، با الهام از توصیه باشلار معرفت شناس فرانسوی، ترسیم میکند که تمام سیستمهای فکری و دینی با یکدیگر مقایسه میشوند و خود ویژگیهای هر کدام هم در آن روشن میشود.
*به همین دلیل هم هیچ موقع نمی توان فهمید که دکتر شریعتی ذیل چه ایسمی قرار دارد. البته به نظر برخی اتخاذ این رویکرد، شریعتی را در معرض خطر التقاط قرار می دهد.
بله، یکی از ویژگیهای دکتر شریعتی گشوده بودن اندیشه وی بر روی همه افقهای ادیان و ایدئولوژیهاست، اما این بهمعنای التقاط، به معنای اکلیکتیسم مثبت یا سنکرتیسم یا ترکیب منفی عناصر نامتجانس نیست، و این دو واژه با هم فرق دارند. سنتکرتیسم یعنی شما از یک مجموعه عناصر بی ربط ترکیبی درست می کنید که این همان التقاط به معنای بد کلمه است، اما التقاط به معانی مثبت اکلکتیک، ایناست که عناصری را باهم جمع کنیم که با هم همخوان اند و تمام ایدئولوژیها و ادیان بزرگ این ویژگی را دارند.
تفکر شریعتی یک تفکر تطبیقی یا مقایسهای است. یعنی وقتی میگوید ایدئولوژی منظورش این نیست که میخواهیم یک سیستم جزمی بسازیم و توضیح المسائل بنویسیم و برای همه چیز جواب داشته باشیم، بلکه جدولی ترسیم میکند که در این جدول تمام مکاتب میتوانند با هم مقایسه شوند
به عقیده شریعتی وقتی میگوییم دین منظورمان اشکال مذهبی نیست، بلکه منظورمان از انسان دینی، انسان معنوی، عرفانی، اخلاقی یا انسانی که ساحتی متعالی و والا از انسانیت مواجهه در برابر امر قدسی در او تحلی مییابد. شریعتی همه این کارها را به شکل گشوده و گفتگویی (دیالوژیک) انجام میدهد؛ یعنی وقتی ایشان شروع به آموزش تاریخ ادیان می کند با روش تأویلی-هرمنوتیکی پیش میرود.
میگوید برای اینکه بتوانیم بودائیسم را بفهمیم باید در قالب بودا برویم و ببینیم بودا چگونه شخصیتی بوده است. البته این تنها یک روش و متد است و نه باز اینکه واقعا شریعتی بخواهد کسی را بودایی کند! در واقع این یک روش هرمنوتیکی است، به این معنا که همدلانه تعبیر و معنایابی کنیم.
با همه اینها ایشان نه مارکسیست بود، نه بودایی، نه اگزیستانسیالیست، نه مسیحی، نه پروتستان! دکتر شریعتی در جایی چنان مارکسیسم را نقد میکند که میگوید مارکسیسم از بورژوازی هم در اخلاق بورژواتر است؛ یعنی حملاتی به مارکسیسم میکند که تا کنون از نظر اخلاقی و معنوی هیچ ناقدی نکرده است. همچنین درنظریاتی که نسبت به مدرنیته داشت مطرح می کرد.
برخلاف چیزی که اکثرا فکر میکنند، ایشان نه ضدمدرن بود و نه ضدغربی، بهعکس، معتقد بود که غرب و شرق دو بُعد هر انسان است.
لذا ایشان با متفکران غربی همان رابطه ای را برقرار میکند که با حکمای شرقی؛ و می گوید من هم ابوذر را دوست دارم، و هم چارلی پاپلین را! یکی از ویژگیهای شریعتی که برای نسل جوان زیبا یا جذابش میکند ایناست که همه این ابعاد در او با یکدیگر تناقض ندارند! یعنی برای خیلیها سوال است که چطور میشود هم مذهبی بود و هم در برابر دیگر مسائل و سپهرها باز و گشوده بود؟ البته این موضوع سوء برداشتها و سوء تفاهمهایی هم ایجاد میکند.
*شریعتی حملات تندی هم به فلاسفه داشته است چرا این کار را کرده و با این کار میخواهد به چه چیز برسد؟
دکتر شریعتی در جایی چنان مارکسیسم را نقد میکند که میگوید مارکسیسم از بورژوازی هم در اخلاق بورژواتر است
هم حملاتی به نوعی از فلسفه (و عرفان) دارد و هم از فلسفه دفاع می کند و می گوید «تنها فلسفه و عرفان روح من را سیراب می کنند». فلسفه حقیقی پرسشگری و آزادی اندیشه است؛ اما او وقتی به فلاسفه حمله می کند، منظورش تئوریسینهای توجیهگر قدرت است، چرا که فلسفه مستلزم نقد و استقلال از قدرت است. این ایده افلاطونی که فیلسوف باید شاه شود و شاه میتواند فیلسوف شود؛ چنانکه سرنوشت خود او نشان داد، توهم بود چون شاهی و فلسفهورزی دو امر متضاد اند.
