ترس به عنوان یکی از غرایز ما از ما در برابر خطرات فیزیکی محافظت می کند ؛ غریزه ما به ما می گوید که از خودمان محافظت نموده و اجازه ندهیم که توسط شکارچی کشته شویم. با این حال، امروزه در غیاب چنین شکارچیانی و با وجود خانه های سرپوشیده و محافظت شده، ماشین ها و سبک های فرزندپروری مدرن – ترس به یکی از تنش های زندگی نوین تبدیل شده، که می تواند منجر به بروز احساسات منفی ای در مورد خود نظیر شرم، صدمه به خود و یا افسردگی شود.
این تجربیات در پس زمینه روح ما باقی مانده، گسترش یافته و حافظه ذهنی ما را درگیر خواهد کرد، درست مانند برنامه های تلفن همراه که در پس زمینه تلفن شما باقی می مانند و حافظه و قدرت باتری گوشیتان را تا حد زیادی مصرف می کنند. اما هنگامی که ما در منطقه راحتی خود هستیم و در فعالیت های روزمره ی خود از این تجارب استفاده می کنیم، زندگی ما به یک زندگی عادی تبدیل شده و توانایی ما برای رشد و توسعه قدرت و مهارت های جدید چندان زباد نخواهد بود.
در این صورت ما اشتباهات کمتری انجام خواهیم داد و شکست های اندکی را تجربه می کنیم و لذا ترس ما از اینکه اگر منطقه راحتی خود را ترک کنیم با چه مشکلات و موانعی مواجه خواهیم شد بیشتر و بیشتر خواهد گردید. با این حال، هنگامی که ما این کار را انجام داده و منطقه راحتی خود را ترک می کنیم، حتی بدون داشتن اعتماد به نفس نیز می توانیم توانایی های هایی نظیر شجاعت را در خود پرورش دهیم. لذا کم کم، اعتماد به نفس بدون هیچ گونه مانعی وارد عمل شده، اما تبدیل ترس موجود در وجودمان به شجاعت اندکی طول خواهد کشید. شجاعت یک نوع ویژگی تکامل یافته تر نسبت به اعتماد به نفس است؛ زیرا به قدرت بیشتری نیاز دارد و معمولا یک فرد شجاع هیچ محدودیتی برای رشد و موفقیت قایل نیست.
ما می توانیم از ترسی که در درونمان وجود دارد سپاسگزار باشیم. و می توانیم یاد بگیریم که چگونه باید این ترس را مشتاقانه در آغوش بگیریم، آن را درک کنیم و از آن به عنوان نشانه ای برای آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد و ساخت یک ابزار قدرتمند برای تعریف روح و روان خود استفاده نماییم. و درست مانند تمیز کردن صندوق خاک گرفته ی گوشه انباری خانهمان، ما می توانیم از این طریق روح خود را خانه تکانی کرده و آنچه را که باید، نگاه داریم و آنچه را که دیگر به کارمان نمی اید دور بیندازیم. و هنگامی که همه چیز مرتب و تمیز شد، می توانیم انرژی و انگیزه های تازه ای را در درون خود احساس کنیم. اما غلبه بر ترس تنها با عبور از منطقه راحتی و امید به انجام بهترین کار ممکن نیست.
ما، انسان ها، موجودات عجیب و غریبی هستیم، چرا که انتظار داریم ترسمان در یک لحظه ناپدید شود، با این وجود، به خوبی می دانیم که ما نمی توانیم ویولن را برداشته و بدون هیچگونه آموزش قبلی یک قطعه مشهور را بنوازیم بنابراین به خاطر داشته باشید که برای داشتن اعتماد به نفس، باید داشتن اعتماد به نفس را تمرین کنید.
مقاله در مورد ترس و شجاعت
آیا میتوان شجاعت را توانایی در نترسیدن دانست؟
به گزارش آلامتو و به نقل از سپیده دانایی؛ با وجود ارتباط ترس و شجاعت، هنوز ساز و کار این ارتباط به خوبی شناخته نشده است. افراد بیباک و متهور به صورت شجاعانه نیز رفتار میکنند اگرچه شجاعت و بیترسی اغلب بصورت مترادف بهکار میروند اما بسیاری از دانشمندان معتقدند که پشتکار و مقاومت خالصترین شکل شجاعت میباشد.
