در زندگیم بیشترین جدال را با بدنم داشتم. هرنوع اختلال پُرخوری را تجربه کردم، بیشتر رژیمها را امتحان کردم، و دو جراحی پلاستیک انجام دادم. من ماموریت داشتم خودم را تغییر دهم: نه تنها ظاهرم را، بلکه شیوه احساسم را. احساسات و خواستههایم خارج از کنترل شده و ناجور و خجالت آور بودند، با بدنم احساس راحتی نمیکردم.
وقتی شروع به رفع اشکال از برنامههایم کردم و به خودم یاد دادم که عاشق بدنم باشم، احساساتم در مسیر شادی با هم متحد شدند و مدام برای یافتن راه رهایی توقف میکردند، همه چیز شروع به تغییر کرد.
ده علامت اینکه بدنتان را دوست دارید:
به حرف بدنتان گوش میدهید.
وقتی بدنم پیام خوردن را میفرستد میخورم و وقتی احساس سیری و قوت و رضایت میکند توقف میکنم. به نظر روشن و ساده میآید اما من قبلا عادت داشتم تا جایی که تحمل دارم نخورم، و بدنم را از تغذیه محروم نگه میداشتم. و همین من را به سمت پُرخوری برد، آنقدر میخوردم که نمیتوانستم حرکت کنم. هرچه بیشتر به اشارهها و راهنماییهای بدنم گوش میدهم و تبعیت میکنم، انتخابهای بهتری هم برای تغذیه دارم و انرژی بیشتری کسب میکنم و در نتیجه احساس سبکی و راحتی بیشتری هم دارم.
برای مدت طولانی در یک وضعیت نمیمانید.
اینهم ساده به نظر میرسد، اما جالب اینجاست که ناگهان متوجه میشدم ساعتهاست در یک وضعیت هستم. وقتی بدنم را دوست دارم، برایم الویت دارد و مهم است که بلند شوم و حرکت کنم، وضعیتم را تغییر دهم و در طول روز چند بار بدنم را بکشم.
ورزش میکنید اما نه تاحدی که به درد برسید.
من عادت کرده بودم که به بدنم سخت بگیرم، وقتی حالم خوب نبود بدنم را با دویدن در مسافتهای طولانی به چالش میکشیدم یا به باشگاههای خفه و دم کرده میرفتم چون فکر میکردم مجبورم. ولی حقیقت این است که وقتی به شیوهای حرکت میکنید که بدنتان میخواهد حرکت کند، متناسب خواهید ماند. من قبلا فکر میکردم بدنم هرگز نمیخواهد حرکت کند اما موضوع این بود که هنوزکشف نکرده بودم چه نوع حرکتی به من احساس خوب میدهد.
لباسهایی میپوشید که به شما احساس راحتی و اطمینان میدهد.
من اشتباه نمیکنم، آزادی پوشیدن یا نپوشیدن هرچیزی را که میخواهم تمرین میکنم. اما گاهی نمیخواهم لباس جذاب یا بدننما بپوشم. و در این لحظات، به چیزی که بدنم میخواهد افتخار میکنم و چیزی میپوشم که در آن احساس راحتی و امنیت کنم. با اینکار اعتبار رابطهام با بدنم را تقویت میکنم و مجبورش نمیکنم برای احساس راحتی بیشتر من، دنبال راههای دیگری بگردد مانند پُرخوری.
مالک جنسیتتان میشوید و آن را میپذیرید.
سالها از این وحشت داشتم که یک موجود جنسی باشم. اما بخشی از دوست داشتن بدنم، پذیرفتن میل جنسیتام و لذت بردن از آن است، هر جوری که به نظر برسد. چه با دیگران، چه با خودم و چه از طریق شیوه وجودیام. کشف جنسیتام به شیوهای درست به من اجازه میدهد احساس کنم تمام قسمتهای بدنم خوشایند و مطلوب هستند.
منتظر نمیمانید تا به ” سایز ایده آل ” برسید.
من عادت داشتم وزنم تعیین کند که آیا اجازه زندگی کردن دارم و چگونه زندگی کنم. چه زمان رفتن به مهمانی، چه به وقت عکس انداختن و چه هنگام رفتن سر قرار. اما فهمیدم تنها با لذت بردن از زندگی و پیروی از قلبم، بدنم واقعا احساس خوب بودن میکند، تا اندازهای که فقط به غذا بهعنوان تنها منبع کسب رضایت نگاه نکند.
لباسهای زیادی در سایزهای مختلف در کمدتان دارید.
به عنوان یک زن، سایز بدنم مدام در حال تغییر است و نوسان دارد. من طیفی از سایزهای گوناگون در کمدم دارم بنابراین زمانهایی که سایزم بزرگتر است، بدنم احساس میکند تا زمانی که به سایز مناسبش برسد، مورد قبول و دوست داشتنی است و به تلاشش بهتر ادامه میدهد.
خودتان را مرتب وزن نمیکنید.
زیبایی و ارزش شخصیام وابسته به یک عدد نیست. میدانم زمانیکه مدام پیگیر وزنم نیستم، واقعا بدنم را دوست دارم.
خودتان را با دیگران مقایسه نمیکنید.
اینکه مدام درگیر مقایسه خودم با زنان دیگر باشم، کار سادهای است، مخصوصا در مورد بدنمان. اما اینکار هرگز کمکی نمیکند. وقتی بیشتر روی شناخت قلب دیگران متمرکز میشوم، بیشتر بدنم را دوست دارم تا زمانیکه حواسم به ظاهر دیگران است.
وقتی در آینه نگاه میکنید، لبخند میزنید.
ما پیامهای زیادی دریافت میکنیم که شبیه چیزی که درآینه میبینیم نیستند، بنابراین چرا هر وقت خودمان را در آینه میبینیم به خود لبخند نزنیم؟
چه میشود اگر بهجای توجه به رانهایمان، توجهمان را به رنگ چشمها یا زوایای صورتمان بدهیم؟ چه میشود اگر هر زمان که خود را میبینیم، به چشم یک موجود پرتلاطم و مرموز به خود نگاه کنیم که در یک بدن شگفت انگیز زندگی میکند؟ بدنی که بی وقفه برای زنده ماندن ما تلاش میکند، بدنی که چیزی ازما نمیخواهد جز توجه و محبت.