*یعنی روشنفکر باید همیشه بیرون از قدرت بایستد؟
بله. البته نه به این معنا که روشنفکر نسبت به قدرت بیتفاوت است و یا هیچ مشارکتی در اصلاح امور ندارد. بهعکس سعی میکند همیشه بهترها قدرت یابند؛ اما روشنفکر تا وقتی روشنفکر و فیلسوف حقیقی است که با قدرت و حتی بهترین قدرت ها، فاصله انتقادی خود را حفظ کند تا بتواند نواقص کار را ببیند.
*به گمان من دوگانهسازی از فلسفه و ایدئولوژی دوگانهسازی بیوجهی باشد، چون اینها در عرض هم نیستند؛ فلسفه کار کلان و افق گشایی از بالا انجام می دهد ولی ایدئولوژی ناظر به عمل است. بنابراین ممکن است مقابل دانستن این دو، به نوعی کسر شأن فلسفه باشد و با این کار فلسفه را تنزل دهیم. اعتقاد دارم که فلسفه میتواند ایدئولوژی را مهار کند نه اینکه آن را نفی کند. اساساً کارکرد ایدئولوژی چیست؟
بله. همانطور که گفتیم ایدئولوژی یک معنای منفی داشت و یک معنای خنثی یا علمی. به این معنا در جامعه مدرن دموکراتیک، طبقات، احزاب و ایدئولوژیهای مختلف وجود دارند که باهم رقابت دارند. جامعه دموکراتیک جامعهای است که در آن مجموعهای از ایدئولوژیها بهطور آزاد و سازمانیافته با هم رقابت و مبازه سیاسی-عقیدتی میکنند.
*ایدئولوژی همواره با طبقه نسبت دارد؟
شریعتی نه ضدمدرن بود و نه ضدغربی، او معتقد بود که غرب و شرق دو بُعد هر انسان است
جامعه از طبقات تشکیل شده که هر یک ایدئولوژی خود را دارد. ایدئولوژی به معنای روبنایی که مارکس در جامعهشناسی میگوید، مجموعه ای از معارف، حقوق، سیاست، فرهنگ، دانش و آگاهیها است. قدرت در عصر جدید نولیبرال نامرئی است و دیده نمیشود؛ مثل همین اینترنت که همه فکر می کنند در حال مشاهده اینترنت هستند، در حالیکه اینترنت در حال دیدن ماست و کنترلمان میکند.
به همین دلیل هم این نوع از ایدئولوژی توتالیتر و خطرناکتر از آن انواع دیگر؛ چون در توتالیتاریسمهای فاشیستی و کمونیستی شما رهبر را میبینید و وحشت میکنید؛ دولت بر همه چیز نظارت دارد؛ ولی دراین نوع ایدئولوژی نرمافزارانه یا سافت شما کسی را نمیبینید!
یکی از ویژگیهای دکتر شریعتی گشوده بودن اندیشه وی بر روی همه افقهای ادیان و ایدئولوژیهاست
حال اگر بخواهیم علمی صحبت کنیم و نه جدلی، ایدئولوژیک بودن مثل طبقاتی بودن جامعه، امر طبیعی و ذاتی همه طبقات اجتماعی است که هریک ایدئولوژی خاص خود را دارند؛ و هر دولت نیز نوعی ایدئولوژی لازم دارد.
*پس میشود گفت رقابت و گفتگوی ایدئولوژیها اگر در کنار هم باشد، طبیعی است ولی اگر انحصاری بشود خطرناک است.
دقیقا. انحصار خطر دارد و اینکه همه چیز را بخواهیم تفتیش کنیم مثل قرون وسطی که تفتیش عقاید و انکیزیسیون راه انداخته بودند. من به ایدئولوژی با همه معانی منفی و مثبتی که در تاریخ ذکر شده، بهشکل علمی و خنثای آن نیز توجه میکنم، یعنی میگویم ایدئولوژی نظامی از عقاید است که میتواند معنای خنثی یا مثبت هم داشته باشد. بنابراین، تناقضی بین فلسفه و جهان بینی جز در نحوه کاربرد و موضوع متفاوت هر یک نمیبینم.
در دوره جدید بهقول هایدگر جهان به تصویرهای جهان بینیها تبدیل میشود؛ یعنی از جهان تصوراتی ساخته میشود که پایه ایدئولوژیهای جدید اند. در دوره جدید ایدهآلیسم هم تبدیل به ایدئولوژی میشود و ایدئولوژیهای جدید همان ادیان جدید هستند.