راچمن در مقالهای که در سال 4891 در مجله رفتار درمانی با عنوان «ترس و شجاعت» منتشر شده است اظهار میداردکه افراد بیباک و متهور به صورت شجاعانه نیز رفتار میکنند اگرچه شجاعت و بیترسی اغلب بصورت مترادف بهکار میروند اما بسیاری از دانشمندان معتقدند که پشتکار و مقاومت خالصترین شکل شجاعت میباشد.
در واقع راچمن فرض کرد که شجاعت شامل طلبیدن و نزدیکشدن به موقعیت خطرناک علیرغم وجود ترس ذهنی میباشد. در این مورد پاسخهای فیزیولوژیکی فرد را میتوان بصورت فراهم آوردن موقعیت استرس یا ترسآور و چگونگی پاسخ او به این موقعیتها مورد اندازهگیری قرار داد.
ترس و واکنشهای بدنی به آن:
قبل از این تحقیق راچمن تمام تمرکز خود را بر روی توصیف ذهنی ترس و ارتباط آن با پاسخهای بدنی گذاشته بود. همچنانکه دانش او از ترس و اظهارات بدنی آن افزایش مییافت، جهت تحقیقاش نیز به سوی ارتباط بین شجاعت و ترس تغییر مسیر داد.
اساس کارهای قبلی او و همکارانش به این شکل بود که آنها آزمودنیها را در موقعیت استرسزا قرار میدادند و پاسخهای ذهنی، رفتاری و روانفیزیولوژیایی آنها را اندازه میگرفتند. نتایج مطالعات او نشان داد افرادی که فعالیتهای توام با شجاعت را انجام میدهند، احتمالا در پاسخی (چه رفتاری و چه فیزیولوژیایی) که به ترس نشان میدهند نیز متفاوت از افرادی خواهند بود که این فعالیتها را انجام نمیدهند.
شجاعت در امتداد ترس:
راچمن تلاش کرد تا درک کند که چرا برخی از افراد به هیجان ترس بهصورت شجاعانه پاسخ میدهند. او مطالعاتش را با چتربازان انجام داد.
ارزیابی او از ترس ذهنی و ملامتهای فیزیولوژیکی مربوط به آن نشان داد که چتربازان در هنگام شروع برنامه پرش از هواپیما مقدار متوسطی از ترس را تجربه میکنند اما ترس آنها هنگام پریدن کاهش پیدا میکند. علاوه بر این او دریافت که اجرای برنامه پرش علیرغم وجود ترس نتیجه کاهش ترس افراد میباشد
ترس های مشترک بین همه انسان ها
رئیس جمهور سابق آمریکا، فرانکلین رزولت جملۀ معروفی در ارتباط با ترس دارد: “تنها چیزی که باید از آن ترسید، خود ترس است.” من فکر میکنم که حرف او درست است. احتمالاً ترس ما از ترس مشکلات بیشتری میآفریند تا خود ترس. مطمئنم که لازم است بیشتر در این مورد توضیح بدهم.
ترس در بین اکثر انسانها به عنوان یک احساس منفی شناخته میشود. با اینحال ترس آنقدری که ما فکر میکنیم پیچیده نیست. یک تعریف ساده و مفید از ترس میتواند این باشد: “یک احساس اضطراب که در نتیجۀ پیشبینی یک تجربه یا موقعیت قابل تصور پیش میآید.”
متخصصان پزشکی به ما میگویند که این احساس اضطراب که در مواقع ترس خود داریم یک واکنش زیستی استاندارد است. در هنگام ترس، ما تقریباً همیشه نشانههای فیزیکی یکسانی را از خود نشان میدهیم. مهم نیست که از گاز گرفته شدن توسط یک سگ بترسیم، یا از جواب نه شنیدن یا حتی از حسابرسی مالیاتیمان.
ترس، درست مثل تمام احساسهای دیگری، در مجموع یک نوع از اطلاعات به حساب میآید. این حس در مورد وضعیت فیزیکی و روحیمان به ما دانش و آگاهی میدهد – البته اگر خودمان بخواهیم که آن را قبول کنیم. و البته، تنها 5 نوع ترس بنیادین وجود دارد و تمام ترسهای دیگری که وجود دارند توسط خود ما ساخته شدهاند. این 5 ترس به این شرح هستند:
- انقراض: ترس از نابود شدن، ترس اینکه وجود ما به پایان برسد. البته این یک تعریف بنیادیتر از همان حسی است که معمولاً “ترس از مرگ” میخوانند. این ایده که دیگر وجود نداشته باشیم، یک احساس اضطراب بنیادینِ وجودی را در تمام انسانهای عادی بر میانگیزد. به آن احساس ترسی فکر کنید که وقتی از لبۀ یک ساختمان بلند به پایین خیره میشوید شما را فرا میگیرد.
- نقص عضو: ترس اینکه هر قسمتی از ساختار فیزیکیِ ارزشمند خود را از دست بدهیم، این ایده که مرزهای بدن ما مورد تجاوز قرار گیرد، یا اینکه سلامت هر عضو یا هر کاربرد طبیعی بدن خود را از دست بدهیم. ترس از حیواناتی مثل حشرات، عنکبوتها، مارها و دیگر موجودات مورمورکننده هم از همین ترس قطع عضو میآید.
- نبود استقلال: ترس از اینکه بیحرکت شویم و خشکمان بزند، فلج شویم، محدود گردیم، تحت فشار باشیم، در جایی گیر کنیم، زندانی شویم، خفه شویم یا در کل توسط شرایطی کنترل شویم که فرای کنترل ما هستند. در شکل فیزیکی، این ترس به اسم Claustrophobia شناخته میشود، اما این موضوع فقط فیزیکی نبوده و به روابط اجتماعی ما هم بسط پیدا میکند.
- جدایی: ترس از رها شدن، طرد شدن، مورد پذیرش واقع نشدن و نبود ارتباط. ترس اینکه تبدیل به غیرِ انسان شویم و توسط دیگران خواسته نشویم، مورد احترام واقع نشویم و ارزشی نزد آنها نداشته باشیم. وقتی که یک گروه از افراد در مقابل کسی سکوت کنند، این میتواند یک تاثیر روانی وحشتناک بروی مخاطب آنها داشته باشد.
- مرگ نفس: ترس از تحقیر شدن، شرم یا هر مکانیزم دیگری که مربوط به مذمت خود باشد و خطر از دست دادن یکپارچگی شخص را در بر داشته باشد. ترسی از نابود شدن یا از هم پاشیدگی حسی که در مورد دوستداشتنی بودن، قابل بودن و ارزش داشتن فرد ساخته شده است.
همین – فقط همین پنج ترس. شما میتوانید آنها را به عنوان یک سلسله مراتب ساده نیز در نظر بگیرید.
در مورد عنوانهای متنوعِ معمولی که بروی ترسهای خود میگذاریم فکر کنید. با ترسهای سادهتر شروع کنیم.
ترس از بلندی یا سقوط در ذات خود ترس از انقراض است (که احتمالاً ترس از نقص عضو را نیز همراه خود دارد، اما این ترس در آن ثانویه است). ترس از شکست؟ این را به عنوان ترس از مرگ نفس بشناسید. ترس از نه شنیدن دارید؟ این ترس از جدایی است و احتمالاً ترس از مرگ نفس را نیز در خود دارد. ترسی که اکثر افراد از صحبت کردن برای عموم دارند هم در واقع ترس از مرگ نفس است. ترس از نزدیکی، یا “ترس از تعهد” نیز در واقع ترس از دست دادن کنترل شخصی است.
برخی دیگر از احساسهایی که ما با اسمهای مختلف میشناسیم نیز در واقع نامهای مستعار همین ترسهای بنیادین هستند. اگر که این احساسها را تا ابتداییترین سطوحشان بررسی کنیم، همین ترسها را خواهیم یافت.
برای مثال، حسادت، یک نوع بیان از احساس جدایی است یا بیارزش بودن. “او بیشتر برای شخص دیگری ارزش قائل است تا اینکه برای من.” این احساس در نوع شدیدش حتی ترس از مرگ نفس را نیز در خود نمایان میکند. “من انسانی بیارزش هستم.”شرم و احساس گناه نیز ترس از جدایی یا حتی ترس از مرگ نفس را نشان میدهند و همین قضیه راجع به احساس خجالت و تحقیر هم صدق میکند.