وقتی شریعتی شروع به آموزش تاریخ ادیان می کند با روش تأویلی-هرمنوتیکی پیش میرود، میگوید برای اینکه بتوانیم بودائیسم را بفهمیم باید در قالب بودا برویم و ببینیم بودا چگونه شخصیتی بوده است. البته این تنها یک روش و متد است و نه باز اینکه واقعا شریعتی بخواهد کسی را بودایی کند!
به عقیده یاسپرس در یک دوره تاریخی مشخص، ادیان بزرگی که در تاریخ داریم ظاهر میشوند و این دوران تمام می شود. امری که ما به زبان مذهبی از آن با «خاتمیت» یاد میکنیم. دوران قرون وسطای غربی اروپایی، سراسر دورانی دینی است؛ اما دوره جدید غیردینی و عصری و عرفی یا سکولار میشود؛ به طورکلی سکولاریسم روح حاکم میشود و ایدئولوژیها از راه میرسند. ایدئولوژیها گاه همان نقش دین را بازی میکنند.
مثلا در کشور ما هم وقتی بچههای مذهبی مارکسیست میشدند، باز هم به نوعی «دیندار» بودند؛ منتها دینشان مارکسیسم-لنینیسم بود! ولی الان دین حاکم به تدریج نئولیبرالیسم میشود؛ یعنی وقتی بچه مذهبیها تغییر عقیده میدهند، نئولیبرالیست میشوند، آن هم نه لیبرالیسم به دمکراتیسم انقلابی ضد قرون وسطایی اولیه، بلکه بهمعنای بیخیال-دموکراسی یا وادادگی و عدم تعهد نسبت به هر ارزش و اعتقادی.
*در طی جریانشناسی اندیشههای موجود، جایگاه دکتر شریعتی را کجا میبینید؟ یعنی چه نقشی ایشان در اندیشه معاصر ما ایفا کرده است؟ نقش شریعتی در جریان اندیشه معاصر کجاست؟
این بحث مفصلی است که در موسسه رخداد زیرعنوان «تبار شناسی فکری موقعیت کنونی اندیشه در ایران» داشتهایم. اینکه ما از زمان مشروطه چه «خانوادههای فکری» در ایران داریم که به طورکلی در دو قطب به سنت گرایان و متجددان تقسیم میشوند. خود روحانیت به گرایشهای مختلف تقسیم می شود. در این وسط و میان هم شخصیتهایی مثل سیدجمال در ایران و اقبال در هند و..، نوعی جریان نواندیشی دینی داشتیم.
حتی کسروی و سنگلجی و…سایر جریانات فکری و بعدها هم بازرگان، سحابی طالقانی و..، و در مشهد بهویژه استاد محمدتقی شریعتی که «کانون نشر حقایق اسلامی» را بنیان گزاردند. در واقع شریعتی در تداوم همه اینها از دهه بیست تا پنجاه است و از رفرماسیون ملی و مذهبی سخن میگوید.
*دکتر شریعتی از نظر سیاسی و فکری در ادامه کدام سنت است؟
شریعتی هم حملاتی به نوعی از فلسفه (و عرفان) دارد و هم از فلسفه دفاع می کند و می گوید «تنها فلسفه و عرفان روح من را سیراب می کنند»
از نظر سیاسی ادامه جریان ملی- مردمی ازمشروطه تا مصدق و از نظر مذهبی، درا دامه جریان نواندیشی اسلامی که از زمان سید جمال و اقبال شروع شد؛ چنانکه در پوسترهای اول انقلاب هم می بینیم که سیدجمال، اقبال و شریعتی حضور دارند و این فقط مختص ایران نیست؛ بلکه در تمام جهان اسلام جاری است. الان مغالطهای میکنند و می گویند چون سیدجمال بازگشت به اسلام راستین اولیه و سلف صالح را مطرح میکرده با سلفیسمی که الان داعش و القاعده مدعی اند یکی است! اسم سلفی مایه خلط گرایشات متضاد شده؛ در حالی که اصلا به هم ربطی ندارند.
سیدجمال و همفکرانش، روشنفکران مدرن و نواندیشی بودند، در حالیکه امثال داعشیها می خواهند به شریعت برگردند و خلافت را بازگردانند. «بازگشتی» که امثال شریعتی از آن سخن میگویند، به معنی «برگشت» نیست! بلکه به معنی گشتی دیگر، یعنی ازسرگیری و «آغازی نو و شروعی دیگر» است.