ادامه مقاله: ترس های مشترک انسان ها
چگونه ترس را از بین ببریم؟
“زندگی به نسبت شجاعت فرد، محدود میشود یا گسترش پیدا میکند.”
Anais Nin
اگر آرزو دارید زندگیتان را براساس رویاهایتان پیش ببرید، دراینجا هفت راهکار برای غلبه بر ترس که ممکن است مانعتان باشد برایتان داریم:
ترستان را بهخوبی پیش چشمانتان روشن کنید.
ترسی را که بیشتر از همه آزارتان میدهد مشخص کنید؛ درمورد بدنتان، وضعیت مالیتان، زندگی عشقیتان، شغلتان، رویاهایتان یا خودتان. و با کمک آگاهیتان آشکارش کنید.
از خودتان صادقانه بپرسید: آیا این فکر واقعا درست است؟ آیا میتوانم مطمئن باشم؟ آیا راه دیگری برای نگاه کردن به این موضوع وجود دارد؟ در بهترین حالت، نظرم چه خواهد بود؟
یادتان باشد، کلمه “فکر” معادل کلمه “حقیقت” نیست. افکار شما لزوما درست یا مهم نیستند و نباید زیاد جدی بگیریدشان.
به ترسهایتان مانند ابرهای گذران در آسمان فکر کنید؛ میآیند و میروند. خود واقعی شما، شاهد همیشه حاضریست که به افکارناشی از ترستان مانند پدیدهای گذران نگاه میکند.
ادامه مقاله: چگونه ترس را از بین ببریم؟
روانشناسی ترس و روبرو شدن با واقعیت
آخرین باری که از واقعیت سیلی خوردید کی بود؟ همهٔ ما بارها و بارها در زندگی خود از این سیلیها خوردهایم، همان لحظاتی که زندگی ضربهٔ محکم و دردناکی به ما میزند. این ضربه ما را شوکه میکند و به ما آسیب میزند. بعد از این ضربه سعی میکنیم روی پا بایستیم و بعضی اوقات از پا میافتیم.
در این مطلب میخواهیم بگوییم چه طور میتوانید احتمال دوم یعنی رویپاایستادن را بیشتر کنید. روان شناسی افرادی که نمیتوانند با واقعیت روبرو شوند را با دقت بخوانید.
سیلی واقعیت شکلهای متفاوتی دارد. بعضی اوقات مثل یک مشت خیلی محکم است: مرگِ محبوب، بیماری یا زخمیشدن شدید، یک تصادف وحشتناک، ورشکستگی، خیانتدیدگی، آتشسوزی خانه، سیل و طوفان و دیگر فجایع طبیعی و… . بعضی اوقات سیلی واقعیت آرامتر است: برق حسادتی که به ما میزند، وقتی متوجه میشویم یکی دیگر چیزی را دارد که ما میخواستیم داشته باشیم؛ درد تیز تنهایی که ما را میآزارد، وقتیکه میفهمیم چهقدر از دیگران دورافتادهایم؛ انفجار خشم و رنجشی که گرفتارش میشویم، وقتیکه با ما بدرفتاری میکنند؛ شوکهای تیز و کوتاهی که لرزه به تنمان میاندازد، وقتی دربارهٔ خودمان تأمل میکنیم و از آن چیزی که میبینیم خوشمان نمیآید؛ زخمهای دردناکی که خنجرِ شکست، ناامیدی و طرد عاطفی به تن و جانمان میزند.
روبرو با حفره واقعیت
بعضی اوقات، سیلی، سریع به انبار حافظه ما میخزد: انگار یکلحظه گذرا باشد، مثل وقتیکه سروصدا ما را با ناراحتی از خواب بیدار میکند، اما دوباره زود میخوابیم. بعضی اوقات سیلی واقعیت آن قدر محکم است که از شدت ضربه بیحس میشویم و روزها و هفتهها بااحساس گیجی و پریشانی سر میکنیم.
این ضربه هر شکلی که داشته باشد، یکچیز قطعی است: به ما آسیب میزند. انتظارش را نداریم، دوستش نداریم و بهیقین آن را نمیخواهیم و متأسفانه سیلی فقط آغاز رنج است. آنچه بعداً به سرمان میآید خیلی بدتر است: بعد از آنکه سیلی یکمرتبه بیدارمان میکند، با حفرهای دردناک روبرو میشویم.
اسم این حفره، حفرهٔ واقعیت است چون یکطرف واقعیتی است که داریم و طرف دیگر واقعیتی است که دلمان میخواهد داشته باشیم. هرچهقدر حفرهٔ بین این دو واقعیت بیشتر باشد، احساسات دردناک بیشتری از آن سرریز میشوند: رشک و حسد، ترس، یاس، شوک، اندوهِ فقدان، غم، خشم، وحشت، احساس گناه، رنجش و حتی تنفر و انزجار.
با اینکه خود سیلی معمولاً بهسرعت اتفاق میافتد و تمام میشود، حفرهای که ایجاد میکند برای روزها، هفتهها، ماهها، سالها و حتی دههها باقی میماند.
چرا نمیتوانیم با واقعیت مواجه شویم؟
بسیاری از ما برای مقابله با حفرههای بزرگ واقعیت بد تجهیز شدهایم. جامعهمان به ما یاد نمیدهد که چهطور آنها را مدیریت کنیم. درحالیکه باید یاد بگیریم طوری این سانحهها را مدیریت کنیم که بتوانیم پس از آن رشد کنیم و رضایتمندی پایداری را به دست بیاوریم. وقتی با یک حفرهٔ واقعیت روبرو میشویم بنا به غریزه، اولین واکنش ما تلاش برای بستن آن است؛ سعی میکنیم واقعیت را تغییر بدهیم تا با آرزوهای ما مطابقت پیدا کند و اگر موفق بشویم حفره بسته شده و حالمان خوب میشود.
با احساس موفقیت یا آزادی، شاد، راضی یا آرام میشویم. بالاخره اگر بتوانیم کاری برای رسیدن به اهداف خود در زندگی انجام بدهیم که غیرقانونی و متضاد ارزشهای اساسی زندگیمان نباشد و مشکل بزرگتری برایمان ایجاد نکند، آنوقت احساس میکنیم که باید بهپیش برویم و آن را انجام بدهیم.
اما اگر نتوانیم به آنچه میخواهیم دست پیدا کنیم، چه میشود؟ وقتی نمیتوانیم حفرهٔ واقعیت را ببندیم چهکار میکنیم؟ وقتی کسی که دوستش میداریم میمیرد یا محبوبمان ما را برای همیشه ترک میکند یا فردی که میخواهیم با او دوست باشیم از ما خوشش نمیآید یا بیناییمان را از دست میدهیم یا میفهمیم که دچار بیماری لاعلاج یا مزمنی شدهایم یا آنوقتی که میفهمیم بهاندازهای که دوست داریم، بااستعداد و خوشقیافه نیستیم، چهکار میکنیم؟ و از طرف دیگر چه میشود وقتیکه بستن حفرهٔ واقعیت ممکن باشد، اما زمان و هزینه بسیار زیادی طلب کند؟ در این شرایط قرار است چهطور سر بهسلامت ببریم؟
ادامه مقاله: روانشناسی ترس
کنار آمدن با ترس و کسب شجاعت
ترس تا چه اندازه ای شما را کنترل میکند؟ آیا بزدل بودن میتواند در موفقیت شما تاثیر گذار باشد؟
جهان مکان بزرگیه که پر از تهدیده، چه تهدید های واقعی و چه تهدید های ادراکی در هر گوشه و کنارش در کمین هستن.
این واقعیت نباید مانع این بشه که روز هامون رو غنیمت بشمریم و از پتانسیل کامل زندگی مون بهره ببریم.
شجاعت یکی از مهمترین جنبه های وجودی انسانه. با چاشنی شجاعت میشه تقریبا هر کاری رو به انجام رسوند و این چیزی که میگم اغراق نیست!
مشکل اینجاست که همه شجاع و بی باک به دنیا نمیان. توی اکثر مواقع شخص باید خودش کم کم شجاعتش رو بسازه و تقویتش کنه.
اینجا ما 16 مرحله آماده کردیم که قدم به قدم به شما کمک میکنن حس شجاعت رو توی خودتون پیدا کنید، رشدش بدید و ازش برای بهتر شدن حالتون کمک بگیرید.