*دراین مدت ایده «بازگشت» توسط خیلی از افراد مطرح میشود، فکر می کنید چرا این ایده آنقدر مطرح میشود؟
شریعتی قطعا فقط ناقد وضع موجود در ایران نبود، بلکه اپوزیسیون و منتقد وضع موجود در همه جهان می بود
چون الان در دورانی هستیم که بحران «هویت» پیش آمده است. اتفاقا ما بهمناسبت چهلمین سالگرد شریعتی سمپوزیومی به نام «ما، اکنون و شریعتی» داریم که در روزهای ۱۵ و ۱۶ تیرماه برگزار خواهد شد. در یکی از پنلهای این سمپوزیوم، در محور «هویت»، هم درباره ایده بازگشت بحث خواهد شد.
*گاه شاهد تخریبها و گاه توهینهایی به شخصیت دکتر شریعتی هستیم که تعدادشان هم کم نیست، فکر میکنید کسانی که اینگونه رفتارها را میکنند، دنبال چه چیزی هستند؟
«بازگشتی» که امثال شریعتی از آن سخن میگویند، به معنی «برگشت» نیست! بلکه به معنی گشتی دیگر، یعنی ازسرگیری و «آغازی نو و شروعی دیگر» است
هدف شان بازگشت به نظم سابق است. اینها عناصری هستند میخواهند نظم سابق را در شکل جدید بازگردانند (رستوراسیون). ولی چون اینرا رسما نمیتوانند بگویند، سعی میکنند آن مناسبات و سلطه گذشته را بازگردانند.
اینها روشنفکران انقلابی را مسئول وضع موجود میدانند، به جای اینکه مسئولان را مسئول اوضاع گذشته و حال بدانند، منتقدان وضع گذشته را مسئول میدانند و به غلط فکر میکنند امثال آل احمد، شریعتی و … بودند که باعث شدند سیادت و نظام گذشته فروبپاشد و ملت ما دچار مشکلات، جنگ و بحرانهای دیگر… شود.
این تحلیل بهخاطر این غلط است که مسئولین را نشان نمیدهد. این حافظان نظم گذشته که امروز هم بقایایی در نهادهای مختلف دارند، خودشان نمیگویند که سلطنت طلب به معنای سیاسی هستیم، ولی به شکل ایدئولوژیک میخواهند گذشته و عظمت از دست رفته را برگردانند؛ و به عمد آدرس غلط میدهند و روشنفکران ناقد را مسئول همه مصائب حاضر میدانند.
*بهعنوان سوال پایانی بهنظر شما شریعتی اگر امروز یعنی دهههای بعد انقلاب و مخصوصا دهه ۹۰ بود، کجا می ایستاد؟
شریعتی اگر امروز میبود باز هم بهعنوان حرفه، معلم و پژوهشگر و محقق باقی میماند. چون اهل کار اجرایی و دولتی و وزیر و وکیل شدن نبود. با اینکه سیاسی و متعهد بود، اگر امروز میبود باز از نظر سیاسی منتقد وضع موجود و در اپوزیسیون اصولی، یعنی ملی و مردمی و مسئول و مستقل می بود. منتقدی مستقل از قدرت های خارجی و منتقدی داخلی. اما ایشان قطعا فقط ناقد وضع موجود در ایران نبود، بلکه اپوزیسیون و منتقد وضع موجود در همه جهان می بود.
شریعتی اعتقاد داشت که انقلاب واقعی بسیار بلندمدت خواهد بود و با تغییر دولت ها، انقلاب واقعی که همان گسست معرفتی و اخلاقی و عقیدتی باشد حاصل نمیشود
البته این نقد و اصلاحگری به این معنا نبود که در عمل به خشونت بگراید. زیرا کاملا با هر نوع خشونت مرزبندی دقیق داشت و مخالفت می کرد. درست است که ایشان بهعنوان «معلم انقلاب» نامیده و معروف شده است؛ اما در واقع او همه «انقلابهای زودرس» را نفی میکرد؛ چون اعتقاد داشت که انقلاب واقعی بسیار بلندمدت خواهد بود و با تغییر دولت ها، انقلاب واقعی که همان گسست معرفتی و اخلاقی و عقیدتی باشد حاصل نمیشود.
تفکر او انقلابی، به معنای عمیق کلمه بود، نه به معنای سطحی و سیاسی رایج. الان میگویند همه تقصیرات گردن ماست که انقلاب کردیم! اما بهتر است بگوییم یکی از مشکلات ما این است که هنوز درست انقلاب نکردهایم! انقلاب ما خیلی سریع پیروز شد و تغییرات حاکمیتی پیش آمد، ولی در فرهنگ و ساختارها و بسیاری عادات، گویی هنوز انقلابی رخ نداده است!
چون تغییر به این سادگی نیست که عاداتی که مثلا ۲۵۰۰ سال است جا افتاده است، به این سرعت تغییر کند و عوض شود. شریعتی اگر امروز بود باز هم بینشی تغییر طلب و تحولخواه از لحاظ تاریخی میداشت.